اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند

اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند شاعر : سعدي بازگشتن هم نشايد تا قدم داري بپوي اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند کب چشمست اين که پيشت مي‌رود يا آب جوي گر ببيني گريه زارم نداني فرق کرد گوي مسکين را چه تاوانست چوگان را به گوي گوي را گفتند کاي بيچاره سرگردان مباش من دل از مهرش نمي‌شويم تو دست از من بشوي اي که گفتي دل بشوي از مهر يار مهربان شاهدبازي فراخ و زاهدان تنگ خوي سعديا عاشق نشايد بودن اندر خانقاه گر سر صحرات باشد سروبالايي بجوي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند
اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند
اي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند

شاعر : سعدي

بازگشتن هم نشايد تا قدم داري بپوياي که پاي رفتنت کندست و راه وصل تند
کب چشمست اين که پيشت مي‌رود يا آب جويگر ببيني گريه زارم نداني فرق کرد
گوي مسکين را چه تاوانست چوگان را به گويگوي را گفتند کاي بيچاره سرگردان مباش
من دل از مهرش نمي‌شويم تو دست از من بشوياي که گفتي دل بشوي از مهر يار مهربان
شاهدبازي فراخ و زاهدان تنگ خويسعديا عاشق نشايد بودن اندر خانقاه
گر سر صحرات باشد سروبالايي بجويوقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوي
در سرايت خود گل افشانست سبزي گو مرويور به خلوت با دلارامت ميسر مي‌شود
تا کجا بودي که جانم تازه مي‌گردد به بوياي نسيم کوي معشوق اين چه باد خرمست
شاهدان در حالت و شوريدگان درهاي و هويمطربان گويي در آوازند و مستان در سماع
گر به ترک من نمي‌گويي به ترک من بگوياي رفيق آنچ از بلاي عشق بر من مي‌رود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط