تعبير خواب گورستان

اجساد اين گورستان هرگز نمي‌ميرند! گذر زمان بر آنها كارگر نيست و فرسايش بر آنها راهي ندارد چرا كه خاكي مخصوص آنها را در بر گرفته است؛ خاكي سفيد كه بويي عجيب دارد. اين باور اهالي «سپيدچاه» است و اينجا گورستان روستاي سپيدچاه؛ گورستاني كه هزاران قطعه سنگ پر نقش و نگار را در بر گرفته است؛ سنگ‌هاي پر نقش و نگاري كه
سه‌شنبه، 3 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعبير خواب گورستان

تعبير خواب گورستان
تعبير خواب گورستان


 






 

گزارش اختصاصي از گورستاني پر رمز و راز در استان مازندران و تفسير نقش‌هاي آن
 

اجساد اين گورستان هرگز نمي‌ميرند! گذر زمان بر آنها كارگر نيست و فرسايش بر آنها راهي ندارد چرا كه خاكي مخصوص آنها را در بر گرفته است؛ خاكي سفيد كه بويي عجيب دارد. اين باور اهالي «سپيدچاه» است و اينجا گورستان روستاي سپيدچاه؛ گورستاني كه هزاران قطعه سنگ پر نقش و نگار را در بر گرفته است؛ سنگ‌هاي پر نقش و نگاري كه در كنار تن‌هاي سرد و بي جان بسياري پهلو گرفته‌اند؛ تن‌هاي سرد و بي جاني كه با هزار اميد و آرزو تن به اين خاك سفيد سپرده‌اند؛ خاك سفيدي كه بوي غريبي مي‌دهد.
گورستان سپيدچاه، فقط گورستان روستاي سپيدچاه نيست، گورستان 50 پارچه آبادي است. گورستان سپيدچاه ترسناك و غم‌انگيز نيست، اسرارآميز وشگفت‌انگيز است؛ تكراري و بي روح نيست، با طراوت و زيباست و شبيه هيچ گورستان ديگري نيست. 50 پارچه آبادي، مردگان خود را به اين روستا مي‌آورند تا از بركات اين خاك بهره‌مند شوند. ما هم راهي سپيدچاه مي‌شويم تا از خاك آب و هواي آن بهره‌اي برده باشيم. از تهران راهي جاده فيروزكوه مي‌شويم. ساري را كه پشت سر بگذاريم، جنگل‌هاي سرسبز «توسكا چشمه» نمايان مي شوند. جاده آسفالته به زحمت از ميان سرسبزي درختان راست قامت جنگل، راه باز مي‌كند و ما از ميان جاده عبور مي‌كنيم تا مثلث‌هاي قرمز رنگ مدام مارپيچي بودن آن را يادآوري مي‌كنند تا خمار ديدن مقصد در انتهاي جاده بمانيم. از بهشهر تا گلوگاه و از گلوگاه تا سپيدچاه مي‌رانيم؛ تا آنجا كه زمين‌هاي خاكي و خانه‌هاي چوبي جنگل را درو كرده‌اند. 150 دقيقه آسمان سبز تمام مي‌شود و ما خود را در برابر پهنه حيرت‌انگيزي مي‌بينيم كه چاره‌اي جز پلك زدن برايمان باقي نمي‌گذارد. اينجا مقصد جسم‌هاي بي جاني است كه بر شانه دوستان و آشنايان، از دور و نزديك مي‌آيند؛ استان مازندران، شهر بهشهر، بخش يانه سر، دهستان شهدا و روستاي سپيدچاه.

سنگزار بيكران
 

جماعت 20-15 هزار نفري به محض ورود به روستا محاصره‌مان مي‌كنند تا چشم كار مي‌كند قد علم كرده و ايستاده‌اند. وارد نشده، به مقصد رسيده‌ايم. آخر گورستان حصار وحريم ندارد، شروع و پايان ندارد؛ به روستا كه قدم بگذاري سنگ‌هايي دوره‌ات مي‌كنند كه چون سربازان آماده خدمت، سايه سر صاحبانشان هستند؛ سايه سر صاحبانشان؛ نسل‌هاي بسيار و صاحبان بسيار. اينجا دختران و پسران حق دارند پس از گذشت سي و اندي سال، پا جا پاي پدران و مادرانشان بگذارند و در كنار آنها آرام بگيرند. مادران و پدرانشان هم اين حق را داشته‌اند، مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها هم. لقا خانم كلبادي‌نژاد هم مي‌داند. سر خاك مادرش كه بنشيند، سر خاك اجدادش نشسته است؛ «مادرم را توي قبر مادرش گذاشتند. سنگ مادربزرگم رفت كنار قبر تا سنگ قبر مادرم را بگذارند بالاي سر. لقا خانم اهل گلوگاه است و سواد نهضتي دارد. ضبط و دوربينمان را که مي‌بيند، بدون لهجه ادامه مي‌دهد؛ «اسم روي بالاسري نوشته مي‌شود. سنگ‌هاي پايين قبر را زير سري مي‌گويند. سنگ‌هاي جديد، مثل سنگ پسر عمويم ايستاده نيست. مي‌گذارندش بين بالا سري و زيرسري». او در سپيدچاه قوم و خويش زيادي دارد و البته در گورستان. صبح پنجشنبه براي فاتحه خواندن مي‌آيد و ظهر به گلوگاه باز مي‌گردد. لقا خانم از ما خداحافظي مي‌کند و ميان سنگ‌ها مي‌چرخد و هراز گاهي مي‌ايستد، مي‌نشيند و فاتحه مي‌خواند و ميان حجم شلوغ سنگ‌ها و آدم‌ها از تيررس چشم و دوربينمان خارج مي‌شود. نرگس خانم هم گلوگاهي است. با لهجه غليظ مازندراني مي‌گويد: «اومديم دست به خاک! پدر و مادر و خواهر و برادرام، همه بِمُردنه». او همراه خواهر شوهرش آمده تا با يک تير دو نشان بزند؛ هم گپي بزند و درددل کند و هم فاتحه‌اي براي رفتگانش بخواند. پنجشنبه‌ها براي اهالي سپيدچاه روز شلوغ و پر رفت و آمدي است؛ از تمام روستاهاي اطراف براي زيارت اهل قبورشان مي‌آيند و با اقوام و خويشان ديدار تازه مي‌کنند و نان و حلوا و خرما مي‌خورند و هواي خنک و تازه وارد ريه‌هايشان مي‌کنند و ميان سنگ‌هاي پر نقش و نگار قدم مي‌زنند و مي‌روند. اينجا هيچ کس تنها براي خواندن يک فاتحه نمي‌آيد.

نقش بر سنگ
 

هياهوي خرگوش، کبوتر، سر و صداي تيشه و قيچي، چکاچک شمشير و نيزه، حرف و حديث چليپا و گردونه مهر اين گورستان را پر کرده است. معدود سنگ‌هاي صندوقي اين گورستان هم چون همتاهاي ايستاده‌شان پر نقش و نگارند. سنگ‌هاي خوابيده جديد هم که زاييده رسوخ تجدد در ميان مردمند، يک عکس دارند و چند خط نوشته اما سنگ‌هاي ايستاده گورستان روستاي سپيدچاه، پر از نقش و نگارند و يک عالمه داستان؛ نقوش گياهي، حيواني و نمادين و ابزار کار. کبوتر، خرگوش و روباه از معدود حيواناتي هستند که به اين گورستان راه پيدا کرده‌اند. کبوتر نماد پيام‌بري، پيک ناهيد و عشق است. او از آن زمان که براي حضرت نوح (ع) شاخه زيتون آورد، در خاطره‌ها ماند تا امروز روي سنگ‌هاي اين گورستان به پرواز در بيايد. روباه و خرگوش هم يکي به نماد دنيايي که فريبکار است و ديگري به نماد هوش و درايتي که فريب اين دنيا را نمي‌خورد، وارد نقوش سنگ‌هاي اين گورستان شده‌اند. با اين حال، ممکن است خاطره روستائياني هم که به جست‌وخيز اين دو حيوان عادت کرده‌اند، علت حضور اين حيوانات روي سنگ‌ها باشند. سرو و نيلوفر و گل انار هم تنها رستني‌هاي اين گورستان بوده‌اند (البته تا وقتي که خار و خاشاک و گل سنگ و جلبک به آن راه پيدا نکرده بودند)؛ نشانه سرو به جاودانگي و فناناپذيري، نيلوفر به نشانه پاکي و تولد مجدد و گل انار به نشانه پاکي. نقوش نمادين بار معنايي بيشتري دارند. چليپا رهنمون مقدسي است براي گم نکردن راه، خورشيد نمودار خود آگاهي و گرايش به قدرت‌طلبي و بلند پروازي است. نقوش مهري هم يادگار مردمان ايران باستانند. ابزارهاي کاربردي اغلب به نيت نمايش پيشه و رفتار و مسلک صاحب قبر روي سنگ مزار او نقش شده‌اند. چاقو، شمشير، کمان، چکش، تفنگ و باروت‌دان مخصوص قبوري بودند که صاحباني جنگاور شجاع داشتند. قيچي، ماسوره و ديگر ابزار بافندگي نشانه بافندگان پارچه، فرش و گليم و تبر، اره و مته نشانه نجاران بود. شغل‌هاي ديگر هم نشان‌هاي ديگري داشتند. سنگتراشان اين خطه نقوش را گاه به واسطه بار معنايي‌شان و گاه به رسم عادت و گاه به صرف تزئين روي سنگ‌ها نقش کرده‌اند. آنان شانه دو طرفه را بر سر قبور زنان و شانه يک طرفه را بر سر قبور مردان گذارده‌اند. آينه را هم با خاطره خودشناسي و معرفت حق در برابر زائر قبور گذاشته‌اند و خورشيد را به نشانه حق‌پرستي و گرايش به بلندپروازي در آسمان سنگ‌ها نشانده‌اند و سرو را به نماد جاودانگي در زمين سنگ‌ها کاشته‌اند. هيچ نقشي بي دليل پاي اين سفره نيامده است.

تعبير خواب گورستان

تعبير خواب گورستان

تعبير خواب گورستان

سر سفره سنگ
 

سفره سنگ‌هاي ايستاده پر برکت است، آيه، صلوات، حديث و شعر هم دارد. سفره‌هاي پر آيه قديمي‌ترند و ظريف‌تر و پرکارتر. اين کلمات پر برکت را سنگتراشان تيموري و صفوي از دل سخت سنگ بيرون آورده‌اند. سنگتراش اين دوره‌ها هنرمند تمام عياري است که به خط، نقش، تقسيم و ترکيب آشناست. سنگ‌هاي اين دوره اغلب زرد رنگند و ضخامت زيادي دارند. سنگتراشان دوره‌هاي بعد کم سوادتر و ساده‌پسندترند، گاه حتي سواد هم ندارند. غلط‌هاي املايي فراواني که سنگ‌هاي سده 13 و 14 دارند، ناشي از املاي بد صاحبان قبور يا سنگتراشان است. آنها گاه زهرا را با «ذ» و مداح را با «ه» نوشته‌اند. رنگ سنگ‌ها هم در اين دوره تغيير مي‌کند و خاکستري مي‌شود. سنگ‌هاي خاکستري سنگ‌هاي صابون ورقه‌اي هستند.
سنگ‌هاي سده نهمي، شباهت غريبي به محراب‌هاي مساجد دارند؛ تخته سنگ‌هايي محرابي شکل که چند طاق‌نما در دل خود دارند. فاصله بين طاق‌ نماي اول و دوم را اسليمي‌ها پر کرده‌اند، حاشيه دوم و سوم مختص صلوات کبير و احاديث و روايت بوده و متن محراب، جايگاه اختصاصي نام متوفي و تاريخ فوت و اصل و نصب اوست. اين سنگ‌ها قنديل را هم از محراب به عاريت گرفته‌اند تا شباهت کامل شود؛ قنديل‌هايي مزين به نام الله. سنگ‌هاي سده 11-10 پرکارند و نمايانگر حوصله فراوان سنگتراشان؛ کادربندي، اسليمي، گره چيني، کتيبه‌هاي معقلي، دواير تزئيني و ... . سنگ‌هاي اين سده‌ها را از هر طرف نگاه کني نقشي دارند. سنگتراش قهار اين دوره حتي ضخامت سنگ‌ها را هم بي نصيب نگذاشته است و نقشي بر آن زده است. سنگ‌هاي سده 11، شعر و مديحه هم در خود دارند. کم شدن حوصله سنگتراشان از سده 12 به بعد آغاز شده است. ديگر سنگ‌هاي قبور حجاري شده نيستند؛ تابلوهايي پر نقش و نگارند که نقوش بر آنها حجاري نشده‌اند بلكه به سادگي خراشيده شده‌اند. نقوش گياهي و پر کار جاي خود را به نقوش حيواني و نمادين و ابزار کار مي‌دهند تا هم کار سنگتراش راحت شود و هم کار صاحبان قبور براي پيدا کردن نام متوفي در ميان سادگي سنگ‌ها. سنگ‌هاي اين گورستان هم مثل صاحبانشان کم حوصله شده‌اند.
قديمي‌ترهاي اين گورستان سرحال‌ترند و ايستاده‌اند و جوان‌ترها ترجيح مي‌دهند بخوابند. وقتي كه سنگتراش اهل مصيب محله دار فاني را وداع گفت، ديگر کسي نبود سنگ ايستاده بتراشد. صداي تيشه او که آخرين نسل از اين سنگتراشان بود تا همين 20 سال پيش، کلبه چوبي‌اش را مي‌لرزانده است. حالا هر که از دنيا رفته و به اين گورستان مي‌آيد، بايد سنگ قبر هم با خود بياورد؛ آن هم از آن سنگ‌هايي که بايد به موازات متوفي روي زمين بخوابند. سنگ‌هاي جديد علاوه بر شكل جديد، رنگ‌هاي جديد هم دارند. سياهي گرانيت را سنگتراشان غير بومي بر سر اين سفره آورده‌اند. گورستاني که با سنگ‌هايش آسمان را نشانه رفته بود، حالا گرفتار زمين است.

متوليان خاطره
 

حرف، حرف خودشان است. ساکنان سفيدچاه قدمت روستايشان را 600 سال نمي‌دانند، براي آنان گورستان و سنگ‌هايش حداقل 1200 سالي عمر دارد. مي‌گويند؛ اين ابزار و ادوات نقش شده روي سنگ‌ها نشانه شغل صاحب قبر است. مي‌گويم؛ اين همه ترازو، مگر اين روستا اين همه كاسب يا قاضي داشته؟! مي‌شنوم؛ حتما! مي‌گويم؛ اين همه قيچي و تفنگ، اين روستا اين همه بافنده و شکارچي داشته؟ مي‌شنوم: «حتما!» آنها براي هر که به روستايشان بيايد مي‌گويند که از 50 روستاي اطراف به اينجا مي‌آيند تا رفتگانشان را به خاکي بسپارند که فرسايش ندارد. مي‌گويند و اگر ناباوري در چشمانت ببينند، حواله‌ات مي‌دهند به حاجيه خانم، زهرا انتصاري. حاجيه خانم را در خانه‌اي نزديک گورستان مي‌شود پيدا کرد؛ در خانه ابراهيمي‌ها. خانواده او متوليان امامزاده روستا بوده‌اند و هستند.
حاجيه خانم غسال بوده و به چشم خود ديده که وقتي قرار بوده برادري را در قبر خواهر رفته‌اش دفن کنند، جسم خواهر سالم بوده است. حاجيه خانم با لهجه غليظ بهشهري و زبان مازندراني داستان را تعريف مي‌کند تا ما براي فهم داستانش نيازمند ترجمه دوست همراهمان كه اهل ساري است، باشيم. موهاي سفيد دستانش مي‌ايستند تا حيرتش را پس از گذشت 36-35 سال نشان دهند. قبر را به جاي جسد برادر با خاک پر کردند و اين داستان در سراسر منطقه پيچيد. حالا همه، خاطره‌هايي از اين جنس دارند؛ يا ديده‌اند يا شنيده‌اند. بزرگ خاندان انتصاري، همسر حاج اسماعيل ابراهيمي است که متولي امامزاده بوده و راهنماي کساني که رفتگانشان را در ميان شلوغي گورستان گم کرده‌اند. حاج اسماعيل حافظه‌اي عجيب داشته که به کمک گمشده‌ها مي‌آمده تا نکند بي فاتحه بمانند. او نام تک‌ تک صاحبان قبور را تا چهار نسل مي‌دانسته است. حاج اسماعيل حالا ميان کساني آرام گرفته است که همه ‌شان را به خوبي مي‌شناسد، سنگ قبرش هم همان جا خوابيده است. 20 سالي مي‌شود که ديگر سنگ‌ها بر مزار صاحبانشان نمي‌ايستند.

تعبير خواب گورستان

سِر خاک
 

راز اين خاک را باستان ‌شناسان نمي‌دانند. اهالي روستا محکم و قاطع اين را مي‌گويند و ديده‌ها و شنيده‌هايشان را شاهد مي‌گيرند اما باستان‌شناسان اين گفته را تاييد مي‌کنند. خاک به خودي خود، نگهبان بسيار خوبي براي اجساد است و تجزيه در آن به کندي صورت مي‌گيرد. اجساد چند هزار ساله گواه اين ادعايند اما اين باور علت ديگري هم دارد؛ براي مردمي که عادت به نشست و برخاست در زمين‌هاي هميشه مرطوب داشته‌اند و فرسايش را به چشم خود ديده‌اند، سخت است باور سالم ماندن جسد در خاک اين ديار؛ پس پاي باورهاي عاميانه به ميان مي‌آيند.
خاک اين روستا به دليل وجود مقدار زياد کربنات کلسيم سفيد رنگ است؛ رنگي که در مناطق شمالي کمتر ديده مي‌شود و غريب مي‌نمايد. سفيدي اين روستا در مسير سيلاب‌هاي رودخانه «نكا» قرار دارد که هراز گاهي طغيان مي‌کند و خاک با خود مي‌آورد تا سنگ‌ها پايين‌تر بروند و زمين بالاتر بيايد. شايد رود و باد و آب، قصد پنهان کردن اين سنگ‌ها را دارند و هر چه پنهان‌تر با ارزش‌تر! دانستن ارزش آنچه در دسترس است و فراوان، قدري سخت است؛ بايد پنهان و در زير خاک باشد تا چون گنج آن را بيرون بياوريم و قدر بدانيم. شايد بايد بي‌خيال سنت تدفين تکراري شويم و بگذاريم اجدادمان آسوده بخوابند تا با لکه‌هاي گرانيتي ناهمگون دامنشان را لکه‌دار نکنيم؛ دامني که به اعتقاد اهالي از جنس خاک کربلاست. مردم منطقه همه از اين خاک قدري در خانه‌هايشان دارند. اينجا، همه سِرّ اين خاک را مي‌دانند. همه مي‌دانند و مي‌آيند و مي‌روند و براي هرکه ببينند، برملا مي‌کنند. آنها همه اين گفته‌ها را باور دارند و عمري با آن زندگي کرده‌اند.

سادات خاک سفيد
 

دريا و کوه، از شمال و جنوب سرزمين طبرستان را مرزبندي کرده بود تا تافته جدا بافته‌اي باشد و گهگاه، خود مختار. مردمان طبرستان سه قرن پس از ديگر هموطنانشان اسلام آوردند اما آن قدر زود با آن خو گرفتند که سرزمين‌شان پناهگاه سادات حق‌طلبي شد که از خوي بد دست نشاندگان خلفاي اموي بي‌قرار شده بودند. پناه گرفتن سادات در اين منطقه و حمايت مردم از آنان، فرصتي بود براي استحکام پايه‌هاي تشيع و آمد و شد سادات و شيعيان، تا آنجا که سادات علوي 100 سالي را در اين سرزمين حکومت کردند. ردپاي اين سادات در همه جاي مازندران ديده مي‌شود. در سفيدچاه، سادات مرعشي و روزافزوني هنوز بر گورستان حکومت مي‌کنند! سهم حضور آنان در گورستان بيش از باقي اهالي است. سنگ قبر آنها هم با باقي سنگ‌ها تفاوت دارد.
اينجا سه امامزاده دارد؛ ابراهيم (ع)، منصور (ع) و عبدالرحمن (ع)، از نوادگان امام موسي‌بن‌جعفر(ع)؛ كه متاسفانه اطلاعات زيادي درباره زندگي آنها در دست نيست. امامزادگاني که گرچه قديمي‌ترين ساکنان اين روستا نيستند اما نامدارترين آنانند. اين گورستان ساکناني با سنگ قبرهاي قديمي‌تر هم دارد. خورشيد هر صبح که طلوع مي‌کند، سايه بناي مزار امامزادگان را بر سر خاک خفتگان مي‌اندازد؛ امامزاده‌اي که با توجه اهالي هر چند وقت يکبار، تجديد بنا مي‌شود و رنگي تازه به خود مي‌گيرد؛ امامزاده‌اي که صندوقچه چوبيني دارد که اگر توجه اهالي نبود، به غارت رفته بود. صندوقچه چوبي‌اي که به دست استاد اجل عبدالله گيلاني و خطاطي کاتب زعيف بن فخرالدين بن محمد حاجي، در تاريخ «خمس و ثمانين و ثما نمائه» ساخته شده است. اينجا بزرگان ديگري هم آرام گرفته‌اند؛ بزرگاني چون آيت‌الله رباني، شيخ محمد حسن گزي، شيخ احمد اسدي و مردان بزرگ ديگري از سادات مرعشي، روزافزوني و ميرعمادي. هر كه در اين ديار زاده شده باشد، به آن باز مي‌گردد. يک سفيدچاهي حتي اگر در آن سوي دنيا هم بميرد، در خاک اين گورستان دفن مي‌شود. اين را راهنمايمان که به لطف سازمان ميراث فرهنگي ما را همراهي مي‌کند، مي‌گويد. او وجب به وجب گورستان را به خوبي مي‌شناسد. آقاي دهشت عضو گروه باستان‌شناسي بوده که به سرپرستي خانم وفايي، سنگ‌هاي اين گورستان را مستندسازي کرده‌اند. آنها 151 سنگ را از ميان هزاران سنگ گورستان انتخاب، نقش‌خواني، عکسبرداري و مستندسازي کرده‌اند.

ييلاق بي بهانه
 

آسمان سفيدچاه سرخ مي‌شود تا گذر زمان را به يادمان بيندازد كه بار و بنديلمان را ببنديم و روستا را ترک کنيم؛ روستا و گورستان پر حرف و حديث و زيبايش را، نقش‌هاي پر رمز و رازش را، مردم مهربان و خونگرمش را، حال و هواي خوشش را، خاک دامنگيرش را كه ييلاقي است ميان مازندران، سمنان و گرگان؛ خاکي که فقط مقصد رفتگان نيست كه مقصد كساني كه هواي خنكاي كوهستان را در سر دارند هم هست. حال و هواي خشك و سرد اين منطقه، آن را از ديگر بخش‌هاي مازندران جدا كرده است، آن چنان كه كنسول دولت بريتانيا در «سفرنامه مازندران» خود مي‌نويسد: «بيشتر اهالي آنجا در فصل گرما به ييلاق‌هاي هزار جريب مي‌روند كه داراي امامزاده‌اي است به نام سفيدچاه كه معمولا هر سال سكنه محل چند روزي را در آنجا مي‌گذرانند». سفيدچاه، سفيدجا، اسپِ‌چاه يا اسپِ ‌تن، مقصدي است كه براي رفتن و ماندن آن قدر بهانه دارد كه نمي‌شود به آساني از كنارش گذشت. سفيدچاه مقصدي است با مسيري بسيار زيبا و ديدني. غار كميشان، هوتو، سايت گوهر تپه، باغ شهرداري، مجموعه كاخ‌هاي صفوي، گراودين تپه و خندق كلباد از جمله آثاري هستند كه در مسير رسيدن به اين روستا سر راهتان سبز مي‌شوند. از گورستان که مي‌گذريم، روستا تمام مي‌شود. در سفيدچاه، اموات تا آخرين لحظه تو را همراهي مي‌کنند. منبع:همشهري ماه، ش44



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط