گهي که شرح فراقت کنم بديده سواد شاعر : خواجوي کرماني شود سياهي چشمم روان بجاي مداد گهي که شرح فراقت کنم بديده سواد که گشتهام بهواي تو در وطن معتاد کجا قرار توانم گرفت در غربت گر از طريق ارادت رود رسد بمراد هر آنکسي که کند عزم کعبهي مقصود ز خاک من شنوي بوي بوستان وداد در آن زمان که وجودم شود عظام رميم مکن نظر بجگر خستگان بعين عناد مريز خون من خسته دل بتيغ جفا بهر چه حکم کني حاکمي و من منقاد بهر چه امر کني آمري و من مامور که بغض و...