جرعهاي مي نخورده از دستش شاعر : سيف فرغاني بيخودم کرد نرگس مستش جرعهاي مي نخورده از دستش توبه گر سنگ بود بشکستش هر که از جام عشق او ميخورد مرغ از دام و ماهي از شستش به کسي مبتلا شدم که نرست به همه کس همي رسد دستش به همه جاي ميرود حکمش نيست در حق بنده گر هستش از عنايت مپرس کن معني نرسد دست همت پستش هر که عاشق نشد، به دامن دوست بر گريبان خويشتن بستش سيف از مشک بوي دوست شنيد