برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ

برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ شاعر : خواجوي کرماني بجز صراحي و مطرب مخوا همدم هيچ برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ بجنب جام مي لعل ملکت جم هيچ بيا و باده‌ي نوشين روان بنوش که هست که پيش همت او هست ملک عالم هيچ مجوي هيچ که دنيا طفيل همت اوست که گر چه هست غمم نيست از غمم غم هيچ غمست حاصلم از عشق و من بدين شادم تنم ز مهر تو شد ذره‌اي و آنهم هيچ دلم ز عشق تو شد قطره‌ئي و آنهم خون دلم بکام فرو رفت و نيست همدم هيچ غمم بخاک فرو برد و هست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ
برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ
برون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ

شاعر : خواجوي کرماني

بجز صراحي و مطرب مخوا همدم هيچبرون ز جام دمادم مجوي اين دم هيچ
بجنب جام مي لعل ملکت جم هيچبيا و باده‌ي نوشين روان بنوش که هست
که پيش همت او هست ملک عالم هيچمجوي هيچ که دنيا طفيل همت اوست
که گر چه هست غمم نيست از غمم غم هيچغمست حاصلم از عشق و من بدين شادم
تنم ز مهر تو شد ذره‌اي و آنهم هيچدلم ز عشق تو شد قطره‌ئي و آنهم خون
دلم بکام فرو رفت و نيست همدم هيچغمم بخاک فرو برد و هست غمخور باد
ولي ميان تو يک موي اندر و خم هيچتنم چوموي پر از تاب و رنج و دوري خم
که نيستش بجز از پسته‌ي تو مرهم هيچاز آن دواي دل خسته در جهان تنگست
بحکم آنکه جهان يکدمست و آندم هيچدم از جهان چه زني همدمي طلب خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط