اي عشق تو کيمياي اسرار شاعر : عطار سيمرغ هواي تو جگرخوار اي عشق تو کيمياي اسرار اندوه تو ابر تند خونبار سوداي تو بحر آتشين موج خورشيد سپهر ذره کردار در پرتو آفتاب رويت غارتگر صد هزار ديندار يک موي ز زلف کافر تو صد خرقه بدل شود به زنار چون زلف به ناز برفشاني چه کفر و چه دين چه تخت و چه دار آنجا که سخن رود ز زلفت برخاست قيامتي به يکبار تا بنشستي به دلربايي اکنون من و پشت دست و ديوار آن شد که ز وصل تو زدم لاف از سر گيرم...