چون نيست ما را با او وصالي

چون نيست ما را با او وصالي شاعر : خواجوي کرماني کاجي بکويش بودي مجالي چون نيست ما را با او وصالي از خاک کويش باد شمالي زين به چه بايد ما را که آيد بر طرف خورشيد مشکين هلالي همچون هلالي گشتم چو ديدم کز جان نباشد تن را ملالي جانم ز جانان سر بر نتابد وز عشق زلفش قد شد چو دالي از شوق لعلش دل شد چو ميمي بر خاک کويش جان پايمالي در چنگ زلفش دل پاي بندي از مويه موئي وز ناله نالي داني که چونم دور از جمالش شخص ضعيفم بيند خيالي هر شب...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون نيست ما را با او وصالي
چون نيست ما را با او وصالي
چون نيست ما را با او وصالي

شاعر : خواجوي کرماني

کاجي بکويش بودي مجاليچون نيست ما را با او وصالي
از خاک کويش باد شماليزين به چه بايد ما را که آيد
بر طرف خورشيد مشکين هلاليهمچون هلالي گشتم چو ديدم
کز جان نباشد تن را ملاليجانم ز جانان سر بر نتابد
وز عشق زلفش قد شد چو دالياز شوق لعلش دل شد چو ميمي
بر خاک کويش جان پايماليدر چنگ زلفش دل پاي بندي
از مويه موئي وز ناله ناليداني که چونم دور از جمالش
شخص ضعيفم بيند خياليهر شب خيالش آيد به پيشم
کو را نبودست يکروز حاليآنکس چه داند حال ضعيفان
کان شد که با او بودت وصاليمي‌رفت خواجو با خويش مي‌گفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط