غافلند از زندگي مستان خواب شاعر : سعدي زندگاني چيست مستي از شراب غافلند از زندگي مستان خواب خانه آبادان و عقل از وي خراب تا نپنداري شرابي گفتمت کانچه عقلت ميبرد شرست و آب از شراب شوق جانان مست شو جامگي خواهي سر از خدمت متاب قرب خواهي گردن از طاعت مپيچ ترسمش منزل نبيند جز به خواب خفته در وادي و رفته کاروان برنگيري، رنج بين و گنج ياب تا نپاشي تخم طاعت، دخل عيش لل اندر بحر و گنج اندر خراب چشمهي حيوان به تاريکي درست ناگهش روزي...