شنيدم که در مصر ميري اجل

شنيدم که در مصر ميري اجل شاعر : سعدي سپه تاخت بر روزگارش اجل شنيدم که در مصر ميري اجل چو خور زرد شد بس نماند ز روز جمالش برفت از رخ دل فروز که در طب نديدند داروي موت گزيدند فرزانگان دست فوت بجز ملک فرمانده لايزال همه تخت و ملکي پذيرد زوال شنيدند مي‌گفت در زير لب چو نزديک شد روز عمرش به شب چو حاصل همين بود چيزي نبود که در مصر چون من عزيزي نبود برفتم چو بيچارگان از سرش جهان گرد کردم نخوردم برش جهان از پي خويشتن گرد کرد پسنديده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شنيدم که در مصر ميري اجل
شنيدم که در مصر ميري اجل
شنيدم که در مصر ميري اجل

شاعر : سعدي

سپه تاخت بر روزگارش اجلشنيدم که در مصر ميري اجل
چو خور زرد شد بس نماند ز روزجمالش برفت از رخ دل فروز
که در طب نديدند داروي موتگزيدند فرزانگان دست فوت
بجز ملک فرمانده لايزالهمه تخت و ملکي پذيرد زوال
شنيدند مي‌گفت در زير لبچو نزديک شد روز عمرش به شب
چو حاصل همين بود چيزي نبودکه در مصر چون من عزيزي نبود
برفتم چو بيچارگان از سرشجهان گرد کردم نخوردم برش
جهان از پي خويشتن گرد کردپسنديده رايي که بخشيد و خورد
که هرچ از تو ماند دريغ است و بيمدر اين کوش تا با تو ماند مقيم
يکي دست کوتاه و ديگر درازکند خواجه بر بستر جان‌گداز
که دهشت زبانش ز گفتن ببستدر آن دم تو را مي‌نمايد به دست
دگر دست کوته کن از ظلم و آزکه دستي به جود و کرم کن دراز
دگر کي برآري تو دست از کفن؟کنونت که دست است خاري بکن
که سر بر نداري ز بالين گوربتابد بسي ماه و پروين و هور


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط