اي رخ خوب تو آفتاب جهان سوز اي رخ خوب تو آفتاب جهان سوزشاعر : سيف فرغاني عشق تو چون آتش و فراق تو جان سوزاي رخ خوب تو آفتاب جهان سوزعشق جمال تو آتشي است جهان سوزشوق لقاء تو بادهي طرب انگيزهست مرا از تو اي نگار همان سوزدر دل مجنون چه سوز بود زليليپرده برانداز از آن يقين گمان سوزخلق جهان مختلف شدند نگاراعقل که چون هيزم تر است گران سوزکرد سيه دل مرا به دود ملامتهر دهني تاب آن طعام دهان سوزرو غم آن ماهرو مخور که نداردگر نکشندت برو بمير در آن سوزدر ره سوداي او مباش کم از شمعدم نتوان زد ازين حديث زبان سوزبا که توان گفت سر عشق چو با خودتا به دلي در فتد ازين سخنان سوزدر سخن ار گرم گشت سيف از آن گشت