من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم

من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم شاعر : سنايي غزنوي ديده حمال کنم بار جفاي تو کشم من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم چون به دل بار سرافيل وفاي تو کشم ملک الموت جفاي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم
من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم
من که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم

شاعر : سنايي غزنوي

ديده حمال کنم بار جفاي تو کشممن که باشم که به تن رخت وفاي تو کشم
چون به دل بار سرافيل وفاي تو کشمملک الموت جفاي تو ز من جان ببرد
چون به جان غاشيه‌ي حکم و رضاي تو کشمچکند عرش که او غاشيه‌ي من نکشد
بر بلايي که به جاي تو براي تو کشمچون زنان رشک برند ايمني و عافيتي
نکشم ور بکشم طعنه براي تو کشمنچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم
ور کشم سرمه ز خاک کف پاي تو کشمگر خورم باده به ياد کف دست تو خورم
جز وفا نشمرم آنگه که جفاي تو کشمجز هوا نسپرم آنگه که هواي تو کنم
شاخ عز رويدم آنگه که بلاي تو کشمبوي جان آيدم آنگه که حديث تو کنم
هر دو را گوش گرفته به سراي تو کشمبه خداي ار تو به دين و خردم قصد کني
هر سه را رقص کنان پيش هواي تو کشمور تو با من به تن و جان و دلم حکم کني
کي توانم که خطي گرد ثناي تو کشممن خود از نسبت عشق تو سنايي شده‌ام


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط