جاي گل گل باش و جاي خار خار | | با بدان بد باش و با نيکان نکو |
بل بترس از مردمان ديوسار | | ديو با مردم نياميزد مترس |
دير زود از جان برآرندش دمار | | هر که دد يا مردم بد پرورد |
قتل مار افسا نباشد جز به مار | | با بدان چندانکه نيکويي کني |
پند من در گوش کن چون گوشوار | | اي که داري چشم عقل و گوش هوش |
نشنود قول من الا بختيار | | نشکند عهد من الا سنگدل |
حق نبايد گفتن الا آشکار | | سعديا چندانکه ميداني بگوي |
از ختا باکش نباشد وز تتار | | هر کرا خوف و طمع در کار نيست |
باد تا باشد بقاي روزگار | | دولت نوئين اعظم شهريار |
انکيانو سرور عالي تبار | | خسرو عادل امير نامور |
من جواهر ميکنم بر وي نثار | | ديگران حلوا به طرغو آورند |
من دعايي ميکنم درويشوار | | پادشاهان را ثنا گويند و مدح |
وز بقاي عمر برخوردار دار | | يارب الهامش به نيکويي بده |
در کنارت باد و دشمن بر کنار | | جاودان از دور گيتي کام دل |
دل به دنيا درنبندد هوشيار | | بس بگرديد و بگردد روزگار |
پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار | | اي که دستت ميرسد کاري بکن |
رستم و رويينهتن اسفنديار | | اينکه در شهنامههاآوردهاند |
کز بسي خلقست دنيا يادگار | | تا بدانند اين خداوندان ملک |
هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار | | اينهمه رفتند و ماي شوخ چشم |
وقت ديگر طفل بودي شيرخوار | | اي که وقتي نطفه بودي بيخبر |
سرو بالايي شدي سيمين عذار | | مدتي بالا گرفتي تا بلوغ |
فارس ميدان و صيد و کارزار | | همچنين تا مرد نامآور شدي |
وينچه بيني هم نماند بر قرار | | آنچه ديدي بر قرار خود نماند |
خاک خواهد بودن و خاکش غبار | | دير و زود اين شکل و شخص نازنين |
ور نچيند خود فرو ريزد ز بار | | گل بخواهد چيد بيشک باغبان |
تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار | | اينهمه هيچست چون ميبگذرد |
به کزو ماند سراي زرنگار | | نام نيکو گر بماند ز آدمي |
يا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟ | | سال ديگر را که ميداند حساب؟ |
خفته اندر کلهي سر سوسمار | | خفتگان بيچاره در خاک لحد |
اي برادر سيرت زيبا بيار | | صورت زيباي ظاهر هيچ نيست |
من بگويم گر بداري استوار | | هيچ داني تا خرد به يا روان |
ورنه جان در کالبد دارد حمار | | آدمي را عقل بايد در بدن |
گردش گيتي زمام اختيار | | پيش از آن کز دست بيرونت برد |
خرمني ميبايدت، تخمي بکار | | گنج خواهي، در طلب رنجي ببر |
خرده از خردان مسکين درگذار | | چون خداوندت بزرگي داد و حکم |
زيردستان را هميشه نيک دار | | چون زبردستيت بخشيد آسمان |
زينهاري را به جان ده زينهار | | عذرخواهان را خطاکاري ببخش |
دوست دارد بندگان حقگزار | | شکر نعمت را نکويي کن که حق |
فضل او فضليست بيرون از شمار | | لطف او لطفيست بيرون از عدد |
شکر يک نعمت نگويي از هزار | | گر به هر مويي زباني باشدت |
تا بماند نام نيکت پايدار | | نام نيک رفتگان ضايع مکن |
گاهي اندر خمر و گاهي در خمار | | ملک بانان را نشايد روز و شب |
تا همه کارت برآرد کردگار | | کام درويشان و مسکينان بده |
تا رود نامت به نيک در ديار | | با غريبان لطف بياندازه کن |
گر جهان لشکر بگيرد غم مدار | | زور بازو داري و شمشير تيز |
وز دعاي مردم پرهيزگار | | از درون خستگان انديشه کن |
سخت گيرد ظالمان را در حصار | | منجنيق آه مظلومان به صبح |