ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست

ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست شاعر : فخرالدين عراقي که آن سخن به زبان قلم نيايد راست ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست که جان من ز غم عاشقي بخواهد کاست چه دانم و چه نمايم؟ چه گويم و چه کنم؟ بادات خدا در همه احوال نصير فرزند عزيز، قرةالعين کبير ميکن نظري درو ولي ياد بگير بپذير به يادگار اين نسخه ز من اما چه توان کرد؟ چنين بد تقدير مي‌خواست پدر که با تو باشد همه عمر چرا هميشه شکايت کني ز دست فراق؟ به طعنه گفت مرا دوستي که: اي زراق ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست
ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست
ميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست

شاعر : فخرالدين عراقي

که آن سخن به زبان قلم نيايد راستميان يک دله ياران بسي حکايت‌هاست
که جان من ز غم عاشقي بخواهد کاستچه دانم و چه نمايم؟ چه گويم و چه کنم؟
بادات خدا در همه احوال نصيرفرزند عزيز، قرةالعين کبير
ميکن نظري درو ولي ياد بگيربپذير به يادگار اين نسخه ز من
اما چه توان کرد؟ چنين بد تقديرمي‌خواست پدر که با تو باشد همه عمر
چرا هميشه شکايت کني ز دست فراق؟به طعنه گفت مرا دوستي که: اي زراق
نشان عشق نداري، چه لافي از عشاق؟وصال يار نبودت فراق را چه کني؟
جواب من ز سر صدق، بي‌ريا و نفاق:بسي بگفت ازينگونه، گفتمش: بشنو
به هيچ يار نيم در جهان به جان مشتاقتو گير خود که نبوده است هيچ يار مرا
به گوش دل نشنيدم خطاب اهل وفاقخيال چهره‌ي خوبان نديد چشم دلم
مرا نه بس که به هند اوفتاده‌ام ز عراق؟گرفتم اين همه طامات و زرق تلبيس است
خبر من به مولتان برسانگر چه بيماري اي نسيم سحر
به بزرگان خرده‌دان برسانورچه در خورد نيست خدمت من
سخن من بدان زبان برسانبه زباني که بي‌دلان گويند
صبح گاهي به گلستان برسانخبر از حال من بدان ديده
بامدادان به ارغوان برساننغمه‌ي ارغنون ناله‌ي من
بندگي‌هاي بيکران برسانبه جناب بزرگ قدوه‌ي دين
يک به يک مي‌کنم، بيان برسانور نداني که: من چه مي‌گويم
نتوان داد، شرح آن برساناشتياقم به خدمتش چندانک
پس بگوش جهانيان برسانشکر احسان او ز من بشنو
دود سوزم به آسمان برسانسوختم ز آتش جدايي او
دادم اينک به تو روان، برسانآن دم از من نماند جز نفسي
سخن من به گوش جان برسانجان شيرينم اوست، مي‌داني
خبر من بدان جنان برساندل پاکش جنان پر طرب است
به من شيفته روان برسانور جوابي دهد تو را کرمش
نامه‌ي دوست مهربان برسانبه من دل‌شده، اگر بتوان
هان، نسيمي به بوستان برسانبوستان دلم فراق بسوخت
به من زار ناتوان برساناثري از نسيم خاک درش
يارب آن قدوه را بر آن برسانهر سعادت، که نيست برتر از آن
شادي آن به کاممان برسانبهر آن تربيت که دل خواهد
دوستدارانش چاکران برسانچون عراقي صد هزارت بنده
بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام همزانودريغا روزگار خوش که من در جنب ميمونت
عسي‌الايام ان يرجعن قوما کالذي کانوارسم گويي در آن حضرت دگرباره من مسکين
همي گويم به صد زاري، سر ادبار بر زانودريغا روزگار ما و آن ايام در مهرش
عسي‌الايام ان يرجعن قوما کالذي کانواچو ياد آرم من از ايشان به هر ساعت همي گويم:
لبم پر خنده، با ياران و با احباب همزانوچو ياد آرم از آن ساعت که خرم طبع بنشستم
عسي‌الايام ان يرجعن قوما کالذي کانوابر آرم آه سوز از دل، به صد زاري و پس گويم:
چون که امروز بهترک هستيراحت دوستان عمادالدين
يا نه از دست رنج وارستيدر کف محنت خودي امروز؟
يا چو ماهي فتاده در شستي؟همچو ماهي بر آسمان نشاط
از قدح هاي عشق سرمستي؟يا بهانه است اينهمه، خود تو
تا تو در خانه شاد ننشستيخاطر دوستانت غمگين است
هر چه زودتر که جمله را خستيمرهمي ساز بهر خسته‌دلان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط