ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم
ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم
شاعر : خواجوي کرماني
گوهري در پايش افکنديم و کاني يافتيم ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم راستي را از سهي سروي رواني يافتيم چون نظر کرديم در بستان بياد قامتش بر سر هر شاخ عرعر گلستاني يافتيم با خيال عارض گلرنگ و قد سرکشش مرغ دلرا هر نفس در آشياني يافتيم گر چه چون عنقا به قاف عشق کرديم آشيان هر زماني خويشتن را در مکاني يافتيم ترک عالم گير و عالمگير شو زيرا که ما ظن مبر کز آن بت مه رو نشاني يافتيم در جهان بي نشاني تا نياورديم روي تا نپنداري که اين ره را کراني يافتيم سالها کرديم قطع وادي عشقش وليک زانکه در هر گوشه از وي ناتواني يافتيم ما نه از چشم گران خواب تو بيماريم و بس هر گياهي را که ديديم ارغواني يافتيم در گلستان غم عشق تو از خوناب چشم هر سو مو بر تن خواجو سناني يافتيم چون بياد تيغ مژگان تو بگشوديم چشم