قيامتست سفر کردن از ديار حبيب شاعر : سعدي مرا هميشه قضا را قيامتست نصيب قيامتست سفر کردن از ديار حبيب به شب چه ميگذراند عليالخصوص غريب ؟ به ناز خفته چه داند که دردمند فراق به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقيب به قهر ميروم و نيست آن مجال که باز ک اي پسر بس ازين روزگار بيترتيب پدر به صبر نمودن مبالغت ميکرد چو درد من نپذيرد دوا به جهد طبيب جواب دادم ازين ماجرا که اي باب سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطيب مدار توبه توقع ز من که در مسجد گرفته...