شنيدم که بگريست سلطان روم شاعر : سعدي بر نيکمردي ز اهل علوم شنيدم که بگريست سلطان روم جز اين قلعه در شهر با من نماند که پايابم از دست دشمن نماند پس از من بود سرور انجمن بسي جهد کردم که فرزند من سر دست مردي و جهدم بتافت کنون دشمن بدگهر دست يافت که از غم بفرسود جان در تنم چه تدبير سازم، چه درمان کنم؟ که از عمر بهتر شد و بيشتر بگفت اي برادر غم خويش خور چو رفتي جهان جاي ديگر کس است تو را اين قدر تا بماني بس است غم او مخور کو غم خود...