بیشاپور؛ یکی از آثار باستانی بیهمتای ایران است
ساسانیان بیشاپور را ساختند، برای راهسازی آن را تخریب میكنند!؟ یكصد سال پیش! نیرومندی از زمینداران شیراز آب رودخانه شاپور را برای رساندن به زمین كشاورزیش چنان بالا آورد كه سم و ساق اسب بهرام شاه ساییده شد و آسیب دید. چنان كوری، خودخواهی و نادانی او و همانندهای او كه در كشورها، همچون ویران كردن تندیس بودا در افغانستان یا تندیسهای هنرمندانهیی كه در دگرگونیهای اجتماعی سیاسی به جای جای دادن آن تندیسهای ارزشمند هنری در موزه یا در یك زیرزمینی با نوشتهیی زیر آنها مانند «تندیس استالین جنایتكار، بریای خونخوار، لنین فریبكار، چرچیل روباه بزرگ، هیتلر بیشرمترین مرد روزگار یا شاهی كه كشور را به خاك و خون كشید و... میشكنند دلم را به درد میآورد كه در درون میگریم و آرزو میكنم روزی فرا رسد كه دریابیم آنچه به عنوان یك اثر هنری بویژه از گذشتههای دور میماند روز به روز ارزشش افزون و بیشتر میشود بویژه كه بدون مرز ارزش دارند.
به نقاشی گل آفتابگردان ونگوگ، كوبیسم پیكاسو یا مولنروژ رنوار صدها میلیون دلار بها میدهیم. چرا؟ آیا كمالالملك آن نقاش چیرهدست و هنرآفرین نمیتوانست همانند آن را بكشد؟ نه، اگر میكشید میشد كپی و بدلی نه اصل.
برج پیزا (در ایتالیا) كمی كج میشود. هزاران هنرمند، كاردان و ورزیده برای پیشگیری از ویرانی آن و نابودی نامش، ساعتها و میلیونها دلار هزینه میكنند. ماهها دیدارش را به روی توریستها میبندد (در این میان برخی برای آن اشك میریزند) تا درست و راست سرپا شود.
در فلورانس (ایتالیا) یك پل چوبی ۸۵۰ ساله بر روی رودخانه فلورانس را چنان نگهداری میكنند كه سالها است رفت وآمد از روی آن را بر روی مردم بسته اند تا از دیده پنهان و ویران نشود، هم یادگارند و سرمایه و هم پولساز.
هیچكس نمیداند سازنده لاله ساخته شده از سنگ به نازكی یك گلبرگ، مربوط به دوره توتان خامون، كه اینك در موزه قاهره نگهداری میشود و با رقص شعله درون آن رنگ عوض میكند و رنگهای بژ، زرد، بنفش و آبی یكی پس از دیگری را جلوی چشمان بیننده پدید میآورد چه كسی بوده است؟ اما آن را موزهداران از جان شیرین بیشتر دوست میدارند و نگهبانی میكنند و هزاران گردشگر هر ماه از آن دیدن میكنند. اما در برخی كشورها با كلنگ یا نه چون مدرن شدهاند با مته، بولدوزر یا بیل مكانیكی به جان تونل ساخته شده در دوران گذشته (دوران بیل، كلنگ، فرقون و قاطر) به دست مهندسهای كاردان و نیرو گرفته از ارادههای آهنین، تندیسهای ارزندهیی همچون تندیس بودا در افغانستان میافتند و تا مرز نابودی پیش میروند. از دیدگاه من اینها همچون كریستالند باید كوشید كه خش برندارند و برای آیندگان این جهان نگهداری شوند.
مگر ندانمكاری در مورد تونل كندوان كه گزارشگر اطلاعات اقتصادی گسترده ولی دردناك آن را با نوشتهیی شیوا جلوی چشمان همه و میهندوستان جای داده بود و از مهندس بلورچی آن هنرمند كاردان ستایش كرده بود، برای همیشه افسوس ندارد. افسوسی كه راه به جایی نمیبرد. چون آن تونل دیگر به حالت گذشته بر نمیگردد.
اگر كاخ كنزك (شیزكنونی در آذربایجان)، با آنچه دربارهاش نگاشتهاند میخوانیم: هراكلیوس كه با شكست پرویز بر آن دست یازید و از روی كینه توزی و نادانی با دیدن تندیس سترگ اردشیر، به گمان اینكه آن بتی است برای پرستش (یاوه اندیشی)، این ساعت جهان نما را ویران كرد. آیا اگر امروز زنده میشد و به كار زشت، ویرانگر و زیانآوری كه آن روز انجام داده مینگریست، با افسوس نمینگریست؟
بنایی كه كاخ شاهنشاهی آذرگشسب (تخت سلیمان امروز) ساخته شده بود و سایبان گنبد گونهیی داشت چرخان، كه بر آن سیارههای هفتگانه و دوازده برج و تصویر گوناگون بر آن نقش بسته بودند و در زمانهای معینی بانگ تندر شنیده میشد و باران میبارید.
گذشتهنگاری از مردم بیزانس افزون بر ایرانیها درین باره به روش دیگر اما با شكوهتر از آن نام برده است.
در برلن (آلمان) ویرانیهای یك كلیسا در نزدیكی موزه جنگ را همانگونه ویرانه نگهداشته و به نمایش گذاشتهاند تا پندی مغز استخوان سوز برای بینندگان و شاید هشداری به جنگ افروزان و ویرانگران باشد.
با این همه كوروش بزرگ قبرس را میگشاید و گام به بندر فاماگوستا در آن جزیره میگذارد و بر آبادی آن میافزاید. و هنوز استازیوم، حمامها و ستونهای مرمرین آن با موزاییكهای زیبا گردشگران را به سوی خود میكشند، و چه شادمان هزینه میكنند.
پاپیروسی، ۷۰ سال پیش در مصر یافتهاند كه پزشكی مصری نگاشته: داریوش كه از مصر میگذشت (سرزمین شاهنشاهی ایران)، از جایگاه دانشگاهها و شمار آنها میپرسد، پاسخ میشنود كه دانشگاه ساییس دارد ویران میشود، آنگاه میپرسد كتابخانه چی؟ باز پاسخ میشنود كه از كتابها چیزی نمانده، نابود شدهاند.
داریوش به همان پزشك دستور میدهد كه دانشگاه را بسازند و كتابخانهها را از كتابهای نوین پر و ارزشمند سازند.
آنان كه كتاب میسوزانند، چون كتاب زمان سوختن اشك میریزد كه آبی بر آتش باشد و بسادگی نمیسوزد، به رودخانه میاندازند یا همچون كتابخانه اسكندریه كه كلئوپاترا آن را پر و رونقمند كرد، به دست یك یونانی نابخرد سوزانده شد، چه امتیازی، جز بدنامی، به آنان داد.
ایران كشوری است پر از دادههای خداوندی، جنگل، سبزه، گل، رودخانه، پرندههای زیبا و خوشآواز، چرندهها، درنده و غیر درنده و اهلی، كوه، كویر، دریای مازندران یا كاسپین، خلیج فارس، كانهای گوناگون و ارزنده در شمال، در جنوب، در خاور و در باختر، نفت و گاز و... و آثار باستانی بسیار ارزشمند و بیش از همه جا و بالاتر از همه اندیشمندان و بزرگانی كه از دیرباز همچون حلاج بر سر دار یا برزویه پاره پاره گشته در تنور جای گرفتند و بر سرشان همان آمد كه بر سر آثار باستانی و پاره پاره كردن ایران به افغانستان و تركمنستان وآذربایجان و...
آیا بهرهمند نشدن از دادهها و به كار نگرفتن اندیشه در راه بهسازی اینچنین كشور و سرزمینی، ناسپاسی از یزدان نیست؟ زیرا خدا به ما اندیشه داد و این طبیعت با تمام گستردگیاش را هم.چگونگی عدالت اجتماعی در امریكا، پایگاه كاپیتالیسم جنایتبار غربی، از تمركز ثروت در دست عدهیی سرمایهدار و صاحبان صنایع بزرگ و سهامداران كارتلها، تراستها، بانكها و... كاملا روشن میشود.
مثلا ثروت آقای «داوید سون راكفلر» را در سال ۱۸۹۲ میلادی یك هزار میلیارد دلار تخمین میزدند كه در هر دقیقه هم معادل بیست لیره افزایش مییافت! این رقم مربوط به سال ۱۸۹۲ میلادی است. البته تا امروز بر ثروت اولاد راكفلر میلیاردها افزوده شده است. علاوه بر آقای راكفلر یك امریكایی دیگر مقیم انگلستان به نام «جین پل گتی» صاحب سه كمپانی بزرگ نفت است كه در سالهای ۱۹۶۳ ثروت شخصی این جناب به ۸۹میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار بالغ شد.
دالاس تنها شهر امریكا است كه سرمایهداران خصوصی بر آن حكمرانی میكنند. خصوصیت تگزاس و دالاس در این است كه اكثر این سرمایهداران حاكم، افراد حسابگر نیستند بلكه حادؤه جویان و قماربازانند. قمار بزرگ سرمایهداران تگزاس را «نفت» تشكیل میدهد. سرمایهیی كه در نفت امریكا به كار افتاده بیشتر از مجموع سرمایهیی است كه در صنایع شیمیایی، تهیه فولاد، اتومبیلسازی كار میكند. سرمایه نفتی امریكا بالغ بر چند صد میلیارد تومان است و بیش از نیمی از این ثروت عظیم متعلق به تگزاسیها است... تمام صاحبان چاههای نفت تگزاس قمارباز هستند.
كمپانیهای نفتی تگزاس در آرزوی شروع جنگ هستند و هیچكس مثل آنها مخالف با كاهش بحران روابط امریكا با كشورهای دیگر نیست. آنها عقیده دارند امریكا در یك جنگ اتمی پیروز میشود و چیزی از دست نمیدهد بخصوص اگر در آغاز جنگ پیشقدم باشد.
ترس اصلی سرمایهداران تگزاس از این است كه كاهش بحران روابط امریكا با برخی كشورها منجر به فراخواندن نظامیان امریكا از كشورهایی شود كه در آنها منافعی نصیبشان میشود... این ؤروتمندان كه اختیار سرمایههای فراوانی را در دست دارند در تگزاس حاكم مطلقالعنان هستند و در زندگیشان دو چیز اهمیت حیاتی دارد: قمار و مخاطرهجویی...
البته این ایالت و این افراد به عنوان نمونه ذكر شد، وگرنه در ایالات دیگر امریكا افراد و میلیاردرهای زیادی پیدا میشوند كه میزان و ارقام ثروت آنان شبیه ارقام نجومی است و از نظر سیاسی هم حكومت در دست آنها است و همینها هستند كه رییس جمهوری مملكت را در روز روشن در وسط خیابان ترور میكنند، نتیجه آرا را تغییر میدهند و جنگهای تبلیغاتی عظیمی راه میاندازند و در جهان امروز سینما و رسانه را در اختیار گرفتهاند...
چنین است اجمالی از وضع حكومت و عدالت! در پایگاه سرمایهداری، در قرن حاضر.
این ثروتهای هنگفت در كشورهایی هم انباشته شده كه فقر و بدبختی دامنگیر گروه كثیری از مردم آن شده است. طبق گزارش كنفرانس پیشرفتهای اقتصادی در واشنگتن، در سالهای اخیر بیش از نیمی از جمعیت این كشور در «فقر با محرومیت» زندگی كردهاند و تعداد بیكاران آن ۱۰ میلیون نفر بوده است.
از مسائل داخلی امریكا كه صرفنظر كنیم، میرسیم به وضع كشورهایی كه در تاریخ سیاسی امریكا حكومتهای آنها «تحتالحمایه» امریكا بودهاند و هستند مثلا در امریكای لاتین، در «كوبا» امریكا از رییس جمهوری به نام باتیستا حمایت میكرد كه به قول جان اف كندی، بیست هزار نفر از مردم را كشت و اعدام كرد یا در «ویتنام جنوبی» از خانواده «نگودین دیم» ۹ سال پشتیبانی كرد و سرانجام پس از ۹ سال جنایت و خیانت، خود امریكا مجبور شد كه حكومت این خانواده را با كودتایی سرنگون سازد! و اینها نمونه كاملی از مفهوم «عدالت اجتماعی صادراتی» است و شاید همین یكی دو نمونه، برای درك كامل كیفیت این مساله در امریكا كافی باشد.
اما عدالت اجتماعی از نظر بریتانیای كبیر! را هم كاملا میتوان از رفتار ظالمانهیی كه در یك قرن اخیر در «مستعمرات» خود داشته و آثار آن هنوز هم باقی است، به دست آورد. انگلستان بسیاری از سرزمینهای اسلامی را پس از حكومت عثمانی و جنگ جهانی اول غصب كرد و فقط در سرزمین عزیز اسلامی «فلسطین» حكومتی برای یهود و عمال صهیونیسم بینالمللی تشكیل داد و یك میلیون نفر از اعراب مسلمان را از خانه خود بیرون كرد كه هنوز هم در سایه این دولت و دولتهای دیگری كه از حكومت غاصب یهود پشتیبانی میكنند در خیابانهای مصر و سوریه و اردن آوارهاند... كشتار وحشیانه و دستهجمعی مردم یمن، عدن، عمان، فدراسیون! عربستان جنوبی كه خواستار آزادی و استقلال بودند (در حدود سال ۱۳۴۰ شمسی) به دست سربازان و نیروهای بریتانیایی درو میشوند و مثالهای مشابه بسیاری كه در نقاط مختلف جهان اتفاق افتاده و میافتد بارها ماهیت استعماری و ضدانسانی امپریالیسم انگلیس را بر همه آشكار ساخته است.
میگویند فرانسه و عدالت اجتماعی دو لفظ مترادف هستند و بهقدری از این آزادی و مركز اعلامیه حقوق بشر، عدالت و آزادی میبارد! و توزیع میشود كه دیگر احتیاجی به شاهد مثال هم نیست، ولی اگر برای مزید توضیح اسمی از «الجزایر» ببریم و اشارهیی به اخراج دانشجویان محجبه از دانشگاههای فرانسه در سالهای اخیر كنیم شاید بیمناسبت نباشد!
این است معنی عملی دموكراسی و آزادی و عدالت اجتماعی از نظر كشورهای بزرگ دنیای امروز!این تنها كاخی است كه در ایران باستان با سنگ ساخته شده، دیوار كاخهای كوروش و داریوش در پاسارگاد، تخت جمشید و شوش از خشت خام بوده و كاخهای دوران ساسانیان با قلوهسنگ و گچ است.
بجاست گفته شود كه والرین، امپراتور دربند روم، خود در كارهای ساختمانی و عمرانی دارای دیدگاههای ارزنده بوده است كه از او بویژه در ساختن دانشگاه جندیشاپور بهرهمند بودهاند. تنگ (دره) چوگان دارای سنگ تراشیها و نقشهای بسیار ارزنده و بیمانندی است. نخستین نقش برجسته كه تاج ستانی شاپور اول را نشان میدهد كه در سمت چپ رودخانه جای دارد. در تاجستانی امپراتور فیلیپ عرب (پسر كوردیانوس سوم) نیز در میدان دیده میشود كه به دنبال شكست سپاهش درخواست بخشش و سازش دارد.
در نقشهای بسیار دیگر كه هر یك از دیدگاه ارزش پولی و پولسازی و هنری بیمانند هستند. آسیبهای بسیار پدید آمده ولی دلخراشتر از همه در نقش چهارم (پیروزی بهرام شاه اول) كه در سمت راست رودخانه در تنگ چوگان، نشاندهنده پیروزی بر اعراب (پشتیبان رومیان) بوده است كه در پی كار نابخردانه بالا آوردن سطح آب آسیب دیده است. اگر سنگتراشیهای این تنگ را (۱۷۵۰ سال پیش) با سنگتراشیهای میكلآنژ مقایسه كنیم، اگر تندیس داود میكلآنژ در فلورانس را كه میلیونها نفر در سال به دیدنش میروند و هزینه میكنند، كنار این كارهای هنری بگذاریم، اگر این بالاتر نباشد همانندست. این ۱۷۵۰ سال پیش و آن ۴۵۰ سال پیش (میكلآنژ ۱۵۶۴ـ۱۴۷۵) بوده است.
باور ندارید بروید (اگر بیل مكانیكی این را هم نابود نكرده باشد)، گرچه گذشت زمان همراه بیتوجهی این را بیآسیب نگذاشته ببینید و به روان پاك هنرمندان چیرهدست ایران آن زمان درود فرستید و دریابید كه خداوند چه كه به ما نداده است. اگر با اندیشهیی ژرف بدان بنگریم، چون جز این راه بهرهگیری بهینه نداریم باید بدانیم كه ناسپاسی خدا را كردهایم. در روزنامه میخوانیم كه برای راهسازی با بولدوزر به شهر بیشاپور یورش میبرند و دل مصیب امیری سرپرست پروژه بیشاپور را به درد میآورند كه هیچ، دل آنانی را كه به یادگارهای ارزشمند گذشتگان ارج مینهند خون میكنند كه كلك سیاه بر كاغذ سفید روان كردند من هم از این رو است. شاید بپذیرید كه با اشك مینویسم چون برین بودم كه با «بیشاپور میگرید» آغاز كنم زیرا كار ابوسعید شانكاره (۵۰۲ هجری) كه بیشاپور را ویران كرد و به جای آن كازرون را ساخت تكرار میشود.
نمیدانم اگر سرپرست راه و ترابری آن مرز و بوم بود چه میاندیشید، آیا كلنگ و تیشه به ریشه این بازماندهها میزد یا نه؟ یا چون سرپرست پروژه بیشاپور است و با گذشته ارزشمند این شهر و آنچه در آن هست آشنایی دارد فریاد برمیآورد كه نكنید، حیف است. علت انتخاب اینجا برای شهر، افزون بر رودخانه شاپور، گذشتن یكی از شاهراههای ارتباطی شاهنشاهی ساسانی از این مكان بوده است.
بیتردید میتوان باور داشت كه میشود راهی یافت كه به بیشاپور آسیب نرساند بویژه كه در این روزگار دیدهایم: ژاپنیها چگونه از زیر اقیانوس دالان میزنند و از جزیرهیی به جزیرهیی میروند؟ چگونه انگلیس و فرانسه از زیر دریای شمال با دالانی زیر دریایی به هم میرسند؟ چگونه ابوسمبل را روسها برای زیر آب نرفتن و نابود شدن در زمان ساختن سد آسوان (ناصر) جابجا میكنند كه اثرهای باستانی بیمانند و برای مصر آبرو، امتیاز، سربلندی و میلیونها دلار درآمد سالانه پدید آورند، ولی ما برج و بارو، پل، تندیسهای باستانی را خراب میكنیم و اگر كسی گله یا جلوگیری كند چون بولدوزر داریم باز به پیش میرانیم!؟
از ناصرالدینشاه قاجار بر روی یكی از ستونهای تخت جمشید، یادگاری به جای مانده است. البته در ایران این یك عادت است كه بر روی درخت، دیوار و... به یادگار نویسیم خطی به دلتنگی كه این كار خودخواهانه و ناپسند او همانند كشتن امیركبیر است. بسیار شادم كه در ایران در برابر گروهی سودجو یا گمراه كه از موزه، از زیر خاك این بازماندههای تا بیكران ارزشمند دوران باستان این سرزمین را به بیرون از خاك خود میبرند یا خراب میكنند و نامی زشت برای خود ماندگار میگذارند، همچون آنچه از موزه بغداد ربودهاند كه شاید پیل الكتریكی ۱۸۰۰ سال پیش ساخته ایرانیان باستان ما هم در میان آنها باشد. گروهی مانند دكتر منصور سجادی و همسر ایتالیایی ارجمندش و فرزاد فروزانفر با مژه نه با بیل و كلنگ در بدترین جاهای كویر، با آن دمای سوزان روز و سرمای سرد كویری و بادهای شنی دهشتناك شهر سوخته را از زیر خاك به در میآورند و به آن بسنده نمیكنند بلكه در جاهای دورتر و بدتر از دیدگاه زندگی (شهر بمپور) به گمانهزنی و كاوش میپردازند و بعد از یافتن ساعتها در كارگاه به روشن شدن و یافتن سن، جنس، نوع زندگی مردمان این شهر ۵۰۰۰ ساله میپردازند و بعد با وارد شدن به كامپیوتر، بررسی و شبیهسازی... به دنبال یافتهیی جدید میروند. چه میخواهند، جز خدمت به امروز به فردا و فرداهای دیگر ایران.
گفتم همسر خوبش، چون دكتر سجادی شانس آورده كه همسری به راه و سازگار و بینا دارد. شیفتگی شوهرش را میستاید و از كاوشهایش شاد میشود. شیفته شوهر و بچهها و كار شوهر است و گرنه بیل مكانیكی یك همسر ناسازگار بسادگی كار شهر سوخته و بمپور را ایستا میكند. آیا دكتر سرافرازها، دكتر مجتهدزادهها، دكتر سجادیها، فروزانفرها و... كه چنین شیفته درآوردن از تاریكی این آثار هستند، بیل مكانیكی یا حتی راهرفتن یك انسان بر روی دیوار این آثار (بدون توجه)، یا كندن ملاتها (از روی نادانی) كه بدانند چیست با آنها چه میكند. این خاور زمین دارای تمدن و شهرنشینی با ارزشی بوده كه به بینالنهرین و باختر رفته است.
شهر باستانی مونجه دارا نزدیك كراچی پاكستان با بیش از ۴۵۰۰ سال كه از ساختن آن میگذرد همراه با یافتههای بمپور و شهر سوخته میتواند برهانی بر این گفتار باشد.
امیدوارم نبینم كه آرامگاه كوروش به زیر آب سد سیوند رود و گفته شود مردم آب برای آشامیدن و كشاورزی میخواهند، آرامگاه كوروش چه به دردشان میخورد!؟
این آثار ارزشمند و بیمانند اگر گرفتار بیمهری و ندانمكاری شوند نه تنها كارنامه درخشان دكتر سرافراز كاوشگر و باستانشناس ارجمند و سایر آنان كه باید به خرد و دستان پر ارزششان كرنش كرد و سپاس گفت را خراب میكند بلكه امروز و فردا افزون بر افسوس، ناله و آه هنردوستان و دوراندیشان با گردباد كوراندیشی و بیبرنامگی خواهد رفت. بیایید از سخن فراتر رویم و به پنداری ژرف، كارساز و كرداری ثمربخش برای امروز و فردای ایران بیندیشیم و بدانیم كه خداوند در این سرزمین همه چیز به ما ارزانی داشته است، ولی...
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mashhadizadeh
به نقاشی گل آفتابگردان ونگوگ، كوبیسم پیكاسو یا مولنروژ رنوار صدها میلیون دلار بها میدهیم. چرا؟ آیا كمالالملك آن نقاش چیرهدست و هنرآفرین نمیتوانست همانند آن را بكشد؟ نه، اگر میكشید میشد كپی و بدلی نه اصل.
برج پیزا (در ایتالیا) كمی كج میشود. هزاران هنرمند، كاردان و ورزیده برای پیشگیری از ویرانی آن و نابودی نامش، ساعتها و میلیونها دلار هزینه میكنند. ماهها دیدارش را به روی توریستها میبندد (در این میان برخی برای آن اشك میریزند) تا درست و راست سرپا شود.
در فلورانس (ایتالیا) یك پل چوبی ۸۵۰ ساله بر روی رودخانه فلورانس را چنان نگهداری میكنند كه سالها است رفت وآمد از روی آن را بر روی مردم بسته اند تا از دیده پنهان و ویران نشود، هم یادگارند و سرمایه و هم پولساز.
هیچكس نمیداند سازنده لاله ساخته شده از سنگ به نازكی یك گلبرگ، مربوط به دوره توتان خامون، كه اینك در موزه قاهره نگهداری میشود و با رقص شعله درون آن رنگ عوض میكند و رنگهای بژ، زرد، بنفش و آبی یكی پس از دیگری را جلوی چشمان بیننده پدید میآورد چه كسی بوده است؟ اما آن را موزهداران از جان شیرین بیشتر دوست میدارند و نگهبانی میكنند و هزاران گردشگر هر ماه از آن دیدن میكنند. اما در برخی كشورها با كلنگ یا نه چون مدرن شدهاند با مته، بولدوزر یا بیل مكانیكی به جان تونل ساخته شده در دوران گذشته (دوران بیل، كلنگ، فرقون و قاطر) به دست مهندسهای كاردان و نیرو گرفته از ارادههای آهنین، تندیسهای ارزندهیی همچون تندیس بودا در افغانستان میافتند و تا مرز نابودی پیش میروند. از دیدگاه من اینها همچون كریستالند باید كوشید كه خش برندارند و برای آیندگان این جهان نگهداری شوند.
مگر ندانمكاری در مورد تونل كندوان كه گزارشگر اطلاعات اقتصادی گسترده ولی دردناك آن را با نوشتهیی شیوا جلوی چشمان همه و میهندوستان جای داده بود و از مهندس بلورچی آن هنرمند كاردان ستایش كرده بود، برای همیشه افسوس ندارد. افسوسی كه راه به جایی نمیبرد. چون آن تونل دیگر به حالت گذشته بر نمیگردد.
● ویران كردن چه آسان، آباد كردن و ساختن چه دشوار.
اگر كاخ كنزك (شیزكنونی در آذربایجان)، با آنچه دربارهاش نگاشتهاند میخوانیم: هراكلیوس كه با شكست پرویز بر آن دست یازید و از روی كینه توزی و نادانی با دیدن تندیس سترگ اردشیر، به گمان اینكه آن بتی است برای پرستش (یاوه اندیشی)، این ساعت جهان نما را ویران كرد. آیا اگر امروز زنده میشد و به كار زشت، ویرانگر و زیانآوری كه آن روز انجام داده مینگریست، با افسوس نمینگریست؟
بنایی كه كاخ شاهنشاهی آذرگشسب (تخت سلیمان امروز) ساخته شده بود و سایبان گنبد گونهیی داشت چرخان، كه بر آن سیارههای هفتگانه و دوازده برج و تصویر گوناگون بر آن نقش بسته بودند و در زمانهای معینی بانگ تندر شنیده میشد و باران میبارید.
گذشتهنگاری از مردم بیزانس افزون بر ایرانیها درین باره به روش دیگر اما با شكوهتر از آن نام برده است.
در برلن (آلمان) ویرانیهای یك كلیسا در نزدیكی موزه جنگ را همانگونه ویرانه نگهداشته و به نمایش گذاشتهاند تا پندی مغز استخوان سوز برای بینندگان و شاید هشداری به جنگ افروزان و ویرانگران باشد.
با این همه كوروش بزرگ قبرس را میگشاید و گام به بندر فاماگوستا در آن جزیره میگذارد و بر آبادی آن میافزاید. و هنوز استازیوم، حمامها و ستونهای مرمرین آن با موزاییكهای زیبا گردشگران را به سوی خود میكشند، و چه شادمان هزینه میكنند.
پاپیروسی، ۷۰ سال پیش در مصر یافتهاند كه پزشكی مصری نگاشته: داریوش كه از مصر میگذشت (سرزمین شاهنشاهی ایران)، از جایگاه دانشگاهها و شمار آنها میپرسد، پاسخ میشنود كه دانشگاه ساییس دارد ویران میشود، آنگاه میپرسد كتابخانه چی؟ باز پاسخ میشنود كه از كتابها چیزی نمانده، نابود شدهاند.
داریوش به همان پزشك دستور میدهد كه دانشگاه را بسازند و كتابخانهها را از كتابهای نوین پر و ارزشمند سازند.
آنان كه كتاب میسوزانند، چون كتاب زمان سوختن اشك میریزد كه آبی بر آتش باشد و بسادگی نمیسوزد، به رودخانه میاندازند یا همچون كتابخانه اسكندریه كه كلئوپاترا آن را پر و رونقمند كرد، به دست یك یونانی نابخرد سوزانده شد، چه امتیازی، جز بدنامی، به آنان داد.
ایران كشوری است پر از دادههای خداوندی، جنگل، سبزه، گل، رودخانه، پرندههای زیبا و خوشآواز، چرندهها، درنده و غیر درنده و اهلی، كوه، كویر، دریای مازندران یا كاسپین، خلیج فارس، كانهای گوناگون و ارزنده در شمال، در جنوب، در خاور و در باختر، نفت و گاز و... و آثار باستانی بسیار ارزشمند و بیش از همه جا و بالاتر از همه اندیشمندان و بزرگانی كه از دیرباز همچون حلاج بر سر دار یا برزویه پاره پاره گشته در تنور جای گرفتند و بر سرشان همان آمد كه بر سر آثار باستانی و پاره پاره كردن ایران به افغانستان و تركمنستان وآذربایجان و...
آیا بهرهمند نشدن از دادهها و به كار نگرفتن اندیشه در راه بهسازی اینچنین كشور و سرزمینی، ناسپاسی از یزدان نیست؟ زیرا خدا به ما اندیشه داد و این طبیعت با تمام گستردگیاش را هم.چگونگی عدالت اجتماعی در امریكا، پایگاه كاپیتالیسم جنایتبار غربی، از تمركز ثروت در دست عدهیی سرمایهدار و صاحبان صنایع بزرگ و سهامداران كارتلها، تراستها، بانكها و... كاملا روشن میشود.
مثلا ثروت آقای «داوید سون راكفلر» را در سال ۱۸۹۲ میلادی یك هزار میلیارد دلار تخمین میزدند كه در هر دقیقه هم معادل بیست لیره افزایش مییافت! این رقم مربوط به سال ۱۸۹۲ میلادی است. البته تا امروز بر ثروت اولاد راكفلر میلیاردها افزوده شده است. علاوه بر آقای راكفلر یك امریكایی دیگر مقیم انگلستان به نام «جین پل گتی» صاحب سه كمپانی بزرگ نفت است كه در سالهای ۱۹۶۳ ثروت شخصی این جناب به ۸۹میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار بالغ شد.
دالاس تنها شهر امریكا است كه سرمایهداران خصوصی بر آن حكمرانی میكنند. خصوصیت تگزاس و دالاس در این است كه اكثر این سرمایهداران حاكم، افراد حسابگر نیستند بلكه حادؤه جویان و قماربازانند. قمار بزرگ سرمایهداران تگزاس را «نفت» تشكیل میدهد. سرمایهیی كه در نفت امریكا به كار افتاده بیشتر از مجموع سرمایهیی است كه در صنایع شیمیایی، تهیه فولاد، اتومبیلسازی كار میكند. سرمایه نفتی امریكا بالغ بر چند صد میلیارد تومان است و بیش از نیمی از این ثروت عظیم متعلق به تگزاسیها است... تمام صاحبان چاههای نفت تگزاس قمارباز هستند.
كمپانیهای نفتی تگزاس در آرزوی شروع جنگ هستند و هیچكس مثل آنها مخالف با كاهش بحران روابط امریكا با كشورهای دیگر نیست. آنها عقیده دارند امریكا در یك جنگ اتمی پیروز میشود و چیزی از دست نمیدهد بخصوص اگر در آغاز جنگ پیشقدم باشد.
ترس اصلی سرمایهداران تگزاس از این است كه كاهش بحران روابط امریكا با برخی كشورها منجر به فراخواندن نظامیان امریكا از كشورهایی شود كه در آنها منافعی نصیبشان میشود... این ؤروتمندان كه اختیار سرمایههای فراوانی را در دست دارند در تگزاس حاكم مطلقالعنان هستند و در زندگیشان دو چیز اهمیت حیاتی دارد: قمار و مخاطرهجویی...
البته این ایالت و این افراد به عنوان نمونه ذكر شد، وگرنه در ایالات دیگر امریكا افراد و میلیاردرهای زیادی پیدا میشوند كه میزان و ارقام ثروت آنان شبیه ارقام نجومی است و از نظر سیاسی هم حكومت در دست آنها است و همینها هستند كه رییس جمهوری مملكت را در روز روشن در وسط خیابان ترور میكنند، نتیجه آرا را تغییر میدهند و جنگهای تبلیغاتی عظیمی راه میاندازند و در جهان امروز سینما و رسانه را در اختیار گرفتهاند...
چنین است اجمالی از وضع حكومت و عدالت! در پایگاه سرمایهداری، در قرن حاضر.
این ثروتهای هنگفت در كشورهایی هم انباشته شده كه فقر و بدبختی دامنگیر گروه كثیری از مردم آن شده است. طبق گزارش كنفرانس پیشرفتهای اقتصادی در واشنگتن، در سالهای اخیر بیش از نیمی از جمعیت این كشور در «فقر با محرومیت» زندگی كردهاند و تعداد بیكاران آن ۱۰ میلیون نفر بوده است.
از مسائل داخلی امریكا كه صرفنظر كنیم، میرسیم به وضع كشورهایی كه در تاریخ سیاسی امریكا حكومتهای آنها «تحتالحمایه» امریكا بودهاند و هستند مثلا در امریكای لاتین، در «كوبا» امریكا از رییس جمهوری به نام باتیستا حمایت میكرد كه به قول جان اف كندی، بیست هزار نفر از مردم را كشت و اعدام كرد یا در «ویتنام جنوبی» از خانواده «نگودین دیم» ۹ سال پشتیبانی كرد و سرانجام پس از ۹ سال جنایت و خیانت، خود امریكا مجبور شد كه حكومت این خانواده را با كودتایی سرنگون سازد! و اینها نمونه كاملی از مفهوم «عدالت اجتماعی صادراتی» است و شاید همین یكی دو نمونه، برای درك كامل كیفیت این مساله در امریكا كافی باشد.
اما عدالت اجتماعی از نظر بریتانیای كبیر! را هم كاملا میتوان از رفتار ظالمانهیی كه در یك قرن اخیر در «مستعمرات» خود داشته و آثار آن هنوز هم باقی است، به دست آورد. انگلستان بسیاری از سرزمینهای اسلامی را پس از حكومت عثمانی و جنگ جهانی اول غصب كرد و فقط در سرزمین عزیز اسلامی «فلسطین» حكومتی برای یهود و عمال صهیونیسم بینالمللی تشكیل داد و یك میلیون نفر از اعراب مسلمان را از خانه خود بیرون كرد كه هنوز هم در سایه این دولت و دولتهای دیگری كه از حكومت غاصب یهود پشتیبانی میكنند در خیابانهای مصر و سوریه و اردن آوارهاند... كشتار وحشیانه و دستهجمعی مردم یمن، عدن، عمان، فدراسیون! عربستان جنوبی كه خواستار آزادی و استقلال بودند (در حدود سال ۱۳۴۰ شمسی) به دست سربازان و نیروهای بریتانیایی درو میشوند و مثالهای مشابه بسیاری كه در نقاط مختلف جهان اتفاق افتاده و میافتد بارها ماهیت استعماری و ضدانسانی امپریالیسم انگلیس را بر همه آشكار ساخته است.
میگویند فرانسه و عدالت اجتماعی دو لفظ مترادف هستند و بهقدری از این آزادی و مركز اعلامیه حقوق بشر، عدالت و آزادی میبارد! و توزیع میشود كه دیگر احتیاجی به شاهد مثال هم نیست، ولی اگر برای مزید توضیح اسمی از «الجزایر» ببریم و اشارهیی به اخراج دانشجویان محجبه از دانشگاههای فرانسه در سالهای اخیر كنیم شاید بیمناسبت نباشد!
این است معنی عملی دموكراسی و آزادی و عدالت اجتماعی از نظر كشورهای بزرگ دنیای امروز!این تنها كاخی است كه در ایران باستان با سنگ ساخته شده، دیوار كاخهای كوروش و داریوش در پاسارگاد، تخت جمشید و شوش از خشت خام بوده و كاخهای دوران ساسانیان با قلوهسنگ و گچ است.
بجاست گفته شود كه والرین، امپراتور دربند روم، خود در كارهای ساختمانی و عمرانی دارای دیدگاههای ارزنده بوده است كه از او بویژه در ساختن دانشگاه جندیشاپور بهرهمند بودهاند. تنگ (دره) چوگان دارای سنگ تراشیها و نقشهای بسیار ارزنده و بیمانندی است. نخستین نقش برجسته كه تاج ستانی شاپور اول را نشان میدهد كه در سمت چپ رودخانه جای دارد. در تاجستانی امپراتور فیلیپ عرب (پسر كوردیانوس سوم) نیز در میدان دیده میشود كه به دنبال شكست سپاهش درخواست بخشش و سازش دارد.
در نقشهای بسیار دیگر كه هر یك از دیدگاه ارزش پولی و پولسازی و هنری بیمانند هستند. آسیبهای بسیار پدید آمده ولی دلخراشتر از همه در نقش چهارم (پیروزی بهرام شاه اول) كه در سمت راست رودخانه در تنگ چوگان، نشاندهنده پیروزی بر اعراب (پشتیبان رومیان) بوده است كه در پی كار نابخردانه بالا آوردن سطح آب آسیب دیده است. اگر سنگتراشیهای این تنگ را (۱۷۵۰ سال پیش) با سنگتراشیهای میكلآنژ مقایسه كنیم، اگر تندیس داود میكلآنژ در فلورانس را كه میلیونها نفر در سال به دیدنش میروند و هزینه میكنند، كنار این كارهای هنری بگذاریم، اگر این بالاتر نباشد همانندست. این ۱۷۵۰ سال پیش و آن ۴۵۰ سال پیش (میكلآنژ ۱۵۶۴ـ۱۴۷۵) بوده است.
باور ندارید بروید (اگر بیل مكانیكی این را هم نابود نكرده باشد)، گرچه گذشت زمان همراه بیتوجهی این را بیآسیب نگذاشته ببینید و به روان پاك هنرمندان چیرهدست ایران آن زمان درود فرستید و دریابید كه خداوند چه كه به ما نداده است. اگر با اندیشهیی ژرف بدان بنگریم، چون جز این راه بهرهگیری بهینه نداریم باید بدانیم كه ناسپاسی خدا را كردهایم. در روزنامه میخوانیم كه برای راهسازی با بولدوزر به شهر بیشاپور یورش میبرند و دل مصیب امیری سرپرست پروژه بیشاپور را به درد میآورند كه هیچ، دل آنانی را كه به یادگارهای ارزشمند گذشتگان ارج مینهند خون میكنند كه كلك سیاه بر كاغذ سفید روان كردند من هم از این رو است. شاید بپذیرید كه با اشك مینویسم چون برین بودم كه با «بیشاپور میگرید» آغاز كنم زیرا كار ابوسعید شانكاره (۵۰۲ هجری) كه بیشاپور را ویران كرد و به جای آن كازرون را ساخت تكرار میشود.
نمیدانم اگر سرپرست راه و ترابری آن مرز و بوم بود چه میاندیشید، آیا كلنگ و تیشه به ریشه این بازماندهها میزد یا نه؟ یا چون سرپرست پروژه بیشاپور است و با گذشته ارزشمند این شهر و آنچه در آن هست آشنایی دارد فریاد برمیآورد كه نكنید، حیف است. علت انتخاب اینجا برای شهر، افزون بر رودخانه شاپور، گذشتن یكی از شاهراههای ارتباطی شاهنشاهی ساسانی از این مكان بوده است.
بیتردید میتوان باور داشت كه میشود راهی یافت كه به بیشاپور آسیب نرساند بویژه كه در این روزگار دیدهایم: ژاپنیها چگونه از زیر اقیانوس دالان میزنند و از جزیرهیی به جزیرهیی میروند؟ چگونه انگلیس و فرانسه از زیر دریای شمال با دالانی زیر دریایی به هم میرسند؟ چگونه ابوسمبل را روسها برای زیر آب نرفتن و نابود شدن در زمان ساختن سد آسوان (ناصر) جابجا میكنند كه اثرهای باستانی بیمانند و برای مصر آبرو، امتیاز، سربلندی و میلیونها دلار درآمد سالانه پدید آورند، ولی ما برج و بارو، پل، تندیسهای باستانی را خراب میكنیم و اگر كسی گله یا جلوگیری كند چون بولدوزر داریم باز به پیش میرانیم!؟
از ناصرالدینشاه قاجار بر روی یكی از ستونهای تخت جمشید، یادگاری به جای مانده است. البته در ایران این یك عادت است كه بر روی درخت، دیوار و... به یادگار نویسیم خطی به دلتنگی كه این كار خودخواهانه و ناپسند او همانند كشتن امیركبیر است. بسیار شادم كه در ایران در برابر گروهی سودجو یا گمراه كه از موزه، از زیر خاك این بازماندههای تا بیكران ارزشمند دوران باستان این سرزمین را به بیرون از خاك خود میبرند یا خراب میكنند و نامی زشت برای خود ماندگار میگذارند، همچون آنچه از موزه بغداد ربودهاند كه شاید پیل الكتریكی ۱۸۰۰ سال پیش ساخته ایرانیان باستان ما هم در میان آنها باشد. گروهی مانند دكتر منصور سجادی و همسر ایتالیایی ارجمندش و فرزاد فروزانفر با مژه نه با بیل و كلنگ در بدترین جاهای كویر، با آن دمای سوزان روز و سرمای سرد كویری و بادهای شنی دهشتناك شهر سوخته را از زیر خاك به در میآورند و به آن بسنده نمیكنند بلكه در جاهای دورتر و بدتر از دیدگاه زندگی (شهر بمپور) به گمانهزنی و كاوش میپردازند و بعد از یافتن ساعتها در كارگاه به روشن شدن و یافتن سن، جنس، نوع زندگی مردمان این شهر ۵۰۰۰ ساله میپردازند و بعد با وارد شدن به كامپیوتر، بررسی و شبیهسازی... به دنبال یافتهیی جدید میروند. چه میخواهند، جز خدمت به امروز به فردا و فرداهای دیگر ایران.
گفتم همسر خوبش، چون دكتر سجادی شانس آورده كه همسری به راه و سازگار و بینا دارد. شیفتگی شوهرش را میستاید و از كاوشهایش شاد میشود. شیفته شوهر و بچهها و كار شوهر است و گرنه بیل مكانیكی یك همسر ناسازگار بسادگی كار شهر سوخته و بمپور را ایستا میكند. آیا دكتر سرافرازها، دكتر مجتهدزادهها، دكتر سجادیها، فروزانفرها و... كه چنین شیفته درآوردن از تاریكی این آثار هستند، بیل مكانیكی یا حتی راهرفتن یك انسان بر روی دیوار این آثار (بدون توجه)، یا كندن ملاتها (از روی نادانی) كه بدانند چیست با آنها چه میكند. این خاور زمین دارای تمدن و شهرنشینی با ارزشی بوده كه به بینالنهرین و باختر رفته است.
شهر باستانی مونجه دارا نزدیك كراچی پاكستان با بیش از ۴۵۰۰ سال كه از ساختن آن میگذرد همراه با یافتههای بمپور و شهر سوخته میتواند برهانی بر این گفتار باشد.
امیدوارم نبینم كه آرامگاه كوروش به زیر آب سد سیوند رود و گفته شود مردم آب برای آشامیدن و كشاورزی میخواهند، آرامگاه كوروش چه به دردشان میخورد!؟
این آثار ارزشمند و بیمانند اگر گرفتار بیمهری و ندانمكاری شوند نه تنها كارنامه درخشان دكتر سرافراز كاوشگر و باستانشناس ارجمند و سایر آنان كه باید به خرد و دستان پر ارزششان كرنش كرد و سپاس گفت را خراب میكند بلكه امروز و فردا افزون بر افسوس، ناله و آه هنردوستان و دوراندیشان با گردباد كوراندیشی و بیبرنامگی خواهد رفت. بیایید از سخن فراتر رویم و به پنداری ژرف، كارساز و كرداری ثمربخش برای امروز و فردای ایران بیندیشیم و بدانیم كه خداوند در این سرزمین همه چیز به ما ارزانی داشته است، ولی...
ارسال توسط کاربر محترم سایت : mashhadizadeh
/ج