شنيدم ز پيران شيرين سخن

شنيدم ز پيران شيرين سخن شاعر : سعدي که بود اندر اين شهر پيري کهن شنيدم ز پيران شيرين سخن سرآورده عمري ز تاريخ عمرو بسي ديده شاهان و دوران و امر که شهر از نکويي پرآوازه داشت درخت کهن ميوه‌ي تازه داشت که هرگز نبوده‌ست بر سرو سيب عجب در زنخدان آن دل فريب فرج ديد در سر تراشيدنش ز شوخي و مردم خراشيدنش سرش کرد چون دست موسي سپيد به موسي، کهن عمر کوته اميد به عيب پري‌رخ زبان برگشود ز سر تيزي آن آهنين دل که بود نهادند حالي سرش در شکم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شنيدم ز پيران شيرين سخن
شنيدم ز پيران شيرين سخن
شنيدم ز پيران شيرين سخن

شاعر : سعدي

که بود اندر اين شهر پيري کهنشنيدم ز پيران شيرين سخن
سرآورده عمري ز تاريخ عمروبسي ديده شاهان و دوران و امر
که شهر از نکويي پرآوازه داشتدرخت کهن ميوه‌ي تازه داشت
که هرگز نبوده‌ست بر سرو سيبعجب در زنخدان آن دل فريب
فرج ديد در سر تراشيدنشز شوخي و مردم خراشيدنش
سرش کرد چون دست موسي سپيدبه موسي، کهن عمر کوته اميد
به عيب پري‌رخ زبان برگشودز سر تيزي آن آهنين دل که بود
نهادند حالي سرش در شکمبه مويي که کرد از نکوييش کم
نگونسار و در پيشش افتاده مويچو چنگ از خجالت سر خوبروي
چو چشمان دلبندش آشفته بوديکي را که خاطر در او رفته بود
دگر گرد سوداي باطل مگردکسي گفت جور آزمودي و درد
که مقراض، شمع جمالش بکشتز مهرش بگردان چو پروانه پشت
که تردامنان را بود عهد سستبرآمد خروش از هوادار چست
پدر گو به جهلش بينداز مويپسر خوش منش بايد و خوبروي
نه خاطر به مويي در آويخته‌ستمرا جان به مهرش برآميخته‌ست
که موي ار بيفتد برويد دگرچو روي نکوداري انده مخور
گهي برگ ريزد، گهي بر دهدنه پيوسته رز خوشه‌ي تر دهد
حسودان چو اخگر در آب اوفتندبزرگان چو خور در حجاب اوفتند
به تدريج و اخگر بميرد در آببرون آيد از زير ابر آفتاب
که ممکن بود کاب حيوان در اوستز ظلمت مترس اي پسنديده دوست
نه سعدي سفر کرد تا کام يافت؟نه گيتي پس از جنبش آرام يافت؟
شب آبستن است اي برادر به روزدل از بي مرادي به فکرت مسوز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.