در عشق تو گم شدم به يکبار

در عشق تو گم شدم به يکبار شاعر : عطار سرگشته همي دوم فلک‌وار در عشق تو گم شدم به يکبار سرگشته نبودمي چو پرگار گر نقطه‌ي دل به جاي بودي کز پي برود زهي سر و کار دل رفت ز دست و جان برآن است بر جانم ريز جام خون‌خوار اي ساقي آفتاب پيکر کز جانم جام را خريدار خون جگرم به جام بفروش زيرا که نه مستم و نه هشيار جامي پر کن نه بيش و نه کم در دست تحيرم به مگذار در پاي فتادم از تحير انکار نمي‌کند ز اقرار جامي دارم که در حقيقت اقرار نمي‌دهد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در عشق تو گم شدم به يکبار
در عشق تو گم شدم به يکبار
در عشق تو گم شدم به يکبار

شاعر : عطار

سرگشته همي دوم فلک‌واردر عشق تو گم شدم به يکبار
سرگشته نبودمي چو پرگارگر نقطه‌ي دل به جاي بودي
کز پي برود زهي سر و کاردل رفت ز دست و جان برآن است
بر جانم ريز جام خون‌خواراي ساقي آفتاب پيکر
کز جانم جام را خريدارخون جگرم به جام بفروش
زيرا که نه مستم و نه هشيارجامي پر کن نه بيش و نه کم
در دست تحيرم به مگذاردر پاي فتادم از تحير
انکار نمي‌کند ز اقرارجامي دارم که در حقيقت
اقرار نمي‌دهد ز انکارنفسي دارم که از جهالت
در صحبت نفس و جان گرفتارمي‌نتوان بود بيش ازين نيز
تا کي باشم به زاري زارتا چند خورم ز نفس و جان خون
پاکم به عدم رسان به يکباردرمانده‌ي اين وجود خويشم
از روي وجود پرده بردارچون با عدمم نمي‌رساني
اسرار دو کون و علم اسرارتا کشف شود در آن وجودم
بيرون جهم از مضيق پندارمن نعره‌زنان چو مرغ در دام
پر مشک شود جهان ز عطارهرگاه که اين ميسرم شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط