«عجز در اصل به معنای انتها وآخر چیزی می باشد» اما در استعمال عرف به معنی ضعف وناتواني،که در مقابل قدرت می باشد استعمال می شود؛ عاجز يعني ضعيف وناتوان. در قرآن در حكايتي از فرزند آدم وقتي برادرش را مي كشت آمده است
«عجز در اصل به معنای انتها وآخر چیزی می باشد»(1)اما در استعمال عرف به معنی ضعف وناتواني،که در مقابل قدرت می باشد استعمال می شود؛ عاجز يعني ضعيف وناتوان . در قرآن كريم در حكايتي از فرزند آدم وقتي برادرش را مي كشت آمده است: « فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمينَ»(2)از این رو معجزه پيامبر آن است كه دشمن هنگام تحدي ومبارزه طلبي دربرابر آن ناتوان باشد .معاني اصطلاحي معجزه با معناي لغوي آن تفاوت چنداني ندارد پس معجزه امري است خارق العاده كه به خير وسعادت فرا مي خواند وبا ادّعاي پيامبري به قصد اظهارصداقت مدعي پيامبري از جانب خداوند مقرون است ؛يا امري است خارق العاده ،مقرون به تحدي وبدون معارضه . اين معنا سه امر را در معجزه تو ضيح مي دهد :خرق عادت، مقرون به تحدي بودن و بدون معارضه(3).اما خرق عادت آن است كه مردم با امري آشنا وبه آن عادت كرده اند ولي معجزه امری است که موجب شکسته شدن آن آداب ورسوم عادی می شودودر عين حالی که از جنس آن است ،خارق آن محسوب می گردد.جادو گري عادت قوم موسي(ع)بوده وآنان در اين كار مهارت داشته اند وموسي(ع) امری فراتر از جادوي آنان مي آورد خداوند در اين باره مي فرمايد :« قَالُواْ يَامُوسىَ إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى قَالَ بَلْ أَلْقُواْ فَإِذَا حِبَالهُُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يخَُيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنهََّا تَسْعَى فَأَوْجَسَ فىِ نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسىَقُلْنَا لَا تخََفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلىَوَ أَلْقِ مَا فىِ يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُواْ إِنَّمَا صَنَعُواْ كَيْدُ سَاحِرٍ وَ لَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتىَ فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سجَُّدًا قَالُواْ ءَامَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسىَ»(4)«گفتند: اى موسى آيا تو مىافكنى يا ما اول كس باشيم كه بيفكنيم؟ گفت: شما بيفكنيد و آن وقت در اثر جادوى آنان به نظر او رسيد كه ريسمانها و عصاهايشان راه مىروند و موسى در ضمير خود به ترس افتاد گفتيم مترس كه تو خود برترى ،آنچه به دست راست دارى بيفكن تا آنچه را ساختهاند ببلعد، فقط نيرنگ جادويى است كه ساختهاند و جادوگر هر جا باشد رستگار نمىشود،جادوگران سجدهكنان خاكسار شدند، و گفتند: به خداى هارون و موسى ايمان آورديم»(5)عمل رایج قوم عيسي (ع)پزشكي بوده است وعيسي(ع)آنان را در مهارتهايي كه داشتند ناتوان ساخت . خداوند در اين باره مي فرمايد:« وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَئةَ وَ الْانجِيلَ وَ رَسُولاً إِلىَ بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ أَنىِّ قَدْ جِئْتُكُم بَِايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنىِّ أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيَْةِ الطَّيرِْ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيرَْا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتىَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فىِ بُيُوتِكُمْ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاََيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ »،(6)« خدا به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مىآموزد و به رسالت بر بنى اسرائيلش مىفرستد كه: من با معجزهاى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. برايتان از گِل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مىدمم، به اذن خدا پرندهاى شود، و كور مادرزاد را و برصگرفته را شفا مىدهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مىكنم. و به شما مىگويم كه چه خوردهايد و در خانههاى خود چه ذخيره كردهايد. اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانههاى حقانيت من است»(7)
بررسی اعجاز قرآن :
« وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»(8)در اينكه قرآن كريم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى كرده هيچ حرفى و مخالفى نيست، و اين تحدى، هم در آيات مكى آمده، و هم در آيات مدنى، كه همه آنها دلالت دارد بر اينكه قرآن آيتى است معجزه، و خارق العاده، در این آیه وامثال آن ،استدلالى است بر معجزه بودن قرآن، بوسيله تحدى، و دعوت به آوردن یک سورهاى نظير آن، بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا (ص)، چونکه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كردهايم شك داريد، يك سوره مثل اين سوره را بوسيله مردى درس نخوانده بياوريد، پس در نتيجه تمامى تحدىهايى كه در قرآن واقع شده، استدلالى را مي مانند كه بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شدهاند، و آيات مشتمله بر اين تحديها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضىها در باره يك سوره تحدى كردهاند، نظير آيه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن. يكى از آياتى كه بر عموم قرآن تحدى كرده، آيه: « قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»(9) است، و اين آيه در مكه نازل شده، و عموميت تحدى آن جاى شك براى هيچ عاقلى نيست.(10)قرآن كريم در آيه مورد بحث و آياتى كه نقل كرديم، ادعاء كرده است: بر اينكه آيت و معجزه است، و استدلال كرده به اينكه اگر قبول نداريد، مانند يك سوره از آن را بياوريد، و اين دعوى قرآن به حسب حقيقت به دو دعوى منحل مي شود: يكى اينكه بطور كلى معجزه و خارق عادت وجود دارد، و دوم اينكه قرآن يكى از مصاديق آن معجزات است، و معلوم است كه اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده، و بهمين جهت قرآن كريم هم در مقام اثبات دعوى اولى بر نيامد، و تنها اكتفاء كرد به اثبات دعوى دوم، و اينكه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال كرد به مسئله تحدى، و تعجيز، و وقتى بشر نتوانست نظير آن را بياورد هر دو نتيجه را گرفت.فصاحت وبلاغت هنر عربها بوده است .آنها در شيوايي گفتار وسخنوري وستيزه گري هنگام دشمني سرآمد بودند اما قرآن اين مهارت را نقض وخرق عادت نمود و در عين حال به زبان آنان وسنتهاي سخنوري آنان نازل شد.نكته قابل توجه در اينجا آن است كه معجزه زماني اثبات مي شود كه معلوم و درسطح درك خصم هرچند فراتر از توان آنها باشد و تاثير آن در طول زمان وبه ميزان نياز مردم در تبليغ دين استمرار داشته باشد ،اين سخن رابطه بين امت ومعجزه را از دو جهت تعيين مي كند :الف ) وضعيت امت ؛ ب) ز مان معجزه . از نظر وضعيت بايد گفت كه معجزه هاي پيشين حسي بوده وبا وضع ملتهايي كه معجزه در آن رخ داده تناسب داشته است اما معجزات امت عرب به خاطر هوش ودركشان عقلي بوده است . از حيث زمان هم اين معجزه عقلاني است تا اهل بصيرت تا پايان جهان آن را دريابند .اما معجزات گذشتگان بصري بوده وبا ازبين رفتن آنها از يادها مي رفته است.چيزي كه عقلاني باشد ماندگار است و آيندگان نيز آنرا در مي يابند(11)لذا اعجاز قرآن به واسطه جاودانگي اش ،بامعجزات امتهاي پيشين متفاوت است ؛طبيعت اعجاز آن نيز با جاودانگي وماندگاري تناسب دارد.اما مقرون به تحدي بودن ، آن است كه پيامبر به عنوان نشانه پيامبري اش وبه قصد رويارويي با مخالفان معجزه اي بياورد . آنگاه كه نشانه پيامبري آشكار گشت وآنها در ارائه مثل آن عاجز ماندند ادعاي پيامبر درست ونبوت وي، ثابت مي گردد.مراداز تحدي آن نيست كه همه مردم را به چالش بطلبد ،چون برخي از آنان اهل فن مي باشند ونا تواني خود وعصرشان را مي دانند لذا نيازي به تحدي نيست تا معجزه بودن آن مشخص گردد.آيات تحدي بيانگر قدرت خداوند هستند واشاره به اين نكته دارند كه فرجام كار مخالفان خسران است(12)،مي فرمايد:«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُواْ بحَِدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كاَنُواْ صَدِقِينَ»(13)،«يا مىگويند: قرآن را خود ساخته است. نه، آنها ايمان نمىآورند.اگر راست مىگويند، سخنى مانند آن بياورند».« قُل لَّئنِِ اجْتَمَعَتِ الْانسُ وَ الْجِنُّ عَلىَ أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كاَنَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»(14)بگو: اگر جن و انس گرد آيند تا همانند اين قرآن را بياورند نمىتوانند همانند آن را بياورند، هر چند كه يكديگر را يارى دهند» . «أَمْ يَقُولُونَ افْترََئهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْترََيَاتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»(15)،« يا آنكه مىگويند كه از خود برمىبافد و به دروغ به خدا نسبتش مىكند. بگو: اگر راست مىگوييد، جز خدا هر كه را كه توانيد به يارى بطلبيد و ده سوره مانند آن به هم بربافته، بياوريد».« وَ إِن كُنتُمْ فىِ رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلىَ عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ، فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَ لَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتىِ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الحِْجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»(16)،«و اگر در آنچه بر بنده خويش نازل كردهايم در ترديد هستيد، سورهاى همانند آن بياوريد و جز خداى همه حاضرانتان را فراخوانيد اگر راست مىگوييدو هر گاه چنين نكردهايد- كه هرگز نتوانيد كرد- پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيّا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند».حكمت خداوند در تحدي مخالفان داراي مراتب بوده است :سخني مثل آن،مثل اين قرآن،ده سوره مثل آن ويك سوره مثل آن .اين نهايت تحدي وگرفتن بهانه از دست آنان است.درعبارت(فان تفعلواولن)دو دليل براي اثبات نبوت است:1. معجزه بودن مورد تحدي، 2. خبر غيبي از اينكه هرگز توان آن را ندارند.
اعجاز بلاغی قرآن :
اعجاز بلاغي از جنبه هاي آشكار قرآن است وتازماني كه معجزه قرآن باقي است به آن پيوسته است واز همان ابتداي نزول قران ويژگي بارز آن بوده است .گفتيم كه اعجاز خرق عادت است وعدم توانايي ديگران رادر آوردن آگاهانه بديلي براي آن، نمايان مي سازد. از آنجايي كه اعجاز در قرآن به عنوان كلام باري است ،پس اعجاز در كلام يعني اداي روشن معنا به نحوي كه از تمام روشها بليغ تر باشد(17)يعني اعجاز قرآن ويژگي عالي در كلام است وخارق عادت وبرتري از ديگر گونه ها ي كلامي كه در مقام ومرتبه بين خالق ومخلوق قرار مي گيرد.عرب به سرشت خود اين برتري را يافت وميان كلام خداوند با كلام خود تمايز افكند. درك واحساس عرب را مي توان در عبارات وليد بن مغيره دريافت كه به برتري قرآن شهادت داده ومی گفت: « به خدا سوگند سخن او شيريني داردواصل وريشه آن زياد وفراوان است وشاخه هاي بسيار دارد.نزديك ترين سخن درباره آن اين است كه بگوييم جادوگري آن را آورده وجادويي است كه ميان پدر وفرزند ،زن ومرد ،ميان برادران وميان انسانها با قبيله اش جدايي مي افكند.»(18)يا ماجراي نا هماهنگ ابوسفيان وابوجهل واخنس كه هريك بي خبر از ديگري به تلاوت پيامبر (ص)گوش مي دادند،(19) كه نشانه درك عرب از اعجاز آن در دل وجانشان است .قرآن خود به بيان مواضع پريشان عرب نسبت به قرآن وسخنان نادرست آنان مي پردازد ودرونشان را برملا مي سازدمي فرمايد: « وَ إِذَا تُتْلىَ عَلَيهِْمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُواْ مَا هَاذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكمُْ عَمَّا كاَنَ يَعْبُدُ ءَابَاؤُكُمْ وَ قَالُواْ مَا هَاذَا إِلَّا إِفْكٌ مُّفْترًَى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ»(20)«چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شد، گفتند: جز اين نيست كه اين مردى است كه مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستيدند بازدارد. و گفتند: اين جز دروغى به هم بافته، چيز ديگرى نيست. و كسانى كه به خدا كافر شده بودند، چون سخن حق بر آنها نازل شد گفتند: اين چيزى جز جادويى آشكار نيست».« بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمِ بَلِ افْترََئهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بَِايَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ»(21)،«گفتند: نه، خوابهاى پريشان است، يا دروغى است كه مىبندد يا شاعرى است. پس براى ما از آن گونه كه به پيامبران پيشين داده شده بود معجزهاى بياورد».مفهوم اعجاز بلاغي ناشي از تاثير آن بر جان وروان است اما اين مسئله اي ست كه كه بر پژوهشگران آن وهمچنين از گذشته بر اهلش مشكل جلوه نموده است . اشكال در كيفيت عرضه بر آنان بوده است .لذا به طرح پرسش در تعريف بلاغت ويژه قرآن كه بر ديگر بلاغتها برتري يافته پرداختند.مي گفتند:تصوير وتعريف آن به آشكارا ممكن نيست .فقط اين را مي دانيم كه از ديگر كلامها متفاوت است وتنها آگاهان با شنيدن آن به گونه اي از شناخت آن مي رسندكه تعريف وتبيين آن مممكن نيست(22) بنابراين در وجود آدمي قدرت تميز بين كلام خدا وغير خدا وبين قرآن وغير قرآن وجود دارد.هرچند اين توانايي مي تواند وجه تمايز دقيق وقابل قبولي باشد. اما به تنهايي عهده دار چنين كاري نيست بلكه معرفتي مبهم است كه در جان آدمي ريشه دار است وبه وصفي توصيف نمي شود كه آنرا تحليل يا تعليل نمايد(23)به همين جهت تاثير اعجاز بلاغي را به استواري وزن ،ملاحت يا نغمه خوش تشبيه كرده اند.سكاكي مي گويد: اعجاز قرآن امري است درك شدني نه وصف شدني ،مثل استواري وزن(درشعر)كه قابل درك است نه قابل وصف،يا همچون ملاحت يا همچون درك نغمه خوش كه درك آن براي آنان كه از روان سالم برخوردار نيستند ممكن نيست جز به آگاهي دقيق از دو علم معاني وبيان(24)
بررسی واژه بلاغت :
قاموس هاي زبان عربي واژه «بلغ» را ،به رسيدن وپايان چيزي ارتباط مي دهند؛چون اصل اين دو واژه همين معناست .در قاموس العين آمده است :بلغ بلاغه ،بلغ الشئ يبلغ بلوغاًوابلغته ابلاغاوبلغته تبليغا في الرساله(25).بلاغ وتبليغ به معناي كفايت نيز مي باشد.مبالغه هم يعني اينكه تلاشت را به كار گيري. در صحاح آمده است :بلغت المكان بلوغا، (26)يعني به آن رسيدم وبر آن مشرف گشتم وتبليغ هم يعني رساندن. دقت وژرفكاوي در ريشه لغوي آن در قرآن كريم ومعاني مختلف آن بيانگر اين مطلب است كه اين ماده به معني رسيدن وانتها در آيات قرآن بكار رفته است ؛چه ساخت فعلي وچه ساخت اسمي آن.تنها در يك مورد بصورت (بليغ)آمده است.«أُوْلَئكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فىِ قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنهُْمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُل لَّهُمْ فىِ أَنفُسِهِمْ قَوْلَا بَلِيغًا»(27)،«خداوند از دلهايشان آگاه است. از آنان اعراض كن و اندرزشان بده به چنان سخنى كه در وجودشان كارگر افتد».اين آيه دربافتي است كه به توصيف منافقاني مي پردازد كه مامورند به طاغوت كفر ورزند اما مي خواهند به سوي دادخواهي بروند آيات چنين اند: « وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْاْ إِلىَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلىَ الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا»،(28)« و چون ايشان را گويند كه به آنچه خدا نازل كرده و به پيامبرش روى آريد، منافقان را مىبينى كه سخت از تو رويگردان مىشوند».زمخشري مي گويد :يعني با آنان به گونه اي شيوا سخن گو كه بر جان ودلشان كارگر افتد وبه انديشه فرو روند واحساس ترس نمايند. آنچه پيامبر به آن مامور شده از تبليغ فراتر است . وي مامور شده كه سخني تاثير گذار بگويد ،چون نفاق وپنهان كاري آنان چنين اقتضا مي كند وتنها تبليغ صرف كفايت نمي كند بلكه علاوه برآن تاثير گذاري بر دل وجانشان وايجاد ترس وانذار نيز مي باشد.(29) پس مراد از اعجاز بلاغي همين تاثير گذاري شگرف برجان است .لذا خطابي گفته است:اعجاز قرآن جنبه ديگري هم دارد كه مردم از آن غافلند جز اندكي از آنان؛وآن تاثير بر دل وجان است .درميان تمامي سخنان چه نظم وچه نثر تنها قرآن است كه وقتي به گوش برسد لذت وشيريني ودر عين حال شكوه وعظمت در دل مي افكند . جان ودل از آن شادمان مي گردد وچون بهره اش را از آن برد بيمناك مي گردد.بيم وهراس آن انسان را فرا مي گيرد وپوستها را به لرزه در مي آورد.دلها را بي قرار مي كند(30)درجايي ديگر مي گويد: گاه تاثير بردلها وجانها را در آن مي يافتند ومتحيرشان مي نمود ولي توان نوعي اعتراف را نداشتند.(31)ابو هلال عسگری می گوید :بدان شایسته ترین دانشها برای فرا گیری پس از شناخت خداوند،دانش بلاغت وشناخت فصاحت است که اعجاز قرآن کریم به آن شناخته می شود وهمچنین ابن خلدون بر آن است که ثمره علم بیان فهم اعجاز قرآن است(32)خلاصه آنکه قرآن کریم معجزه پیامبر است وطبیعت اعجاز وی از جنس آن چیزی است که بلیغان وفصیحان عرب در آن مهارت داشته اند ؛از آن جایی که قرآن کتاب جاویدان است اعجاز بلاغی آن با توجه به دیدگاه های جدید عقل بشری ،گسترش می یابد .اعجاز بلاغی آن خود به خود مقصود نیست بلکه در پی گره زدن بصر وبصیرت آدمی است تا سخن فصل الخطاب را دریابد که صبغه آن بیان است.« هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ»(33)«اين کتاب براى مردم دليلى روشن و براى پرهيزگاران راهنما و اندرزى است».خداوند قرآن را به زبان عربی فصیح نازل کرد.این از میان امکانات فراوان زبانی ،آن را گزینش کردکه ثروت وغنای زبان عربی به آن این اجازه را داده است. سرشت آدمی با هر فرهنگی که دارد و هرچه معارف وی وسیع باشد باز به گونه ای است که نمی تواند واژگان زبان را برای هر تصوری که دارد مثل معانی دقیق وخیالهای لطیف رام نماید .چه بسا ناچار می شود از خیال خود به زمین آید و به واژه هایی آن را پیوند دهد که پایین تر از خیال سرشار وی است اما قرآن کریم در این زمینه ناتوان نیست بلکه واژه های آن چه از حیث معنا وچه الفاظ، پیوسته به دقیق ترین وجه و کامل ترین صورت بیان شده است و این همان راز اعجاز ونشانه ای از نشانه های بلاغت وشکوه آن است.لذا گفته شده کلام خداوند بر تر وبالاتر از آن است که کلامی به آن شباهت داشته باشد ویا با آن مقابله نماید وچرا چنین نباشد ،حال آنکه کلام موجود بر تر وخالق زبانهاست .تمام واژگان قرآن از یک اصل بزرگ سرچشمه می گیرد که همان دقت بی نهایت در گزینش است واین حاصل علم الهی است لذا قرآن فصیح ترین وزیبا ترین سخن است.سبک قرآن در گزینش واژگان بسیار دقیق است ،در آن تفاوتهای ظریفی میان معانی واژگان ملاحظه می شود وبا دقتی که در ادای معانی دارند خواننده احساس می کند که این واژه برای آن موقعیت آفریده شده است وواژه دیگری نمی تواند آن معنا را ادا نماید؛پس هر واژه وضع شده است تا سهم معنایی اش را به قوی ترین شکل ادا نماید.
بررسی چند مورد از کلمات وآیات در قرآن :
به عنوان مثال : واژه حمد در آیه الحمد لله رب العالمین از میان واژگان نزدیک به آن مثل مدح وشکر گزینش شده است .اما در میان این واژگان تفاوتهایی ظریفی وجود داردکه دریافت آن در قرآن قابل ملاحظه است.حمد خداوند یعنی ثنا بر او به خاطر فضیلت، که از مدح خاص تر است ؛چون مدح در امور اختیاری وغیر اختیاری است؛مثل مدح شخصی به قد بلند وزیبائی اش که این امور اختیاری نیستند ولی برای امور اختیاری مثل بخشش ودانایی نیز به کار می رود .حمد در امور اختیاری است نه غیر اختیاری(34)یعنی خداوند به فعل زیبای اختیاری ستوده می شود ومدح عام تر است.در ضمن مدح قبل وبعد از نیکی کردن است اما حمد تنها پس از نیکی کردن. این یعنی گزینش واژه حمد به جای مدح برای بیان معنای ثنا ونعمت زیبا وغیر آن به گزینش نعمتهای خداوند بر بشر اشعار دارد(35).اما فرق بین حمد وشکر:« حمد ثنا برنعمتی است که به تو ودیگری رسیده ولی شکر خاص نعمتهایی است که تنها به تو رسیده است.شکر به قلب و زبان وجوارح است ولی حمد تنها به زبان؛حمد یکی از شاخه های شکر است(36)از تفاوت بین حمد،مدح وشکر به این نتیجه می رسیم که مدح برای موجود زنده ،غیر زنده وفاعل مختار است . اگر گفته شود مدح از آن خداوند است دلالت ندارد بر اینکه خداوند فاعل مختار است . وعبارت الحمد لله دلالت بر این دارد که گوینده اعتراف می کند که خداوند فاعل مختار است .درضمن ،«الحمد لله از »«الشکرلله »بهتر است، چون اولی ثنا بر خداوند است به سبب تمام نعمت بخشی خداوند به بندگان، اما شکر ثنایی به سبب نعمت بخشی تنها به گوینده است.پس شکی نیست که اولی بهتر است چون تقدیر جمله چنین است که عبد می گوید :چه به من ببخشی وچه نبخشی در هر حال نعمت بخشی ا ت به تمام جهانیان می رسد وتو شایسته این ستایش عظیم هستی. واژه حیوان در آیه «وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُون»(37)که به جای حیات انتخاب شده است؛چون از حیث دلالت بر مراد ومقصود دلالت دارد وکلمه دیگری شایسته جایگاه آن نیست ؛زیرا مراد توصیف زندگی آخرت است که تنها حیات پیوسته در آن جریان داردوجاودان است ومرگ درآن راه ندارد؛گویی ذاتاً حیات است .دراین جا واژه حیات، آن دلالت را ندارد ولذا واژه حیوان در ساخت خود معنای بیشتری دارد که در ساخت حیات نیست .در ساخت فَعَلان معنای حرکت وهیجان وجود دارد مثل نَزَوان ولَهَبان .حیات حرکت است چنانکه مرگ سکون. آوردن ساختی دال بر معنای حرکت ،مبالغه در معنای حیات است ،لذا در این موضوع که اقتضای مبالغه می کند حیوان انتخاب شده است(38). تمام اسلوبهای مورد نظر فصاحت وبلاغت، در قران کریم رعایت شده است نظیر نظم ویژه،ذکر وحذف،معرفه ونکره،اظهار واضمار،کنایه،تعریض وتلویح،خبر وانشاء، به طور مختصر به چند مورد آنها اشاره می کنیم:«وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّر»(39)لباس کنایه از نفس است . در این آیه فرمان به پاک نمودن نفس از کارهای زشت وعادات ناپسند است .گفته می شود فلانی پاک جامه وپاک دامن است وقتی به پاکی از عیب وزشتی ها ی اخلاقی توصیف می شود یا گفته می شود :فلانی پاک جامه نیست ،چون لباس با آدمی است واین کنایه است. از طرفی هرکس که باطنش را پاک نمایدبه پاک نمودن ظاهرش نیز توجه دارد(40)در آیه«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِين»عبادت بر استعانت مقدم شده چون علت حصول کمک است.زمخشری می گوید:واگر پرسش شود که چرا عبادت بر استعانت مقدم شده است،می گوئیم مقدم شدن وسیله قبل از طلب نیاز،پاسخ دادن را موجب می شود.شریف جرجانی می گوید :عبادت امری است که بندگان به وسیله آن به خداوند نزدیک می شوندواستعانت طلب نیاز است(41)لذا اول تقرب سپس طلب ؛وبه همین خاطر ایاک نعبد بر ایاک نستعین مقدم شده است.در آیه «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَئةَ ثمَُّ لَمْ يحَْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يحَْمِلُ أَسْفَارَا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»(42)وجه شبه برگرفته از احوال الاغ است که کتابهایی را که ظرف دانشها وجایگاه نتیجه خردها هستند،حمل می کند ولی از محتوای آن هیچ احساسی نداردو میان آن ودیگر بارها هیچ تفاوتی نمی بیند .تنها چیزی را که در می یابد این است که بار سنگینی می برد. این وجه شبه مخاطب را از خسارت وزیانباری کسانی که تو رات را درک نمی کردند آگاه می سازدو به صحنه ای نزدیک به وی اشاره می کند که آن را در زندگی خویش می بیند .
اعجاز معنا شناختی قرآن:
اکثر لغات قرآن که نقش قطعی در تشکیل جهان بینی قرآنی دارند واز جمله کلمه (الله)به هیچ وجه اصطلاحی تازه وضع شده،نبوده است تقریباً همه واژگان آن به صورت های مختلفی در ابیات پیش از اسلام رواج داشته است . در آن هنگام که وحی اسلامی به استفاده از این کلمات وبه کار بردن آنها را آغاز کرد ،نظام ساختمانی مجموعی و طرز استعمال کلی آنها در متن قرآن بود که در نظر مشرکان مکه شگفت انگیز وناآشنا بود در حالی که خود کلمات و مفاهیم وتصورات منفرد چنین نبودند . قرآن همه این کلمات را در یک شبکه تصوری تازه که تا آن زمان نا شناخته بود جای داد.همین جا به جا کردن تصورات و تغییر وضع اساسی و نظم تازه بخشیدن به ارزشهای اخلاقی و دینی که از آن نتیجه شد، انقلابی ریشه دار در طرز نگرش اعراب نسبت به جهان و وجود بشری پدید آورد.کلمات را از ترکیبات شناخته شده سنتی آنها بیرون آورد ودر ترکیبات کاملاً متفاوت تازه ای بکار برد واز خود این تغییر وضع ومحل استعمال ،تاثیری ژرف وعمیق بر جای ماند که این همان کیفیتی است که به نام تاثیر ونفوذ قرینه در معانی کلمات خوانده می شود.مثلاً نام «الله» به هیچ وجه برای اعراب پیش از اسلام نا شناخته نبود و می توان آن را در ترکیباتی در اشعار و کتیبه های قدیمی یافت . آنها به خدایی بنام الله اعتقاد داشتند وحتی او را آفریده آسمان وزمین می دانستند، که به این مطلب ،در خود قرآن کریم نیز اشاره شده است . عالی ترین مقام را که همان (رب البیت) بود ، به او اختصاص می دادندو خدایان دیگر را همچون میانجی یا وسیله تقرب به او می دانستند که آیات ذیل به این تصور مشرکان اشاره دارد:«اَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الخَْالِصُ وَ الَّذِينَ اتخََّذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلىَ اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحَْكُمُ بَيْنَهُمْ فىِ مَا هُمْ فِيهِ يخَْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَذِبٌ كَفَّارٌ،لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا لاَّصْطَفَى مِمَّا يخَْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَنَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»(43)یا در سوره احقاف می فرماید:« وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكمُ مِّنَ الْقُرَى وَ صَرَّفْنَا الاَْيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ، فَلَوْ لَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتخََّذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَانًا ءَالهَِةَ بَلْ ضَلُّواْ عَنْهُمْ وَ ذَالِكَ إِفْكُهُمْ وَ مَا كاَنُواْ يَفْترَُونَ»(44)که خدایان دیگر در کنار الله به عنوان وسیله تقرب و نزدیکی ذکر شده اند.ولی سرانجام با اعتراف به مقام والای الله او همچنان یکی از خدایان به شمار می رفت اما همینکه پیامبر اکرم(ص) اظهار داشتند که این خدای برتر، نه تنها برترین خدا به صورت نسبی بلکه خدای برتر به صورت مطلق ونیز یگانه است،یعنی تنها خدایی است که وجود داردو در نتیجه آن خدایان دیگر دروضع باطل ،یعنی دروغین در برابر خدای حق و واقعی قرار گرفتند و ماهیت آنها که چیزی جز خیال و وهم نیست فاش گردید. پس این کلمه در نظام معنا شناسی قرآن حاکی از یک حقیقت جاودانه ،یگانه ولایزال است که به عنوان تنها سرچشمه وجود وهستی و هرآنچه در آن است، مطرح می باشد و این تفکر توحیدی از خداوند احد و واحد تاقبل از این بدین شکل مطرح نبوده است ، همچنین با ایجاد چنین ساختاری مفاهیم وتصوراتی که پیش از این کاملاًنسبت به یکدیگر بیگانه بودند ،از آن پس با یکدیگر پیوستگی هایی نزدیک پیدا کردند؛وتصورات ومفاهیمی که دراین ساختار سیار به یکدیگر نزدیک بودند ، در نظام نوین از یکدیگر جدا شدند.این تعلیم جدید وضع موجود را به کلی تغییر داد ویک نوع نگرش تازه جهان شناختی و خدا شناسی را هم در بُعد فردی وهم در بُعد اجتماعی انسانها ایجاد کرد که با این توضیحات مخاطب چنین تفکری، نه تنها اعراب بلکه همه انسانهای هستند که به دنبال حقیقت می باشند ؛که این خود یکی از ادّ له متقن برای اعجاز این کتاب حق مبین است(45) کلام آخر:
باتوجه به مطالب مختصری که در نوشته مذکور ذکر شد ،پُر واضح است که چون قرآن کلام بدیع و وحی الهی است ، هیچ گونه مِثل ومَثلی نخواهد داشت واین حقیقت، عجز ذاتی انسان را در مقابل کلام ربوبی به دنبال خواهد داشت.اما نکته دیگری را که می توان مورد تامل قرار داد، ذکر این مطلب است که اگرچه این کتاب ،کلام الهی وخارق از عادت بشری است اما نمی توان همه حقیقت وحقانیت آن را در اعجاز بلاغی آن خلاصه کرد؛ بلکه اعجاز بلاغی این کتاب مقدس که تمام فصحا وبلغا بدان اعتراف دارند، فقط یکی از ویژگیهای این کلام نورانی است که می تواند مقدمه ای بر این معنا باشد که همه انسانها با بلوغ عقل وقلب به آن بنگرندوبا تمام وجودِ خود به آن متمسک شوند، چرا که این کتاب ،کتاب هدایت بشریت است، از این رو آن را« قرآن» یعنی خواندنی نام نهادند تا بدین وسیله کتاب زندگی انسانها قرار گیرد وبتوانند با معارف وحقایق حقه آن به سمت حیات طیبه وسعادت ابدی گام نهند.«كِتَابٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلىَ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الحَْمِيد»(46)
پي نوشت ها :
1.مفردات الفاظ قران،راغب اصفهانی، ماده عجز
2. مائده/ 37
3.الاتقان، جلال الدین سیوطی ج4،ص3
4.طه / 65تا 68
5.ترجمه تفسیر المیزان،محمد باقر موسوی همدانی
6. آل عمران/48 ،49
7.ترجمه تفسیر المیزان
8. بقره / 23
9. اسراء / 88
10.ترجمه تفسیر المیزان، ج1
11.الاتقان ، جلال الدین سیوطی ج4،ص3
12.تفسیر کشاف ،ج4، ص25
13. طور/ 33-34
14. اسراء/ 88
15. هود/ 13
16. بقره/ 23-24
17.التعریفات ، سید شریف جرجانی ص14
18.سیره النبویه،ابن هشام، ج1،ص270
19.همان،ص315
20. سباء/ 43
21. انبیاء / 5
22.بیان اعجاز القرآن، ص11
23.الاعجاز البلاغی ،ص44
24.مفتاح العلوم،یوسف ابن ابی بکر السکاکی ص196
25.العين،خلیل بن احمد فراهیدی ج 4 ص 420
26.صحاح العربیه ،اسماعیل بن حماد الجوهری ماده بلغ، مقاييس اللغه ج1ص 302. لسان العرب
27. نساء/ 63
28.همان،61
29.تفسیركشاف، ج1،ص 537
30.البيان في اعجاز القرآن ص64
31..همان،ص 25
32.به نقل از سبک شناسی اعجاز بلاغی قرآن، محمد کریم الکواز
33. آل عمران/ 138
34.مفردات راغب، واژه حمد
35.تفسیر کشاف ،ج1،ص46
36.همان
37. عنکبوت / 64
38.تفسیر کشاف ،ج3،ص211
39. مدثر/ 4
40.تفسر کشاف ،ج 4،ص181
41.همان،ج1،ص65
42. جمعه / 5
43 زمر/3-4
44. احقاف/ 27-28
45.با اندکی توضیحات، از کتاب خدا وانسان در قرآن،توشیهیکو ایزتسو،ترجمه احمد آرام
46. ابراهیم/ 1
منابع ومآخذ :
1.قرآن کریم
2.ایزتسو، توشیهیکو،خدا وانسان در قرآن، ترجمه احمد آرام،چاپ اول،1361
3.باقلانی ،قاضی ابی بکر،اعجاز القرآن،انتشارات الهلال، چاپ اول،1372
4.جرجانی،سیدالشریف،التعریفات،دارالشئون الثقافیه،بی تا
5.جرجانی ،عبدالقاهر،دلائل الاعجاز،تصحیح محمد رشید رضا،نشر دارالمعرفه
6.جعفری،محمد تقی،قرآن نماد حیات معقول،نشر علامه جعفری ،چاپ ششم،1386
7.راغب اصفهانی ،مفردات الفاظ قرآن کریم،انتشارات دار الشامیه، بیروت
8.زمخشری ،محمود، تفسیر الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل،نشر دارالکتاب العربی
9.سیوطی،جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن،تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم،بیروت
10.طباطبایی،محمد حسین، تفسیرالمیزان،ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی،ج1،دفترانتشارات اسلامی ،چاپ دوازدهم،1379
11.کواز،محمد کریم،سبک شناسی اعجاز بلاغی قرآن، ترجمه حسین سیدی، انتشارات سخن، چاپ اول،1386
/ع
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.