فقه و جامعه شناسى(2)

يكى از مباحث جامعه‏شناسى مساله كند بودن تغييرات فرهنگى است و مقوله تاخر فرهنگى نيز ناظر به فاصله‏اى‏است كه بر اثر تغييرات سريعتر جزء مادى فرهنگ و كندى تغيير اجزاء معنوى آن بوجود مى‏آيد. تجلى اين قانونمندى‏را در فرآيند نزول تدريجى شريعت و تدرج حاكم بر ابلاغ احكام پاره‏اى از امور شاهديم. به عنوان مثال، در جامعه‏جاهليت
شنبه، 27 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقه و جامعه شناسى(2)

فقه و جامعه شناسى(2)
فقه و جامعه شناسى(2)


 

نويسنده: على محمد ناصرى




 

كند بودن تغييرات فرهنگى و تاثير آن در تكليف مكلفين
 

يكى از مباحث جامعه‏شناسى مساله كند بودن تغييرات فرهنگى است و مقوله تاخر فرهنگى نيز ناظر به فاصله‏اى‏است كه بر اثر تغييرات سريعتر جزء مادى فرهنگ و كندى تغيير اجزاء معنوى آن بوجود مى‏آيد. تجلى اين قانونمندى‏را در فرآيند نزول تدريجى شريعت و تدرج حاكم بر ابلاغ احكام پاره‏اى از امور شاهديم. به عنوان مثال، در جامعه‏جاهليت كه شرب خمر كاملا رايج‏بوده است، ابلاغ حرمت آن به تدريج و پس از مراحلى چند صورت گرفت. اگرچنين اصلى را در نزول شريعت‏بپذيريم، سؤال اين است كه آيا مى‏توان اين اصل را در ابلاغ پيام شريعت‏به مراجع وافراد در ساير عصرها نيز تسرى داد؟ به عبارت ديگر آيا مى‏توان با عنايت‏به ميزان فاصله فرهنگ جوامع از احكام‏شريعت، ابتدا احكام را به گونه‏اى كه فاصله كمترى با فرهنگ رايج داشته باشد، عرضه كنيم و به تدريج احكام نهائى رامطرح كنيم؟ طبعا اعمال چنين اصلى، ارائه و تبليغ اسلام به جوامع و ملتهاى غير مسلمان را با سهولت و جاذبه‏بيشترى ممكن خواهد ساخت. همين اصل در مورد امكان تمايز تكاليف شرعى افراد و اقشار اجتماعى در درون‏جوامع مسلمان نيز صادق است; به اين معنا كه مى‏توان انتظار داشت، به نسبت فاصله فرهنگى بين افراد و افشاراجتماعى و خرده فرهنگهاى موجود در جامعه با فرهنگ دينى، توقع و تكليف شرعى افراد را، متفاوت تصور كرد و به‏تدريج، آنها را به دائره مكلفين شريعت نامه وارد كرد. بديهى است پذيرش چنين اصلى، متضمن تسرى لوازم آن در«حدود» و «قواعد» فقهى و حقوقى نيز خواهد بود. صرف نظر از بحث‏هاى جدى در قبول يا نفى چنين اصولى - كه براساس ملاكها و منابع فقهى بايد صورت گيرد - به سهولت مى‏توان تصور كرد كه از منظر قواعد جامعه پذيرى و فرهنگ‏پذيرى، يا پذيرش چنين اصولى روال بهينه‏اى در دستيابى به شرايط تعميم ارزشهاى فرهنگى و كاهش نابهنجاريهاى‏اجتماعى در دست‏خواهد بود. چراكه افراد و اقشار غير منطبق با احكام شريعت كامل، نه از موضع تخطى وهنجارشكنى كه موجب تعميق فاصله فرهنگى است، كه امكان همگرايى و جذب و كاهش فاصله هنجارى، بيشترخواهد شد.
البته هم اينك نيز به عنوان يك مشى اخلاقى و تدبير تبليغى، نوعى تسامح و تساهل در مواجهه با فاصله فرهنگى افرادو اقشار غير مقيد، لااقل در عرصه‏هاى ويژه، توصيه مى‏شود ولى پذيرش اصل «تدريج در حقوق مكلفين‏» تحولى‏كيفى و اساسى در اين مقوله را موجب مى‏شود كه قابل قياس با اين گونه تدابير و توصيه‏هاى اخلاقى نيست.

عدم تعين عرف در جوامع جديد
 

مى‏دانيم كه عرف در موارد فراوانى ملاك و مبناى تشخيص موضوعات فقهى و احكام شريعت مقدس محسوب‏مى‏گردد و در بسيارى از موارد، تعيين حدود فقهى به تشخيص‏هاى عرفى واگذار شده است. در وضعيت معمول‏جوامع سنتى، ارزشها و فرهنگ اجتماعى داراى قواعد و هنجارهاى شناخته شده و مسلمى است كه افراد و گروههاى‏اجتماعى متناسب با نقش و موقعيت اجتماعى نسبتا ثابت و مسلم آنها با انتظارات توقعات رفتارى و الگوهاى نقشى‏تثبيت‏شده‏اى مواجه هستند، عرف از قدرت تعيين حدود نسبتا بالايى برخوردار است و مى‏توان گفت فقه به نقطه‏قابل اتكايى ارجاع داده است ولى جوامع جديد وضعيت پيچيده‏ترى دارند. يكى از مشخصه‏هاى فرهنگى اين جوامع‏تساهل فرهنگى و انعطاف پذيرى بيشتر الگوهاى رفتارى است. معناى اين سخن عدم تعيين دقيق مشخصات رفتارى‏نقشها و موقعيتهاى متنوع اجتماعى است‏به گونه‏اى كه فرد از حق انتخاب و دائره هنجارى به مراتب بازترى برخورداراست و دامنه رفتار هنجارمند افراد بسيار وسيع و انعطاف‏پذير است.
علاوه بر عدم تعين الگوهاى رفتارى، نقش و منزلت اجتماعى افراد نيز از ثبات گذشته برخوردار نيست. به علاوه، درجوامع سنتى نقش اجتماعى افراد تا حد زيادى به منزلتى منتسب است كه از طريق موقعيت‏خانوادگى و وراثت‏منتسب است كه از طريق موقعيت‏خانوادگى و وراثت‏خونى بدست مى‏آيد; به همين دليل، معمولا افراد در طول‏حيات خود، تغييرات منزلتى اندكى دارندو اين حدود تغييرات نيز تابع قواعد و مراحل معينى است كه معمولامتناسب با موقعيت‏هاى مختلف سنى، الگوهاى رفتارى را اقتضا مى‏كند. اما در جوامع جديد، منزلت اجتماعى تا حدزيادى، به منزلتى اكتسابى است كه نقش عوامل خونى و وراثتى در آن كاسته شده و شاخصهاى جديدى چون‏تحصيلات و مهارتهاى شغلى، نقش تعيين كننده‏اى يافته‏اند. اين وضعيت كه امكان تغييرات منزلتى افراد را بيشترنموده است، تحت عنوان «تحرك اجتماعى‏» از شاخصه‏هاى جوامع جديد به حساب مى‏آيد.
ف نظر از تاملاتى كه در خصوص حدود تحرك اجتماعى در جوامع جديد مطرح مى‏شود و نگرشهاى انتقادى كه‏در باب ادعاى باز بودن مسير صعود در سلسله مراتب منزلت اجتماعى در جوامع غربى وجود دارد، اصل عدم تعين وبى ثباتى نسبى منزلتها، غير قابل انكار است. در چنين وضعيتى نمى‏توان منزلت اجتماعى معين و تثبيت‏شده‏اى رابراى افراد در نظر گرفت و يا از طريق عنايت‏به منزلت‏خانوادگى و حلقه‏هاى خويشاوندى، به منزلت اجتماعى فرد پى‏برد.
در مقوله فوق، يعنى انعطاف پذيرى دامنه رفتارهاى هنجارمند و عدم تعين و بى ثباتى \"منزلت اجتماعى\" افراد درجوامع جديد موجب وضعيتى مى‏شود كه نقش واضح، روشن ونسبتا تحديد كننده عرف در جوامع سنتى را مبهم‏مى‏كند. اين وضعيته ابهام‏آميز، فقه را از دو جهت‏با مشكل مواجه خواهد كرد. اول آنكه نقش اتكائى عرف در تعيين‏حد و حدود و مسائل و موضوعات ارجاعى فقه در اجرا با مشكل مواجه خواهد شد. دوم اينكه اين توهم مطرح‏خواهد شد كه ضوابط فقهى و شرعى، در بعضى موارد در خدمت تثبيت تمايزات طبقاتى و حفظ وضع موجود جوامع‏سنتى و در جهت مقابله با اصل \"تحرك اجتماعى\" است. زيرا پاسخگوى نيازهاى ارتقاى منزلتى افراد در جوامع جديدنيست و بعضى برداشتهاى سنتى از ضوابط شرعى، موانعى را هم بوجود مى‏آورد. به عنوان مثال مى‏توان به استنباطمتعارف نسبت‏به تعلق خمس به درآمد مازاد بر هزينه‏هاى عرفى اشاره كرد. به نحوى كه در جوامع جديد، هرچه ازاقشار پايين به سطوح بالاتر به لحاظ درآمد مى‏رسيم، دامنه انعطاف پذيرى هزينه‏هاى متعارف بيشتر مى‏شود. به‏نحوى كه براى اقشار بالا و متوسط، اقلام چشمگير درآمدهاى اضافى سالانه نيز در قالب مصارف عرفى قابل هزينه‏است; بدون آنكه مازادى براى آن متصور باشد، در حاليكه سيستم جديد هزينه‏ها كه مستلزم انباشت پس اندازهاى‏تك سالانه در سنوات متوالى است، هرگونه پس انداز جزئى اقشار پايين براى رفع ضروريات زندگى را مشمول خمس‏مى‏سازد و عملا حركت ارتقائى آنان را كند مى‏كند.

فقه و تغييرات فرهنگى
 

مى‏دانيم كه موضوع شريعت در قبال مسائل و موضوعات عرفى و اجتماعى، با توجه به مفهوم و معناى رايج و فعلى‏آن موضوعات اتخاذ مى‏شود و بر اين اساس، حكم شرعى آنها نيز تابع تغييرات معناى عرفى آن موضوعات است. به‏عنوان مثال مرحوم شهيد مطهرى نقل مى‏كند كه تحت الحنك انداختن يا حتى پوشش كت و شلوار در يك زمان يك‏معنا دارد كه در زمان ديگر معناى آن فرق مى‏كند و طبعا حكم آنها نيز با توجه به تفاوت معنا، تغيير مى‏كند. در مراحل‏اوليه ورود كت و شلوار، پوشيدن آن تشبه به كفار محسوب مى‏شد و معناى دلبستگى و تعلق به اجنبى از آن فهم‏مى‏شد، و از اين رو حكم به حرمت آن مى‏دادند، ولى امروزه چنين معنايى از آن مستفاد نمى‏شود، لذا چنين حكمى‏هم ندارد.
در چنين وضعيتى تكليف مكلفين در دو زمان تعين يا تحقق معانى متفاوت، روشن است; ولى مسلم است كه ما بين‏اين دو مقطع زمانى، مرحله \"گذارى \" وجود داشته است كه به تدريج از قوت معناى سابق كاسته شده و معناى جديدرفته رفته حاصل آمده است. اين تغيير معنا نيز جز از طريق سنت‏شكنى و رفتار خلاف هنجار افراد در طى مراحل گذاربدست نمى‏آيد. سئوالى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه اولا تكليف مكلفين، در داخل مرحله گذار كه هنوزهيچيك از دو معناى متضاد، تثبيت‏شده نيست، چه مى‏شود و آيا اگر وجود افراد سنت‏شكن و غير متشرع، فرض‏نشود، اساسا چنين تغييرى در معنا متصور است؟ به عبارت ديگر آيا لازمه جامعه و فرهنگ متشرع كه تخلف از قواعدشرع در آن صورت نگيرد، نفى تغييرات فرهنگى است؟ و احيانا تغييرات فرهنگى مستحسنى كه امروزه آنها را ممدوح‏يا مباح مى‏شماريم، مستلزم وجود تعدادى قربانى است كه هر چند خودشان مرتكب خلاف شرع شده‏اند ولى راه را بررفتار مباح امروزى ما گشوده‏اند؟ طبعا فقيهان بايد قواعد روشنترى براى طى اين مراحل گذار بينديشند و تغييرات‏فرهنگى را لزوما موكول به عمل غير متشرعان و قربانيان ننمايند.
اين مساله، بويژه، در شرايطى كه تغييرات فرهنگى از سرعت و شتاب بيشترى برخوردار است، اهميت مضاعفى‏مى‏يابد. زيرا در تغييرات كند اوضاع و احوال فرهنگى، افراد هر نسل با تعارض ارزشهاى ناشى از تغييرات فرهنگى‏مواجه نيستند و تغييرات فرهنگى معمولا طى چندين نسل و حتى چندين قرن محقق مى‏شده است و براى هر يك ازنسلها، چنين تغييراتى ملموس نبوده است. اما سرعت تحولات فرهنگى در جوامع جديد زمينه‏اى را بوجود آورده‏است كه ممكن ست‏يك نسل در طى حيات خود شاهد تغييرات ملموس نظام ارزشها و هنجارهاى اجتماعى باشد وطبعا تعارض موضوع فقيهان كه بر اثر تغيير معانى فرهنگى بوجود مى‏آيد، ممكن است‏شبه آفرين باشد و يا نوعى\"انفعال \" در اين تحولات را به ذهن متبادر كند. به عنوان مثال، طى چند سال اخير، شاهديم كه استفاده از دوچرخه وموتورسيكلت توسط روحانيان در پاره‏اى از شهرها و مناطق به تدريج رايج‏شده است. در حالى كه پيشقدمان اين امر،با نوعى كراهت و تحريم نسبى مواجه بودند، رانندگى روحانيان و خانمها نيز مثال ديگر اين امر است. چه بهتر كه‏فقيهان راهبردهاى مطلوبترى در مواجهه با پديده‏هاى نو ظهور اتخاذ نمايند و منفعلانه منتظر تغييرات عرفى معناى‏موضوعات نمانند.
اين مساله، فراتر از هنجارهاى اجتماعى، در موضوعات اساسى مربوط به نظام اعتقادى و پيروى از مرجع تقليد وحتى در حاكميت جامعه اسلامى نيز موضوعيت دارد. به عنوان مثال، در قانون اساسى فعلى ما كه در زمان غيبت امام‏معصوم عليه السلام، ولايت فقيه واجد شرايط را از طريق تشخيص خبرگان محقق مى‏داند، احتمال انحراف و خطاى‏وى را نيز به تشخيص خبرگان موكول نموده يا در مساله تشخيص اعلم و عادل در مرجع تقليد، رساله‏هاى عمليه‏موضوع را به عهده عرف خبره گذاشته‏اند. بديهى است همه حقوق ولايت‏شرعى فقيه واجد شرايط منتخب خبرگان‏و مرجع تقليد مورد نظر عرف خبره مادامى كه انحراف و خطاى وى محرز نشده است، بر همه آحاد امت اسلام بويژه‏امت تحت قلمرو حاكميت نظام اسلامى نافذ است و در مورد اطاعت از ولى فقيه طبعا اين حقوق مشمول آحادخبرگان نيز مى‏باشد، ولى خطا و انحراف احتمالى امرى نيست كه يكباره حاصل شود. روال طبيعى آن اين است كه‏انحراف، با زاويه كوچكى آغاز مى‏شود و به تدريج گسترده مى‏شود. هر چند امروز در جامعه، ما با چنين مشكلى‏مواجه نيستيم ولى مصونيت هميشگى نيازمند مكانيسمى است كه خبرگان بايد چاره انديشى كنند.
در نظامهاى سياسى غير دينى، اين مساله لااقل در بعد نظرى آن چندان مشكلى ندارد. زيرا هرگونه سوء ظن يا تشكيك‏در عملكرد مسئولان يا رهبران، با احساس گناه درونى از جانب افراد تابع مواجه نيست و از سوى ديگر، طرح ديدگاه‏انتقادى، بيش از قدرت ماهوى انتقاد به قداست رهبران آسيب نمى‏زند. لذا هر مقدار، انتقادها كم مايه يا ضعيف باشد،آسيب آن به منتقدان وارد مى‏شود و در صورت وجود وجوه قابل اعتنا در آنها، حاكميت در معرض كنترل جامعه قرارمى‏گيرد.
با توجه به نكته‏هاى فوق، از فقيهان انتظار مى‏رود، با عنايت‏به ويژگيهاى حكومت دينى، راهكارهاى اجرايى ومناسب رابطه بين حاكميت دينى و آحاد مردم و خبرگان را در وضعيت مفروض (در حالت ما بين مشروعيت كامل وسلب مشروعيت) وضوح بيشترى بخشند بگونه‏اى كه:
اولا، مكلفين، در ضمير خويش، جوانه‏هاى نگرش انتقادى را در تعارض با لزوم ايمان و اطاعت از آنان نيابند.
ثانيا، راهبردها و مكانيسم اطمينان بخشى براى انعكاس و بروز چنين تشكيكهايى انديشيده شود، تا از يك طرف‏خطاهاى احتمالى بيش از حد ضرورت در پرده نماند و از طرف ديگر عوامل قدرت، نتوانند تضييق و فشار عليه‏منتقدان اعمال نمايند و از همه مهمتر آنكه انتقادها با اصل قداست نظام و لزوم تبعيت‏شرعى امت از نظام مشروع درتعارض قرار نگيرد و مجراى براى اعمال نيات پليد دشمنان فراهم نياورد و عامل تضعيف نظام نيز نباشد. بنابراين نه‏مى‏توان صرفا به ساز و كار كنترلى نظامهاى ليبرال چشم دوخت و عظيم‏ترين سرمايه و وجه مميزه نظام دينى يعنى‏رابطه ايمانى و پيوند قلبى بين امت و نظام حكومت را فدا كرد و نه مى‏توان قانونمندى و فرايند استحاله تدريجى‏نظامهاى مشروع به سمت فساد را در پناه اصل ايمانى «حمل به صحت‏»، ناديده انگاشت. اينجاست كه صرف نظر ازتعلق خاطر و اطمينان و اعتماد فراوانى كه نسبت‏به همه معتقدان و دلسوزان نظام انقلاب اسلامى داريم، بايد خطراستحاله را جدى گرفت و هوشمندانه از بروز آن در آينده پيش‏گيرى نمود. در اين مسير است كه فقيهان روشن ضمير وديگر صاحبنظران علوم انسانى معتقد و متعهد به شريعت، بايد با اتكا به سرچشمه‏هاى وحى و تعاليم معصومين(عليهم السلام) و سود جستن از دستاوردهاى نظرى و عملى بشريت، در فضايى آكنده از حسن ظن و اعتماد متقابل،حاكميت اسلام ناب را تدارك، تسهيل و تضمين نمايند.
منبع:www.lawnet.ir



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما