200 هزار سال پيش؛ مردمان يخ
براي بسياري از مردم، نام انسان نئاندرتال(1) تصورات ذهني اي از يك موجود پر مو، خميده قامت، وحشي، عضلاني و كم عقل را بر مي انگيزد. اين درست همان ديدگاه مشتركي است كه دانشمندان و عوام در سال هاي پاياني قرن نوزدهم نسبت به اين انسان هاي كهن داشتند. ولي در سال هاي دهه 1950، زماني كه يافته هاي جديدي در اين باره به دست آمد و شواهد موجود باز بيني شدند، شمار رو به تزايدي از متخصصان به صف منتقدان اين ديدگاه پيوستند.
در زمان نگارش اين كتاب "وارثان" نوشته "ويليام گولدينگ"(3) نئاندرتال ها تبديل به جماعت ساده اي شده اند كه زندگي بي پيرايه آنان، توسط مهاجمان جنگجويي كه همان انسان هاي نوين هستند، از هم پاشيده است. با اين حال، "ديرينه انسان شناسان"(4) هنوز هم با بسياري از ويژگي هايي كه در مورد زيست شناسي و رفتار نئاندرتال ها مطرح مي شود، موافق نيستند و به ويژه درباره روابط آنان با انسان هاي نوين اختلاف نظر وجود دارد.
نئاندرتال ها، قد بلند و هيكل چهار شانه هايدلبر گنسيس ها را از دست دادند و كوتاه قد و خپله شدند. اين شكل بدني، براي حفظ حرارت شكلي آرماني به شمار مي رفت. آنان همچنين براي اين كه بتوانند از عهده شرايط لازم براي نحوه زندگي توان فرساي دوران يخبندان برآيند، تا حد زيادي عضلاني شدند. اين وضعيت بدني، در اوايل دوران كودكي حاصل مي شد.
"كريستوف زوليكوفر"(6)، انسان شناس دانشگاه زوريخ، مي گويد: "يك انسان نئاندرتال هشت ساله، از نظر مراحل رشد و نمو در شرايطي مشابه با يك انسان نوين دوازده ساله قرار مي گرفت."
آنان احتمال خويش را در مرداب ها يا كناره هاي عميق رودخانه ها به دام مي انداختند، سپس با زوبين هاي خود به آن نزديك مي شدند و از فاصله اي كوتاه جانور را از پاي در مي آوردند. فراواني آسيب هاي سر و گردن در بقاياي انسان هاي نئاندرتال مشاهده شده است، با الگوي موجود در ورزشكاران شركت كننده در نمايش هاي گاوچراني مطابقت مي كند؛ و اين نشان مي دهد كه انسان هاي نئاندرتال از نزديك با جانور عظيم الجثه سر شاخ و توسط آنها پرتاب مي شده اند.
گمبل مي گويد: "به نظر مي رسد نئاندرتال ها تعاملات خود را بر مبناي فرهنگي سامان داده بودند كه بيشتر جنبه چهره به چهره داشت. اين فرهنگ، در روش غذايابي آنها انعكاس مي يافت و در اينجا نيز همان الگو حاكم بود. همين مطلب در مورد نحوه تاسيس جوامع نئاندرتال ها توسط ايشان، كه به اعتقاد من مبتني بر كنش هاي متقابل چهره به چهره بوده است، كاربرد مي يافت."
اين غار نشينان حتي از افراد مسن و رنجور نيز مراقبت مي كردند. استخوان هاي يك نئاندرتال مسن كه آن را "لاشاپل اوسنتز"(11) ناميده اند، نشان مي دهد كه او تمام دندان هاي آسياي خود را از دست داده بود، طوري كه امكان جويدن غذا براي وي وجود نداشت.
با اين حال، استخوان بالاي حفره دنداني در اين نئاندرتال تا حدي التيام يافته بودند. اين مطلب نشان مي دهد كه نئاندرتال هاي ديگر پيش از غذا دادن به او، آن را برايش نرم مي كرده اند.
قلمرو سكونت نئاندرتال ها بسيار محدود بود و ابزارهاي ايشان به ندرت در فاصله اي دورتر از 50 كيلو متري منشا آن يافت شده اند. در حالي كه انسان هاي نوين اوليه، شبكه اجتماعي گسترده اي را در فواصلي تا حدود 200 كيلو متر حفظ مي كردند.
شبيه سازي هاي رايانه اي نشان مي دهند كه از زمان آغاز تداخل عمل ميان انسان هاي نئاندرتال و بشر جديد، بالاتر بودن ميزان مرگ و مير نئاندرتال ها در مقايسه با نياكان انسان امروزي تنها در حدود 2 درصد بيشتر بود، باعث مي شد تا آنها در مدت زماني حدود يك هزار سال به آستانه انقراض برسند. با اين حال، برخي از پژوهشگران معتقدند كه نئاندرتال ها هيچ گاه منقرض نشدند و در مقابل، با تداخل توليد مثلي با انسان هاي نوين، در جوامع نورسيدگان حل شدند و به اين ترتيب ژن هايشان همچنان در ميان مردمان كنوني اروپا باقي مانده است.
در سال 1999 اسكلت يك كودك در "لاپيدو"(12)ي پرتغال از زير خاك بيرون آمد كه حدود 25 هزار سال قدمت داشت. بقاياي اين كودك آميزه اي از ويژگي هاي بشر نوين و انسان نئاندرتال را نشان مي دهد، و از اين رو احتمال مي دهند كه او دورگه بوده باشد. با اين حال، قطعات كوچك DNA استخراج شده از سه نمونه مختلف، نشان داده اند آنها هيچ نسبت نزديكي با هيچ يك از جمعيت هاي انسان كنوني نداشتند.
************
درس هايي از ادبيات
در زمان نگارش اين كتاب "وارثان" نوشته "ويليام گولدينگ"(3) نئاندرتال ها تبديل به جماعت ساده اي شده اند كه زندگي بي پيرايه آنان، توسط مهاجمان جنگجويي كه همان انسان هاي نوين هستند، از هم پاشيده است. با اين حال، "ديرينه انسان شناسان"(4) هنوز هم با بسياري از ويژگي هايي كه در مورد زيست شناسي و رفتار نئاندرتال ها مطرح مي شود، موافق نيستند و به ويژه درباره روابط آنان با انسان هاي نوين اختلاف نظر وجود دارد.
نئاندرتال ها چه شكلي داشتند؟
و چگونه در عصر يخ زنده ماندند؟
نئاندرتال ها، قد بلند و هيكل چهار شانه هايدلبر گنسيس ها را از دست دادند و كوتاه قد و خپله شدند. اين شكل بدني، براي حفظ حرارت شكلي آرماني به شمار مي رفت. آنان همچنين براي اين كه بتوانند از عهده شرايط لازم براي نحوه زندگي توان فرساي دوران يخبندان برآيند، تا حد زيادي عضلاني شدند. اين وضعيت بدني، در اوايل دوران كودكي حاصل مي شد.
"كريستوف زوليكوفر"(6)، انسان شناس دانشگاه زوريخ، مي گويد: "يك انسان نئاندرتال هشت ساله، از نظر مراحل رشد و نمو در شرايطي مشابه با يك انسان نوين دوازده ساله قرار مي گرفت."
شكارچيان گوشتخوار
آنان احتمال خويش را در مرداب ها يا كناره هاي عميق رودخانه ها به دام مي انداختند، سپس با زوبين هاي خود به آن نزديك مي شدند و از فاصله اي كوتاه جانور را از پاي در مي آوردند. فراواني آسيب هاي سر و گردن در بقاياي انسان هاي نئاندرتال مشاهده شده است، با الگوي موجود در ورزشكاران شركت كننده در نمايش هاي گاوچراني مطابقت مي كند؛ و اين نشان مي دهد كه انسان هاي نئاندرتال از نزديك با جانور عظيم الجثه سر شاخ و توسط آنها پرتاب مي شده اند.
گمبل مي گويد: "به نظر مي رسد نئاندرتال ها تعاملات خود را بر مبناي فرهنگي سامان داده بودند كه بيشتر جنبه چهره به چهره داشت. اين فرهنگ، در روش غذايابي آنها انعكاس مي يافت و در اينجا نيز همان الگو حاكم بود. همين مطلب در مورد نحوه تاسيس جوامع نئاندرتال ها توسط ايشان، كه به اعتقاد من مبتني بر كنش هاي متقابل چهره به چهره بوده است، كاربرد مي يافت."
پرستاري در جامعه
اين غار نشينان حتي از افراد مسن و رنجور نيز مراقبت مي كردند. استخوان هاي يك نئاندرتال مسن كه آن را "لاشاپل اوسنتز"(11) ناميده اند، نشان مي دهد كه او تمام دندان هاي آسياي خود را از دست داده بود، طوري كه امكان جويدن غذا براي وي وجود نداشت.
با اين حال، استخوان بالاي حفره دنداني در اين نئاندرتال تا حدي التيام يافته بودند. اين مطلب نشان مي دهد كه نئاندرتال هاي ديگر پيش از غذا دادن به او، آن را برايش نرم مي كرده اند.
قلمرو سكونت نئاندرتال ها بسيار محدود بود و ابزارهاي ايشان به ندرت در فاصله اي دورتر از 50 كيلو متري منشا آن يافت شده اند. در حالي كه انسان هاي نوين اوليه، شبكه اجتماعي گسترده اي را در فواصلي تا حدود 200 كيلو متر حفظ مي كردند.
انقراض
شبيه سازي هاي رايانه اي نشان مي دهند كه از زمان آغاز تداخل عمل ميان انسان هاي نئاندرتال و بشر جديد، بالاتر بودن ميزان مرگ و مير نئاندرتال ها در مقايسه با نياكان انسان امروزي تنها در حدود 2 درصد بيشتر بود، باعث مي شد تا آنها در مدت زماني حدود يك هزار سال به آستانه انقراض برسند. با اين حال، برخي از پژوهشگران معتقدند كه نئاندرتال ها هيچ گاه منقرض نشدند و در مقابل، با تداخل توليد مثلي با انسان هاي نوين، در جوامع نورسيدگان حل شدند و به اين ترتيب ژن هايشان همچنان در ميان مردمان كنوني اروپا باقي مانده است.
در سال 1999 اسكلت يك كودك در "لاپيدو"(12)ي پرتغال از زير خاك بيرون آمد كه حدود 25 هزار سال قدمت داشت. بقاياي اين كودك آميزه اي از ويژگي هاي بشر نوين و انسان نئاندرتال را نشان مي دهد، و از اين رو احتمال مي دهند كه او دورگه بوده باشد. با اين حال، قطعات كوچك DNA استخراج شده از سه نمونه مختلف، نشان داده اند آنها هيچ نسبت نزديكي با هيچ يك از جمعيت هاي انسان كنوني نداشتند.
************
پينوشتها:
1- Neanderthals/ 2- H. G. Wells/ 3- Clive Gamble/ 4- Palaeoanthropologists/ 5- Homo neanderthalensis/ 6- Christoph Zollikofer/ 7- Auroch/ 8- musk ox/ 9- Hyoid bone/ 10- Stanley Ambrose/ 11- La- chapelle- aux- saints/ 12- Lapido
/ج