بوقت صبح مي روشن آفتاب منست شاعر : خواجوي کرماني بتيره شب در ميخانه جاي خواب منست بوقت صبح مي روشن آفتاب منست دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست وگر کباب نيابم تفاوتي نکند که منزلت همه در ديدهي پر آب منست براه باديهاي ساربان چه جوئي آب که گر چه راه خطا ميروم صواب منست مرا مگوي که برگرد وترک ترکان گير چرا که هستي من در ميان حجاب منست چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم چرا...