جایگاه اعتقادىِ امامت از منظر امام خمینى (ره) (1)

امامت هویت بخشِ تشیع و مرز نهنده میان این مذهب و دیگر مذاهب اسلامى است. معروف است که این آموزه اعتقادى از اصول مذهب است. به راستى تفکیک میان اصول دین و اصول مذهب از چه خاستگاه و پایگاه علمى اى برخوردار است و اساساً اسلام ـ هم در ساحتِ ظاهرىِ آن و هم در ساحتِ واقعىِ آن ـ تا چه اندازه به امامت باورى گره
چهارشنبه، 24 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جایگاه اعتقادىِ امامت از منظر امام خمینى (ره) (1)
جایگاه اعتقادىِ امامت از منظر امام خمینى(رحمت الله علیه) (1)
 


 

نویسنده:حمیدرضا شریعتمدارى




 

اشاره
 

امامت هویت بخشِ تشیع و مرز نهنده میان این مذهب و دیگر مذاهب اسلامى است. معروف است که این آموزه اعتقادى از اصول مذهب است. به راستى تفکیک میان اصول دین و اصول مذهب از چه خاستگاه و پایگاه علمى اى برخوردار است و اساساً اسلام ـ هم در ساحتِ ظاهرىِ آن و هم در ساحتِ واقعىِ آن ـ تا چه اندازه به امامت باورى گره خورده است؟ و جایگاه اعتقادىِ امامت در تشیع و مرتبت و سرنوشت اعتقادىِ کسى که بدان باور ندارد و آن را اصل اعتقادىِ اسلام و ضرورىِ آن دین نمى داند چیست؟
این نوشتار با الهام از یکى ازنوشته هاى امام خمینى ـ قدس سرّه الشریف ـ در این زمینه کوشیده است تا در حدّ میسور به پرسش هاى فوق پاسخ دهد و با تبیین مفاهیم اصول دین، ضرورىِ دین، اسلام، ایمان، کفر و نیز کندوکاوى در باب مفهوم امامت و ربط و نسبت آن با مفاهیم پیش گفته چشم انداز نوینى از این بحث به دست دهد و البته روشن است که تفصیل این بحث را باید در پژوهشى مستقل پى گرفت.

مقدمه
 

امام خمینى(رحمت الله علیه) در کتاب الطهارة چنین نگاشته است: «و این سه اصل توحید، نبوت و معاد بى تردید وخلاف درمعناى اسلام معتبر وملحوظ اند. چه بسا اعتقاد به معاد با اندکى تأمل در شمار این اصول قرار گرفته باشد. اما اعتقاد به ولایت بى تردید در معناى اسلام لحاظ نشده است و مى سزد که آن را از امور روشن و بدیهى در نزد طائفه بر حق بدانیم».[1]
هم او در چند سطر بعد تصریح دارد که امامت از اصول مذهب است نه دین. و کسانى که به توحید ونبوت و معاد معتقدند و به امامت آنگونه که شیعیان قبول دارند باور ندارند، نه تنها در قلمرو اسلامِ ظاهرى قرار دارند، که در معنا و حقیقت نیز مسلمان اند.[2]
مرحوم محمدحسین آل کاشف الغطاء نیز پیش از امام خمینى(رحمت الله علیه) و به صراحت در کتاب اصل الشیعة واصولها نوشته است که «هرکه به توحید و نبوت حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و روز جزاء اعتقاد داشته باشد مسلمانِ حقیقى است»[5]
در قلمروى که امام خمینى(رحمت الله علیه) و پیش از ایشان، پیشواى مصلح، مرحوم محمدحسین کاشف الغطاء با صراحت تمام بدان پرداخته اند، همواره در ذهن نگارنده پرسش هایى چند جویاى پاسخ هایى مناسب و درخور بوده اند. برخى از این پرسش ها از این قراراند:
1. چه ربط و نسبتى میان دین و مذهب وجود دارد؟ آیا مذهب همان دین است، پس هر مذهبى نباید در دین خود جا و جایگاهى براى دیگر مذاهب قائل باشد؟ آیا مى توان به مذهبى خاص معتقد بود و در همان حال، دین را فراتر از آن و قلمرو آن را فراختر از باورهاى خاص خود دانست؟
2. آنچه به عنوان اصول دین و اصول مذهب معروف است از لحاظ معرفتى و کلامى به چه معنایى است؟ آیا خاستگاه این تقسیم غیرعلمى، و تنها به خاطر دواعى خاصى چون تعلیمِ عقائد به نوآموزان مطرح و رایج شده است؟
3. اساساً عنوان اصل دین و اصل مذهب بر چه آموزه هایى مى تواند اطلاق شود؟ همچنین عنوان ضرورى دین چگونه به میان آمده، چه نسبتى با اصول دین دارد؟ آیا ما به واقع با دو عنوان روبرو هستیم یا ضرورى دین هم در نهایت به اصول دین برمى گردد؟
4. اسلام، ایمان و کفر هر کدام در چه معنا یا معانى اى به کار رفته اند؟ و چه نسبتى میان این سه برقرار است؟
5. و سرانجام اینکه مؤلفه هاى هر کدام از اسلام، ایمان و کفر در هر معنا و کاربرد و در هر مرتبه و درجه آن کدام اند؟ و در این میان امامت که مشخصه تشیع (و در عین حال مایه شکل گیرى، بالندگى و ماندگارىِ جامعه شیعیان است) چه جایگاهى دارد؟ و آنانى که باورِ امامت به آستانِ ذهن و دلشان راه نیافته است از چه حکم و منزلتى برخورداراند؟
در کنار پرسش هاى فوق همواره ذهن و جانِ خود را تحت فشار و آزارِ این واقعیت مى یافتم که میان مسلمانان شکاف هاى عمیقى بروز کرده که قطعاً نمى تواند مورد نظر و پسند پروردگار متعال، پیامبر اسلام و امامان شیعه ـ علیهم السلام ـ باشد. على رغم اینکه از امت یگانه اسلامى، از برادرىِ ایمانى و از وحدت مسلمانان سخن مى گوییم کمتر توانسته ایم به این آرمان ها تقرب جوییم. زمانى در پرتو اقتدار فکرى و دینىِ مصلحانى فرهمند چون امام خمینى گرایش هاى وحدت طلبانه رونقى مى یابد و چون فیض وجودىِ آن بزرگان پایان مى یابد این گرایش ها افول مى کند تا جایى که برخى به صراحت مقولاتى از این قبیل را یکسره مردود مى شمارند.
هر گاه در این موضوع اندیشیده ام به این نتیجه رسیده ام که علاوه بر دشمنى هاى بدخواهانى که همدلى مسلمانان را برنمى تابند و علاوه بر عوامل جامعه شناختى و روانشناختى اى که انسان ها را به واگرایى سوق مى دهند عوامل معرفتى و لغزشگاه هاى فکرى اى نیز وجود دارند که تا بدانها به صورت ریشه اى و نیز شفاف و بى پرده رسیدگى نشود نمى توان به تقریب و همبستگىِ اصولى و ماندگار دست یافت. یکى از این زمینه هایى که نیازمند پرتوافکنى اندیشه هاى روشن و درمانِ فکرى و عملى است نوع نگاه مسلمانان از مذاهب مختلف به دیگر مسلمانان است. این نگرش که گاه غیررسمى و به صورت ناخودآگاه فعال و اثرگذار است و گاه حتى رسمیت یافته، دلائلى به ظاهر موجه براى آن اقامه مى شود و حساسیت هاى مقدس مآبان و در نتیجه احساسات توده مؤمنان را نیز با خود همراه مى کند در میان همه مذاهب اسلامى به چشم مى خورد. بنا به این نگرش، پیروان دیگر مذاهب از حریم اسلامِ واقعى و حتى گاهى از اسلامِ ظاهرى بیرون اند و لااقل در متن واقع و در عمق معنا هیچ فرقى میان آنان و نامسلمانان نیست که گاه در عمل، پیروان دیگر ادیان بر پیروان دیگر مذاهب مقدم داشته مى شوند. این ماجرا اختصاصى به جامعه مسلمانان ندارد. در دیگر جوامع دینى از مسیحیان و یهودیان گرفته تا هندوان و بوداییان که به تسامح و روادارى شهره اند این نوع نگرش و بازتاب هاى عملىِ آن دیده مى شود.
چاره کار در این است که اندیشمندان دین باور و دردآشنا همت کرده، به دور از هر نوع آسان گیرى یا سخت اندیشىِ نامقبول منابع دینى را بکاوند و از منظر ناب دینى و فارغ از مصلحت اندیشى هاى سست بنیاد و تعصب هاى بى مبنا حریمِ واقعى دین را بشناسند و میان آنچه قوام دین در گرو آن است و ماهیت دین را شکل مى دهد و آنچه مایه کمال دین و ارتقا وعمق معرفت وایمان دینى است مرز نهند وسرانجام اینکه به جاى توسیع و تضییق دین بر اساس انگاره ها و تمایلات، مردمان را به پیشى گرفتن از یکدیگر درخوبى ها فرابخوانند که «براى هر کدام از شما راه و روش هایى قرار دادیم و اگر خدا مى خواست شما را امتى یگانه قرار مى داد، ولى چنین نکرد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس درخوبى ها ازیکدیگر پیشى بگیرید. بازگشتِ همه شما به سوى خداست، پس او به شما از آنچه درآن با یکدیگر اختلاف دارید خبر مى دهد». مائده: 48.
پژوهش حاضر در پى آن است که دیدگاه نقل شده از امام خمینى را که ناظر به همین پرسش هاى پیش گفته است مورد بررسى قرار داده، مستنداتِ آن را بجوید. با این امید که صاحبنظران این قلمرو با هر گرایشى این پژوهش را به دقت و با نقادى کامل از نظر بگذرانند و نگارنده و همه علاقمندانِ اینگونه مباحث را از نقطه نظرات خود آگاه سازند. براى تقرب به نتیجه مطلوب در این اثر، ناگزیر باید مباحثى مقدماتى را از نظر گذراند. از این قبیل است تبیین معانى و مراتب اسلام، ایمان و کفر.

تغایرِ اسلام و ایمان
 

با مراجعه به منابع نقلىِ اسلام، یعنى کتاب و سنت به وضوح مى توان با دو گونه کاربرد اسلام و ایمان روبرو شد; گاهى این دو برابرنهاده یکدیگر تلقى شده اند: «فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین».[7]
از سید مرتضى نقل شده که تغایراسلام وایمان ناممکن است;هرکه مؤمن نیست مسلمان نیز نمى باشد.[9]
بنا به نظر شیخ صدوق حتى در آیات ذاریات: 35ـ36 نیز اسلام و ایمان در یک معنا به کار نرفته اند;[10] زیرا در این آیات شریفه بر مؤمنان، عنوان مسلمان اطلاق شده است و این یعنى استعمال عام در خاص، نه ترادف.
در کتاب شریف اصول کافى، بابى را به تغایر اسلام و ایمان اختصاص داده و روایات متعددى را در ذیل آن آورده است.[12]
دربحارالانوار، ج68 علامه مجلسى بابى را تحت عنوان «الفرق بین الایمان والاسلام وبیان معانیهما و بعض شرائطهما» گشوده و در ذیل آن ده ها روایت ناظر به تفاوت مفهومىِ ایمان واسلام ـ ونیز تعدّد معانى این دو ـ را آورده است. علامه مجلسى درابتداى باب و در ذیل روایات باب به تفصیل نشان داده است که ایمان واسلام با یکدیگر متغایرند.[13] بنابراین اگردرمواردى از کسانى ایمانْ نفى شده است،این لزوماًبه معناى نفى اسلامیت نیست.

تنوّع کاربرد و مراتب معنایىِ اسلام و ایمان
 

اسلام و ایمان علاوه بر تغایرى که میان آنها به چشم مى خورد، هر کدام کاربردهاى متنوعى نیز دارند. بى توجهى نسبت به این چندگونگى مى تواند بسیار لغزش آفرین باشد، به ویژه آن که فراوان دیده شده است که در نقطه مقابل این دو واژه با تنوع کاربردشان، واژه کفر به کار رفته است که طبعاً این ابهام و چندگونگى به این واژه نیز سرایت مى کند و به وضوح نمى توان گفت که کفر در مقابل کدام کاربرد و براى نفى کدام معنا یا مرتبه به کار رفته است.
علامه طباطبائى در تفسیر المیزان اسلام را داراى چهار مرتبه ـ و به تعبیرى سه مرتبه ـ دانسته است; بنا به این مراتب، این واژه کاربردها و معانى متعددى مى یابد. متناظر با هر مرتبه از اسلام مرتبه اى از ایمان قرار دارد و البته در هر مرتبه، ایمان به مقامى متفاوت با اسلام و والاتر از آن اشاره دارد:
مرتبه نخست پذیرش ظاهرىِ امر و نهى هاى شرعى از راه اظهار زبانىِ شهادتین است; اسلام در این مرتبه اعم از ایمان و نفاق است و ایمان یعنى اذعان قلبى به مضمون شهادتین به صورت اجمالى که لازمه آن عمل به اغلب فروع دین است. آیه شریفه حجرات: 14 به مرتبه نخست اسلام و ایمان اشاره دارد.
مرتبه دوم پذیرش قلبىِ عمده اعتقادات تفصیلىِ حق و در پى آن، انجام کارهاى نیک است; هر چند ممکن است در مواردى چند، لغزش هایى صورت بگیرد: «الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین»;[17] رهنمونىِ مؤمنان به ایمان قطعاً به مرتبتى بالاتر از ایمان متعارف نظر دارد.
در پى مرتبه دوم ایمان، آنگاه که نفس آدمى با آن ایمان انس مى یابد و به اخلاق ناشى از آن آراسته مى شود، ایمان در جان وى جاى مى گیرد و همه قواى حیوانى و نیروهاى متمایل به دنیا در درون وى رام مى شوند و آدمى خدا را چنان مى پرستد که گویا او را مى بیند و در درون خود هیچ عدم انقیادى نمى یابد. این سومین مرتبه اسلام است: «فلا و ربک لایؤمنون حتى یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیماً».[19] گاهى این مرتبه را با مرتبه پیشین یک مرتبه گرفته اند. اخلاق نیک همچون رضا، تسلیم، صبر، کمال، زهد وحب و بغض در راه خدا از لوازم این مرتبه است.
آدمى که به مرتبه پیشین نائل آمده است، چه بسا مشمول عنایت ویژه پروردگار قرار بگیرد و پا را از عبودیّت فراتر بگذارد و هیچ هویّت مستقلى براى خود قائل نباشد و در حقیقت به مرتبه چهارم اسلام درآمده است. اگر این حالت تمام حالات و افعال وى را فرابگیرد، مرتبه چهارم ایمان تحقق یافته است; چه بسا این آیات به این مرتبه از اسلام و ایمان اشاره داشته باشد: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک»;[21]
ممکن است این تکثیر معانى و مراتب با تمام جزئیات و مثال هایش مقبول همگان نیفتد، امّا از این کاربردهاى متنوع قطعاً مى توان این نکته را برداشت کرد: تعدد معانى یا مراتب اسلام و ایمان.
آنچه از روایات به دست مى آید نیز همین تعدد و تغایر است. ایمان در اصطلاح عالمان شیعه معمولا معنایى برابر با تشیع دارد. این اصطلاح ریشه در روایات مأثوره دارد. بنا به این معنا، ایمان شیعى مرتبتى است بالاتر از اسلام به معناى عام و فراگیر آن.
مرحوم علامه مجلسى درذیل روایت سومِ باب«الفرق بین الاسلاموالایمان» گفته است:
و این روایت نشانگر عدم ترادف ایمان و اسلام است... و ظاهراً مراد از ایمان در این روایت عبارت است از اذعان به وجود خداوند سبحان و صفات کمالى وى و توحید، عدل و معاد و اقرار به نبوت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامت ائمه دوازده گانه و به همه آنچه پیامبر آورده است ـ به تفصیل نسبت به آنچه مى داند و به اجمال نسبت به آنچه نمى داند ـ و نیز پرهیز از آنچه آدمى را از دین بیرون مى سازد، مثل بت پرستى و سبک و خوار شمردن محرمات الهى. و اسلام همان اذعان ظاهرى به خدا و پیامبر او و انکار نکردن چیزى است که به عنوان ضرورى اسلام شناخته شده است. در این اسلام، ولایت ائمه و اقرار قلبى شرط نیست، پس در آن، منافقان و همه فرق اسلامى که شهادتین را بر زبان جارى مى سازند وارد مى شوند، مگر ناصبى ها و غالیان و مجسّمه و هر که مرتکب کارى شود که مایه برون رفت از اسلام است، مانند بت پرستى.[22]
همو در ذیل چهارمین روایت باب مى گوید: «این روایت به اصطلاح دیگرى در مورد ایمان و اسلام اشاره دارد; اسلام یعنى اعتقادات، و ایمان یعنى اعتقادات توأم با عمل به مقتضاى آنها که عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات».[23]
از آنچه گذشت استفاده مى شود که واژه هاى ایمان و اسلام و مشتقات آنها را در آیات و روایات نمى توان به سادگى یکى گرفت، همچنان که هرکدام از آنها نیز به معناى واحدى به کار نرفته اند. اسلام در نازلترین معانى اش به معناى اسلام ظاهرى است که مجوزِ اعمال احکام اسلام بر متصفان به آن است، و ایمان در نازلترین معانى اش به معناى اذعان قلبى و تصدیق جوانحى است که قطعاً با نفاق و اسلام ظاهرىِ منافقان نمى سازد. اما اینکه مفاد دقیق و حداکثرىِ هرکدام از اسلام و ایمان در هرکدام از کاربردهایش در هر مرتبه از مراتبش چیست، چه مؤلفه هایى دارد و چه لوازم و آثارى دارد نیازمندِ تأمل دقیق در این دو مفهوم و بررسىِ جامع آیات و روایاتى است که این دو را به کار برده اند. آنچه این نوشته در پى آن است بررسىِ جایگاه امامت در هرکدام از اسلام و ایمان و درنتیجه، نسبتِ میان مخالفان (غیرامامیان ازاهل قبله) واسلام ظاهرى ونیز مرتبه نخست از ایمان یا اسلام حقیقى است. به تعبیر دیگر مشخص کردن روایىِ نام، حکم و حقیقتِ اسلام در مورد پیروان دیگر مذاهب اسلامى است. براى روشن شدن حداقل لازم براى حکم و حقیقت اسلام بجاست که تعریف و ملاک نقطه مقابل آن، یعنى کفر را بکاویم.

پی‌نوشت‌ها:
 

[1] . کتاب الطهارة، ج3، ص316.
[2] . همان، ص323.
[3]. اصل الشیعة واصولها، ص210.
[4]. این افزوده وافزوده پیش ازآن مستفاد ازجملات مرحوم کاشف الغطاء درموضع دیگرى از همین کتاب اصل الشیعة واصولها است.
[5]. همان، ص213.
[6] . ذاریات: 35ـ36.
[7] . حجرات: 14ـ15 و نیز رک: احزاب: 35. مرحوم علامه مجلسى در ذیل روایت پنجم از باب «الفرق بین الاسلام والایمان» مى فرماید: «این آیه حجرات14 از دلائلى است که بدان ها براى عدم ترادف اسلام و ایمان استدلال شده است، چنانکه امام ـ علیه السلام ـ نیز در این روایت روایت پنجم باب بدان استدلال کرده است و چه بسا از این استدلال، پاسخ داده شود که در اینجا مقصود از اسلام، تسلیم شدن و انقیاد ظاهرى است و این غیر از معناى اصطلاحىِ اسلام است. پاسخ این است که در اطلاقات شرعى، اصل بر حقیقت شرعى است و روگردانى از آن نیازمند دلیل است» بحارالانوار، ج68، ص246.
[8] . به نقل از محقق سبزوارى، ذخیرة المعاد فى شرح الارشاد، ص152.
[9]. رک: حقائق الایمان، صص114ـ127 و نیز رک: قواعد العقائد، ص142.
[10] . محمد بن على بن بابویه، الهدایة، ص54. در بحارالانوار، ج65، ص240 قریب به این مضمون را از بیضاوى نقل کرده است: «و به این آیه ذاریات: 36 بر اتحاد ایمان و اسلام استدلال شده است و این استدلالى است سست; زیرا این آیه حداکثر به معناى صدق مؤمن و مسلم بر پیروان آن حضرت ابراهیم(ع) است و این به معناى اتحاد مفهومىِ این دو نیست، زیرا مفاهیم مختلف مى توانند بر یک فرد اطلاق شوند». و نیز رک: محقق کرکى، الرسائل، ج3، ص172.
[11] . محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج2، باب «ان الایمان یشارک الاسلام والاسلام لایشارک الایمان»، ص25. در ذیل این باب به 5 روایت اشاره شده است. شیخ انصارى تواتر معنوى روایات این باب را احتمال داده است: رک: کتاب الطهارة، ص351.
[12] . همان، ص26 و رک: بحارالانوار، ج68، ص272.
[13] . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج68، صص225ـ317. و نیز ر.ک: محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج16، صص313ـ314; رسائل کرکى، ج3، ص172; «یکى از این دو ایمان و اسلام غیر از دیگرى است. اسلام همان انقیاد و اذعان از راه اظهار لفظىِ شهادتین است و ایمان تصدیق قلبى و لسانى و مستدل به این معارف است»; محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج6، ص55.
[14] . زخرف: 69.
[15] . بقره: 208.
[16] . حجرات: 15.
[17] . صف: 11.
[18] . نساء: 65.
[19] . مؤمنون: 3.
[20] . بقره: 128.
[21] . یونس: 62ـ63; رک: المیزان، ج1، صص301ـ303 و ج10، ص89.
[22] . بحارالانوار، ج68، ص243. در روایت مورد استناد علامه مجلسى به نقل از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است: «الاسلام یحقن به الدم و تؤدى به الامانة و یستحل به الفرج والثواب على الایمان».
[23] . همان، ص246. در متن روایت به نقل از یکى از امام باقر و امام صادق ـ علیهماالسلام ـ آمده است: «الایمان اقرار و عمل والاسلام اقرار بلاعمل». مرحوم مجلسى تفسیرهاى دیگرى هم براى این روایت مطرح کرده است.
 


ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط