اي مرهم ريش و مونس جانم

اي مرهم ريش و مونس جانم شاعر : سعدي چندين به مفارقت مرنجانم اي مرهم ريش و مونس جانم جمعيت خاطر پريشانم اي راحت اندرون مجروحم تا دست بدارد از گريبانم گويند بدار دستش از دامن بي روي تو مي‌برد به زندانم آن کس که مرا به باغ مي‌خواند وز پيش تو ره به در نمي‌دانم وين طرفه که ره نمي‌برم پيشت روز دگرم ببين که سلطانم يک روز به بندگي قبولم کن مشغول بکردي از گلستانم اي گلبن بوستان روحاني از ياد برفت سرو بستانم زان روز که سرو قامتت ديدم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي مرهم ريش و مونس جانم
اي مرهم ريش و مونس جانم
اي مرهم ريش و مونس جانم

شاعر : سعدي

چندين به مفارقت مرنجانماي مرهم ريش و مونس جانم
جمعيت خاطر پريشانماي راحت اندرون مجروحم
تا دست بدارد از گريبانمگويند بدار دستش از دامن
بي روي تو مي‌برد به زندانمآن کس که مرا به باغ مي‌خواند
وز پيش تو ره به در نمي‌دانموين طرفه که ره نمي‌برم پيشت
روز دگرم ببين که سلطانميک روز به بندگي قبولم کن
مشغول بکردي از گلستانماي گلبن بوستان روحاني
از ياد برفت سرو بستانمزان روز که سرو قامتت ديدم
وز ديده بيوفتاد مرجانمآن در دورسته در حديث آمد
بارش بکشم که صبر نتوانمگويند صبور باش از او سعدي
تا بر سر مونس دل افشانماي کاش که جان در آستين بودي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط