اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم

اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم شاعر : فخرالدين عراقي در سراپرده‌ي وجود و عدم اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم هم تويي راز خويش را محرم جز تو کس واقف وجود تو نيست وز تو خالي نبوده‌ام يک دم از تو غايب نبوده‌ام يک روز بر دو عالم کشيده‌اند رقم آن گروهي که از تو باخبرند دو جهان کم ز قطره‌اي شبنم پيش درياي کبرياي تو هست از جمال تو شد جهان خرم بي‌وجودت جهان وجود نداشت آشکار است در همه عالم چون تجلي است در همه کسوت جز تو موجود جاودان کس نيست که...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم
اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم
اي زده خيمه‌ي حدوث و قدم

شاعر : فخرالدين عراقي

در سراپرده‌ي وجود و عدماي زده خيمه‌ي حدوث و قدم
هم تويي راز خويش را محرمجز تو کس واقف وجود تو نيست
وز تو خالي نبوده‌ام يک دماز تو غايب نبوده‌ام يک روز
بر دو عالم کشيده‌اند رقمآن گروهي که از تو باخبرند
دو جهان کم ز قطره‌اي شبنمپيش درياي کبرياي تو هست
از جمال تو شد جهان خرمبي‌وجودت جهان وجود نداشت
آشکار است در همه عالمچون تجلي است در همه کسوت
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
از خودم نيست آگهي ديگرتا مرا از تو داده‌اند خبر
تا نهادم به کوي عشق تو سرسر به ديوانگي بر آوردم
غرقه گشتم ميان خون جگرتا ز خاک در تو دور شدم
درس عشق تو مي‌کنم از برخاک پاي تو مي‌کشم در چشم
نظر اين است پيش اهل نظرجز تو کس نيست در سراي وجود
اين سخن عقل کند باور؟گاه واحد، گهي کثير شوي
هست از آفتاب روشن‌ترپيش ارباب صورت و معني
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
تا قيامت ز دست نگذارمگر شبي دامنت به دست آرم
بيش ازين نيست در جهان کارمگرد کويت به فرق مي‌گردم
هر دو عالم به هيچ نشمارمگر مرا از سگان خود شمري
تا خيال تو در نظر دارمچون خيالي شدم ز تنهايي
تا به دام غمت گرفتارمکار من جز نشاط و شادي نيست
غير ازين بر زبان نمي‌آرمچون بجز تو کسي نمي‌بينم
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
بجز از او کسي ندارد دوستهمه عالم چو عکس صورت اوست
به حقيقت چو بنگري همه اوستبه مجاز اين و آن نهي نامش
عجب اين است کاب عين سبوستشد سبو ظرف آب در تحقيق
آب دريا، چون بنگري، از جوستقطره و بحر جز يکي نبود
هر که راضي شود ز مغز به پوستبر دلش کشف کي شود اسرار؟
ميل من با جمال او زآن روستدر رخش روي دوست مي‌بينم
ليکن اثبات اين حديث نکوستگر چه خود غير او وجودي نيست
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
دامن از غير تو کشيدم بازتا مرا ديده شد به روي تو باز
در هواي تو مي‌کند پروازمرغ جان من شکسته درون
سر محمود و خاک پاي ايازعشق فرهاد و طلعت شيرين
گره از کار من گشايي بازبکشي گر ز روي دلداري
سخن عشق خود کني آغازهر نفس با دل شکسته‌ي من
گر چه پوشيده‌اي لباس مجازدر حقيقت بجز تو نيست کسي
بر زبانم روانه گشت اين رازگفتم اسرار تو بپوشانم
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
تا به مي بشکنيم رنج خمارساقيا، باده‌ي الست بيار
که ز مستي نمي شوم هشيارآن چنان مستم از مي عشقت
دو جهان را به نيم جو مقداربي کمال وجود تو نبود
که: به تحقيق بشنو اي گفتارهاتف غيب گفت در گوشم
ليس في‌الدار غيرکم دياراصل و فرع جهان وجود شماست
از همه کاينات اين اسراربر زبان فصيح مي‌شنوم
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
عشق برداشت از ميانه حجابحسن پوشيده بود زير نقاب
هر دو با هم شدند مست و خرابهر دو در روي خويش فتنه شدند
هر دو خوردند بي‌قدح مي نابدر خرابات عاشقي با هم
نرود چشم بخت او در خوابهر که را هست ديده‌ي بيدار
قطره را هست سوي يم ابوابجزو را هست سوي کل رغيب
نظر اين است پيش اهل صوابديدن غير تو خطا باشد
زان جهت مي‌کند به خويش خطابچون بجز خود کسي نمي‌بيند
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست
به خيال تو چشم جان روشناي ز عکس رخت جهان روشن
شده از نورت آسمان روشنگشته از رويت آفتاب خجل
از مکان تا بلامکان روشنهست از پرتو جمال رخت
که نمي‌گردد از بيان روشنبه زبان شرح عشق نتوان گفت
بر عراقي شد اين زمان روشنگرچه خود غير را وجودي نيست
جز تو موجود جاودان کس نيستکه به غير از تو در جهان کس نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما