يکي را به چوگان مه دامغان

يکي را به چوگان مه دامغان شاعر : سعدي بزد تا چو طبلش بر آمد فغان يکي را به چوگان مه دامغان بر او پارسايي گذر کرد و گفت شب از بي قراري نيارست خفت گناه آبرويش نبردي به روز به شب گر ببردي بر شحنه، سوز که شبها به درگه برد سوز دل کسي روز محشر نگردد خجل در عذرخواهان نبندد کريم هنوز ار سر صلح داري چه بيم؟ شب توبه تقصير روز گناه ز يزدان دادار داور بخواه عجب گر بيفتي نگيردت دست کريمي که آوردت از نيست هست و گر شرمسار آب حسرت ببار اگر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي را به چوگان مه دامغان
يکي را به چوگان مه دامغان
يکي را به چوگان مه دامغان

شاعر : سعدي

بزد تا چو طبلش بر آمد فغانيکي را به چوگان مه دامغان
بر او پارسايي گذر کرد و گفتشب از بي قراري نيارست خفت
گناه آبرويش نبردي به روزبه شب گر ببردي بر شحنه، سوز
که شبها به درگه برد سوز دلکسي روز محشر نگردد خجل
در عذرخواهان نبندد کريمهنوز ار سر صلح داري چه بيم؟
شب توبه تقصير روز گناهز يزدان دادار داور بخواه
عجب گر بيفتي نگيردت دستکريمي که آوردت از نيست هست
و گر شرمسار آب حسرت بباراگر بنده‌اي دست حاجت برآر
که سيل ندامت نشستش گناهنيامد بر اين در کسي عذر خواه
که ريزد گناه آب چشمش بسينريزد خداي آبروي کسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط