بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن شاعر : خواجوي کرماني ولي با او چه شايد کرد جز خون جگر خوردن بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن اگر چه آتش سوزان به ني نتوان نهان کردن قلم پوشيده مي‌رانم که اسرارم نهان ماند چو ويس دلستان باشد نشايد نام گل بردن مزن بلبل دم از نسرين که در خلوتگه رامين که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردن مگو از دنيي و عقبي اگر در راه عشق آئي بحکم آنکه ممکن نيست پيش آتش افسردن ورع يکسو نهد صوفي چو با مستان در آميزد حيات جاوداني...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
بسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

شاعر : خواجوي کرماني

ولي با او چه شايد کرد جز خون جگر خوردنبسي خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
اگر چه آتش سوزان به ني نتوان نهان کردنقلم پوشيده مي‌رانم که اسرارم نهان ماند
چو ويس دلستان باشد نشايد نام گل بردنمزن بلبل دم از نسرين که در خلوتگه رامين
که مکروهست با اصنام رو در کعبه آوردنمگو از دنيي و عقبي اگر در راه عشق آئي
بحکم آنکه ممکن نيست پيش آتش افسردنورع يکسو نهد صوفي چو با مستان در آميزد
حيات جاوداني چيست پيش دوستان بودنمراد از زندگاني چيست روي دلبران ديدن
دل مجروح مجنون را نمي‌بايستش آزردناگر ليلي طمع بودش که حسنش جاودان ماند
وليکن ذره را زيبد طريق مهر پروردنهواداران بسي هستند خورشيد درخشانرا
ادا کن گر سري داري که آن فرضيست برگردننگفتي بارها خواجو که سر در پايش اندازم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط