يار من خسرو خوبان و لبش شيرين است شاعر : سيف فرغاني خبرش نيست که فرهاد وي اين مسکين است يار من خسرو خوبان و لبش شيرين است سخن تلخ چو جان در دل من شيرين است نکنم رو ترش ار تيز شود کز لب او گفت من سايهي او بودم و خورشيد اين است ديد خورشيد رخش وز سر انصاف به ماه هر که در آينهاي مينگرد خودبين است با رخ او که در او صورت خود نتوان ديد شب نخسبم که مرا درد سر از بالين است پاي در بستر راحت نکنم وز غم او رويش از خون جگر چون رخ گل رنگين است خار...