ترک من ترک من گرفت و خطا کرد ترک من ترک من گرفت و خطا کردشاعر : خواجوي کرماني جامهي صبر من برفت و قبا کردترک من ترک من گرفت و خطا کردبر سر آتشم فکند و رها کردهمچو زلف سياه سرکش هندواز سرصدق در دميد و دعا کردصبح رويش بديد و سورهي والشمسهر که مشک تتار خواند خطا کردخط زنگارگون آن بت چين راآنچه غم با دل شکسته ما کردبدرستي که در حديث نيايددردمان کي شنيدئي که دوا کردآنکه بيرون ازو طبيب نداريمخون دل کام او برفت و روا کرداشک ميخواست تا برون جهد از چشماخترم در شب فراق سزا کردچون بروز وصال شکر نکردمباز گوئي مگر هواي سبا کردنيست برجاي خويش مرغ سليمانزانکه با دست هر سخن که صبا کردبر حديث صبا چگونه نهم دلگر نه آزاد شد کناره چرا کردسرو سيمين من ز صحبت خواجو