رسالت روحانی در قبال دانشجو
روحاني بايد محيط دانشگاه و مسايل دانشجو را بشناسد
روحاني يي که در دانشگاه، فعال و غير منفعل حضور پيدا مي کند و براي کاري به دانشگاه مي رود و مي خواهد تأثير بگذارد، چند خصويت را- غير از آن شرايط عامه- بايد داشته باشد. بالاخره کسي که به دانشگاه مي رود، بايد عالم و برخوردار از تقوا و احتياط در عمل و امثال اينها باشد. غير از اين چيزهايي که واضح است، دو، سه شرط ديگر هم احتمالاً لازم است، تا مفيد باشد.
شرط اول اين است که محيط دانشگاه و مسايل دانشجو را بشناسد. اگر اين خصوصيت نباشد، مفيد نخواهد بود، يا خيلي کم فايده خواهد بود. فرض کنيم، روحاني يي مي خواهد به دانشگاه برود. اگر او به تفاوت محيط ذهني و روحي و عملي و فکري دانشگاه با- مثلاً- بازار يا مسجد توجه نداشته باشد و همان طور که به بازار يا مسجد مي رود، با همان روحيه و با همان خصوصيات و با همان مطالب، به دانشگاه برود، به گمان قوي، دربرخورد اشتباه خواهد کرد. بايد دانشگاه را کماهو بشناسد و مسايل دانشجويان را بداند و بفهمد که مشکل و مسأله ي دانشجو چيست، که من به بعضي از آن مسايل اشاره خواهم کرد. بنابراين، اولين نکته، شناخت محيط و مخاطب است.
شرط دوم، علاقه و اعتقاد به دانشجوست. اگر کسي از شکل دانشجو و اين جوانان اين طوري بيزار است، پايش را به دانشگاه نگذارد. اگر کسي علوم رايج در دانشگاه را جهل مي داند، اينها را اصلاً علم نمي داند، به دانشگاه نرود. بايد به رسالت دانشجو و رسالت و درس اين محيط، اعتقاد داشته باشد؛ دانشجو را مورد محبت خود قرار بدهد و بداند که او هم مثل همين جواني است که پسر ماست.
در آن جا، همين بچه هاي ما هستند. بچه ي ما هم گاهي بداخلاقي مي کند؛ او هم بد اخلاقي مي کند. بچه ي ما هم گاهي تحت تأثير چيزي قرار مي گيرد؛ او هم قرار مي گيرد. بنابراين، بايد به چشم فرزندان و نزديکان خودش نگاه کند. نمي گويم به قدر بچه ي خودش محبت داشته باشد- اين که غالباً معقول و عملي نيست- ليکن محبت داشته باشد، اين قشر را به چشم تعطف و علاقه و محبت نگاه کند و به اين علم و اين درس و اين محيط، علاقه داشته باشد.
سابقها، بعضي از علماي خوب بودند که با مسايل علوم جديد آشنا نبودند و اصلاً اينها را علم نمي دانستند! چنين قضيه يي را واقعاً من ديده بودم؛ اين تصور نيست. من عالم متقي مؤمن فاضل را ديده بودم که اصلاً اينها را علم نمي دانست؛ بلکه حتي هر چه را که در يک کتاب غير عربي نوشته بشود، علم نمي دانست! مي گفت اين کتاب ها بي ربط است و بايد روي ورقه هاي بزرگ، با خط عبدالرحيم يا شخص ديگري نوشته شده باشد و چاپ سنگي شود!
اين را از باب يک نمونه ي بارز گفتم. معلوم است که در بين علماي حاضر و بخصوص بين علمايي که با محيط هاي جديد انقلابي سر و کار دارند، مخصوصاً آنهايي که به دانشگاه مي روند، اين افکار نيست؛ اما مي خواهم بگويم که اگر مايليد در محيط دانشگاه، کمترين نشانه يي از بينونت شما با آن دانشجو وجود نداشته باشد بينونتي که پنجاه سال، هشتاد سال، با دشمني دشمنان و با همين طرز فکرهايي که به آن اشاره کردم، به وجود آمده- رابطه ي خود را با دانشجو، بر اساس محبت و علاقه قرار دهيد و به رسالت او و درس و محيط تحصيلش، اعتقاد داشته باشيد. اين طرز فکري که من نقل کردم، آيا بين محيط هاي فکري جديد و قديم، بينونت به وجود نمي آورد؟ دشمن هم که کمک کرد. اگر مي خواهيد آثار اين بينونت از بين برود و اين زخم ملتئم بشود، لااقل در رابطه ي با شخص شما در دانشگاه، بايد محبت و اعتقاد را در حد نصاب داشته باشيد. اين جوانان نازنين و پاک و به درد بخور و مورد کمال ترحم در مقابله ي با بعضي از جريانات فاسد فکري و غيره را، بايد با علاقه و محبت نگهداشت و حفظشان کرد و مثل مرغي که از جوجه هاي خودش محافظت مي کند، نبايد رهايشان کرد. بايد با اين روحيه به دانشگاه برويد.
شرط سوم- که خيلي مهم است- اين است که اين کسي که به دانشگاه مي رود، بداند که نحوه ي رابطه ي او با اين محيط و اين مخاطب، اثباتاً و نفياً، تأثير بسيار بزرگي در امور مهم دارد. نگوييد مثل اين است که آدم منبر مي رود. ما براي منبر، به اين جا و آن جا، مسافرت مي کرديم و در بعضي جاها مي فهميديم که منبر خراب شد. آدم روي منبر خودش مي فهمد که خراب کرده است. در آن زمان مي گفتيم، حالا خراب شد که خراب شد، مشکلي نيست؛ حداکثرش اين است که دهه ي بعد دعوت نمي کنند؛ يا اگر مي خواستند پاکت سنگينتري بدهند، پاک سبکتري خواهند داد؛ يا خواهند گفت که اين آخوند، تازه کار است و در نتيجه، يک منبري ديگر را به جاي من دعوت مي کنند. بنابراين، تأثير بد گفتن و خراب کردن من، همين قدر است. يک وقت اين طور نيست و انسان مي فهمد که اگر اين جا خراب کرد، اثرش تعيين کننده است.
فرض کنيد که فرزند شما، از لحاظ فکر سياسي يا اعتقادي، اول بار به دام يک عده طرار فکر افتاده است و اينها او را به چيزهايي متوجه کرده اند که البته شيطاني و غلط، اما پر جذبه است و شما اصلاً نمي گذاشتيد که جوانتان به شعاع اين چيزها نزديک بشود. باري اين فرزند شبهه به وجود آمده و سراغ شما- که پدر روحاني و عالم و مورد اعتقاد اين پسر هستيد- آمده و مي گويد: پدر! فلان قضيه چه طوري است؟ در اين جا، شما چه احساسي داريد؟ احساس مي کنيد که اگر من در پاسخ به اين بچه يک ذره اشتباه کردم، بچه ام را از دست داده ام.
اين، اول لغزشگا است. در اين جا، ديگر کوتاهي نمي کنيد، با عصبانيت اقدام نمي کنيد، زمام اراده ي فکر را به سخن سبک يا سست و يا حتي تعبير سست رها نمي کنيد. اگر ديديد از عهده بر نمي آييد که جواب اين جوان را بدهيد، مي گوييد اشکال ندارد، پيش فلاني مي رويم. شما فرد مسلط تري را پيدا مي کنيد، تا او بتواند پاسخ آن طراري دشمن را بدهد. با اين احساس بايد با دانشجو رو به رو بشويد. دانشجو هم که يک نفر نيست؛ يک خيل عظيمند.
اين کسي که امروز در دانشگاه هست، مثل ماها نيست که فعليتش با قوه اش، هفتاد سال فاصله داشته باشد. قوه و فعل اين دانشجو، پانزده سال يا ده سال فاصله دارد و در آينده ي نزديکي- نه آينده ي دور- قوه اش به فعل مي رسد؛ يعني دو سال ديگر ليسانس مي شودف پنج سال يا شش سال ديگر دکتر مي شود، يک رشته ي تخصصي هم مي گيرد، دو سال هم علافي مي کشد و بعد از اين ده سال، آدم متخصصي است که همه ي دستگاه ها پول گزاف به او مي دهند و او را با همه ي وجود مي خواهند او در آن زمان، يک کارشناس سازمان برناه و بودجه، يا يک مهندس عالي رتبه ي وزارت مسکن، يا مدير فلان اداره ي سياسي مي شود و يا فلان بخش عمراني و کشاورزي و غيره را راه اندازي مي کند؛ يعني کار مملکت به دست اين فرد مي آيد. به اين دانشجو، به چشم بي اهميت نگاه نکنيد.
اگر شما توانستيد اين دانشجو را متدين و مؤمن و دلسوز و مخلص بار بيارويد، او مثمر ثمر خواهد شد و نسبت به روحانيت، قضاوت خوبي خواهد داشت. اما اگر خداي نکرده، شما از عهده ي اين کار برنيامديد و طوري شد که از لحاظ فکري، يا از لحاظ عملي و يا از لحاظ عاطفي، بين او و شما به هم خورد، بعيد است که او بين شما و روحانيت، تفکيک قائل بشود. مثلاً اگر من و شما سوار ماشين هستيم و در جاده يي مي رويم، يک افسر ژاندارمري به آن جا برسد و چهار تا بد و بيراه بگويد، شما هر افسر ژاندارمي را که فردا در خيابان بينيد، به طور ناخود آگاه و بدون اين که خودتان بخواهيد، اين حکم ظالمانه را در ته قلبتان مي کنيد و از او بدتان مي آيد؛ قهري است. اين حکم ظالمانه است؛ اما وجود دارد.
يک ملبس فعال، به عنوان مظهر و نماينده ي روحانيت- اين، غير از آن ملبسي است که مثلاً در خيابان راه مي رود و غلطي هم کرده است؛ همه کل مثل او نيستند- خداي نکرده اشکالي در کارش وجود داشته باشد، بعيد است که آن جوان، اين قضاوت ظالمانه را نکند و بقيه ي روحانيت را با مني که در دانشگاه هستم، مقايسه نکند. يعني تأثير کار، اين قدر زياد است. روحاني در دانشگاه، اين تأثير را هم بايد بداند. بنابراين، شرط سوم، عبارت از آگاهي و اطلاع نسبت به تأثير عميق نقش مثبت يا منفي روحاني در دانشگاه است. کسي که وارد دانشگاه مي شود، بايد اين سه شرط را بداند.
منبع:www.khamenei.ir