بندر آب و باد

از پشت سربه سمت بندر لافت که مي روم، غافلگير مي شوم؛ به يکباره روستايي کوچک با انبوه بادگيرهاي زيبا من را مي برد و به دامان خليج فارس مي سپارد؛ دريايي لبريز از موج و ماهي. جزيره قشم روستا زياد دارد اما...
شنبه، 7 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بندر آب و باد

بندر آب و باد
بندر آب و باد


 

نويسنده:زهرا کشوري




 

سفر به بندر لافت در خليج فارس
 

از پشت سربه سمت بندر لافت که مي روم، غافلگير مي شوم؛ به يکباره روستايي کوچک با انبوه بادگيرهاي زيبا من را مي برد و به دامان خليج فارس مي سپارد؛ دريايي لبريز از موج و ماهي. جزيره قشم روستا زياد دارد اما همه اش را هم که بگردي، لافت چيز ديگري است؛ روستايي است کهن در شمال غربي اين جزيره که بادگيرهايش آن را منحصر به فرد کرده است. قدم به قدم، پله سنگچين شده اي را پشت سرمي گذاريم، برسر تپه اي مي ايستيم، تا به يکباره روستايي جمع و جور در دل چشمان ما مي نشيند. بربلنداي لافت، جغرافياي اين منطقه کوچک در قاب چشمان ما به تصوير کشيده مي شود. لافت از سه سمت چشم به گشاده دستي خليج فارس دارد و تنها از سمت جنوب است که رو به سوي زمين هاي باير مي گذارد تا قدر خليج فارس را بيشتر بداند. مردمان لافت هم قدر اين آب را خوب مي دانند؛ رزق و روزيشان از آن است. لافت از قديمي ترين بنادر تجاري ايران است که هنوز هم دريانوردان کاربلدش شهره عام و خاصند. لافتي ها در مهار باد زبردستند؛ هم خنکي خانه شان را ازآن مي گيرند و هم رامش مي کنند تا لنج هايشان را به راه دور ببرد.
چين هاي سفيد و آرام خليج فارس دامان از پاي روستاي لافت برچيده بودند که به بندر رسيديم.هم خليج فارس به اين آمد و شدها عادت دارد هم لافتي ها. بازي جزر و مد دريا در 24ساعت دوبار اتفاق مي افتد تا صحنه بکري چون جنگل هاي حرا را در چشم تماشاگران و طبيعت گردان اين منطقه بسازد. بازي خليج فارس با جنگل هاي حرا که آنها را «مانگرو»مي نامند، از جمله دلايلي است که اين جنگل هاي نادر را در رديف ثبت در آثار طبيعي سازمان يونسکو قرار داده است. لافت، اين روستاي کهن و تاريخي که يکي از مشهورترين روستاهاي سراسر جنوب ايران است، هنوز هويت تاريخي خود را حفظ کرده ، معماريش تا حدود زيادي دست نخورده مانده و مردمانش هنوز دل به دريا دارند.

هر روز يک چاه
 

«لافت از اينجا شکل گرفته.» اين را محمد امين اخلاصي مي گويد که عضو شوراي روستاي لافت است. بالاي روستا رو به دريا ايستاده ايم و چاه هاي تلا(تل آب)را کنار به کنار هم در سمت راستمان مي بينم؛ همان جايي که هسته اوليه روستاي لافت شکل گرفته و حالا مرکز روستاست. حالا ديگر چاه هاي تلا روزگار پررونق خودشان را از دست داده اند و بيش از آنکه لافتي ها را سيراب کنند،، گردشگران را به سوي خود مي کشانند. از بالاي لافت بايد آب انبار بزرگ را رد کرد تا به چاه هاي معروف آب رسيد. چاه ها بدون هيچ حرفي در کنار هم قرار گرفته اند. همسايگان آنها چند درخت و خانه هاي بدون بادگيرند؛ خانه هاي ايستاده و نيم ايستاده، زخم خورده از باد و بوران روزگار. مدت هاست که دستي به سرو روي آنها کشيده نشده است. زني سطلي از آب را از يکي از چاه ها بالا مي کشيد، روي سرش مي گذارد و مثل سايه از کنار ما مي گذرد و مي رود بدون اينکه نگاهي کند به اين همه آدم که براي ديدن چاه ها و بادگيرها به بندر سرازير شده اند. اخلاصي مي گويد:«کسي از اين آب ها براي خوردن استفاده نمي کند، بيشتر براي شست وشو مي برند. البته همه نه، شايد فقط30خانوار از120خانوار لافتي از آن استفاده کنند.»
بنا به گفته اهالي لافت اينجا به تعداد روزهاي سال شمسي، 365چاه آب بوده است. مي گويند در قديم اين طور نبوده که هر کس از هر چاهي که خواست آب بردارد و منبع اصلي آب شيرين روستا تمام شود؛ تمام اهالي آب هر روزشان را از يکي از چاه ها برمي داشتند تا در تمام سال آب کافي داشته باشند. ما بيشتر از 30تا40چاه آب نمي بينيم. اما خودشان تاکيد مي کنند که بقيه چاه ها خراب شده اند و خاک پرشان کرده است.

فانوس هاي بندري
 

کوچه ها باريک است و تنگ. خانه ها شانه به شانه هم بالا آمده اند. از دل کوچه هايي که دور و دراز نيست مي گذرم. دختراني در لباس هاي رنگي کوچه را معناي ديگري مي دهند. مردي با دشداشه و عمامه سفيد از آن مي گذرد؛ ناخدا بايد باشد، پيراست و با موج موج خليج فارس آشناست. اخلاصي با او سلام و عليکي مي کند و من هم. زني برقع پوش از کنارمان مي گذرد، با روسري «ليو» برسر. نام اين روسري را همين ناخدا به من مي گويد، ناخدا يوسف صفاري لافتي؛ «بچه هاي امروزي کمتر اين جوري لباس مي پوشند . پسران جوان بندر که اصلا لباس هاي مد روز مي پوشند تا دشداشه و عمامه سفيد.»
ناخدا يوسف مثل همه جنوبي هاست؛ گرم و متواضع. به آني خانه و زندگيش را به ما مي بخشد تا هر وقت که دلمان خواست مهمان مهرباني او بشويم؛«چه فرقي دارد؟ مثل پدر و دختر مي مانيم.» اين را ناخدا مي گويد تا من احساس غريبي نکنم. مي گويد هفت ساله که بوده مادرش او را از مدرسه بيرون آورده؛«قديمي ها مي ترسيدند که آدم مدرسه برود؛ آدم که دولتي شود، بعد مجبور مي شود سربازي هم برود.» مي گويد او را در بچگي به پسرعمه اش مي سپارند تا با لنج بادباني اولين سفر دريايي خود را شروع کند؛ همان کاري که خيلي از لافتي ها هنوز هم به آن مشغولند. دريانوردي در لافت ده سال و 20سال سابقه ندارد، تاريخش مي رود به خيلي دورها. زندگي و کار و عشق مردمان اينجا بوده و حالا هم تا حدودي هست. بادبان لنج را باز مي کردند، خود را به باد مي سپردند و مي رفتند تا نه فقط خرج زندگيشان را در بياورند که با دريا خوش باشند. ناخدا يوسف هنوز اولين سفرش را با لنج خوب به ياد دارد. به خاطر دارد که لنج را چراغاني کردند؛«با 20يا شايد هم 25ملوان راهي دريا شديم.»آن روزها کوچک بود و کارهاي کوچکي به او مي سپردند. وقتي بزرگ شد سکان کشتي را به دست گرفت و قطب نماي کنار سکانش شد عصاي دستش.

دور دنيا در 300روز
 

از روزگاري که ناخدا يوسف لافتي به خواست مادر راه دريا در پيش گرفت، ساليان زيادي گذشته. حالا ديگر کشتي هاي بادباني جاي خود را به کشتي هاي موتوري داده اند و تنها خاطرات آنها باقي مانده که در مراسم و اعياد زنده مي شود. آنها نمي خواهند تاريخ دريانوردي يکي از مهم ترين بنادر تجاري که روزگاري برتمام قشم و هرمز فخر مي فروخت ، فراموش شود. مراسم بادباني را براي همين به بهانه هاي مختلف برگزار مي کنند، همان طور که اخلاصي - عضو شوراي روستاي لافت - مي گويد:«عيد که مي شود، فرقي ندارد عيد قربان باشد يا نوروز، دهه فجر باشد يا روزي ديگر؛ دريانوردان قديمي دور تا دور لنج بادباني قديمي لافت که کنار ساحل گذاشته ايم جمع مي شوند تا ياد روزهاي لنج بادي را زنده نگه دارند.» در قديم دريانوردان که قصد سفر مي کردند، خانواده ها براي بدرقه مي آمدند و خداحافظي. مرد خانه شان قرار بوده به سفر برود، آن هم نه يک روز و دو روز، نزديک يک سال. پس با مراسم خاصي بادبان را بالا مي کشيدند و آنها را راهي امواج مي کردند. اخلاصي مي گويد:«حالا هم ناخداها و ملوان هاي قديمي روي لنج قديمي لافت جمع مي شوند، موسيقي مي نوازند و بادبان را بالا مي کشند.»اينجاست که باد مي پيچد درون بادبان و ياد گذشته مي کنند؛ ياد روزگاري که تا شاخ آفريقا مي رفتند و سالي را در باد و آب به سر مي بردند.
صحبت از باد و بادبان که مي شود، با ناخدا يوسف همسفر خاطره هايش مي شويم؛ سوار برلنجي بادباني از لافت به بصره مي رود و بصره را به کراچي وصل مي کند. از پاکستان به هند مي روي و بمبئي را دوباره مي کنيم. بعد بادبان را مي کشيم، به سوي زنگبار آفريقا مي رويم. براي بازگشت به لافت، بندرعدن و مسقط در عمان را انتخاب مي کنيم. مرور همين خاطرات کوتاه، يعني گذشت حداقل 300روز سفردريايي. بي دليل نيست وقتي از ناخدا مي پرسم که لنج ها را از امارات مي خريد، با غرور مي گويد:«ما خودمان بهترين لنج سازها را داريم.»هرچند ساخت و خريد يک لنج پول زيادي مي خواهد و همين مساله لنج سازي را تا حدودي از رونق انداخته، در قشم هستند کارگاه هايي که در آنها لنج هايي در حال شکل گرفتن اند، براي اينکه سفر آغاز کنند. ناخدا يوسف مي گويد:«قديم ها مي رفتيم از عراق و خوزستان خرما مي آورديم، مي برديم هند و پاکستان، از آفريقا هم چوب چندل مي آورديم.»حالا ديگر نه ناخدا يوسف و نه هيچ دريانوردي سفر دور و دراز در پيش ندارد.زمان گذشته است؛ لافت روزگاري به خاطر دريانوردان لافتيش شهره بوده که لنج هايشان مرز نمي شناختند. امروز گشنيز، زيره، سنگ هاي کاشي و آهن آلات مي برند و ماهيگيري مي کنند. ناخدا يوسف به آنچه در لنج دارد، هندوانه، خربزه، سيب و ظرف هاي پلاستيکي را هم اضافه مي کند و به امارات مي فرستند. مثل گذشته راه درازي در پيش نيست که آمدنشان به خانه براي خود و خانواده شان هيجان انگيز باشد؛ مثل گذشته ها که ديدن بادگيرهاي روستا از دريا، پايان دلتنگي هايشان براي خانه و خانواده بود. از اين سو هم کودکان از بلنداي باديگر خبر رسيدن مردان دريا را به خانواده مي دادند. بادگيرها چون فانوس هاي دريايي، نويد بازگشت مي دادند. از نگاه مازيار قاسمي نژاد عبدالملکي -مديرعامل مهندسين مشاور طراحان پيرامون - که کتابي درباره معماري بادگيرهاي لافت با کمک همکارانش منتشر کرده، اين اتفاق زماني يکي از زيباترين اتفاق هايي بوده که در بندر لافت مي افتاد.

از چوب تا سيمان
 

مي گويند قصه بادگيرهاي ايران از مرکز کشور يعني از سمت يزد و کرمان شروع شد و بعد به هرمزگان رسيد. اما برخلاف بادگيرهاي مرکز که رطوبت نسبي هوا راهم زياد مي کنند و در داخل ساختمان مي گردند، بادگيرهاي جنوب از طريق جابه جايي هواي داخل ساختمان، باعث کاهش دماي فضا مي شوند. طيبه حسين آخوندي - کارشناس بافت هاي تاريخي سازمان ميراث فرهنگي استان هرمزگان-همه بادگيرهاي لافت را در رديف بادگيرهاي چهارطرفه قرار مي هد؛«تنها يکي از بادگيرها يک طرفه است و يکي ديگر هم که مدور است.»اما قادري در کتاب «معماري بندر لافت»که در سال 1380منتشر شده، بادگيرهاي لافت را دو طرفه و چهارطرفه مي داند و مي گويد بادگيرهاي چهارطرفه از دو طرفه ها بلندترند. متاسفانه هيچ تحقيق کاملي هنوز درباره بادگيرهاي لافت به صورت جامع و کامل انجام نشده؛ حتي قدمت آنها هم به درستي و دقت مشخص نيست.
ناخدا يوسف صفاري لافتي، قدمت بعضي از بادگيرهاي لافت را بسيار قديمي مي داند:«تاريخ داريم که قدمت بادگيرهاي لافت به 200سال پيش برمي گردد.» البته تاکيد مي کند بادگيرها از روز اول اين قدر بزرگ نبوده اند؛«نزديک به 50سال است که بادگير در اندازه هاي بزرگ ساخته مي شوند؛ وقتي که توانستند مصالح و مواد محکم تري استفاده کنند.» منظور ناخدا از مواد محکم سنگ و گل است. همان که قاسمي نژاد عبدالملکي و همکارانش از آن به ساروج ياد مي کنند. بعد هم استادکاران محلي گچ از بندر خمير مي آوردند، آسياب مي کردند و بدنه بادگيررا گچ مي گرفتند. ناخدا يوسف مي گويد:«امروز هم فقط استادکار محلي مي تواند بادگيربسازد. اين کار از کارگران افغاني برنمي آيد.»ناخدا مي گويد کارگران افغاني در لافت زياد هستند و همه کاري هم مي کنند. طيبه حسين آخوندي حرف هاي او را اين طور کامل مي کند:«بادگيرها را با چوب چارتراش درست مي کردند. بعد توي آنها را با حصير پر مي کردند و با چندل مي پوشاندند. به گفته او روکش بادگيرها هم گچ و ساروچ بود. امروز البته روکش نهايي گچ است.» حالا هم که با بلوک سيمان بادگيرها را درست مي کنند. ناخدايوسف خوب به خاطر دارد، روزگاري که لنج ها را به دريا مي انداختند و بادبان ها را مي کشيدند. چوب چندلي که از آفريقا مي آوردند، براي لنج و خانه شان کاربرد داشت تا سقف بادگيرها را با آنها بپوشانند:«در قديم اينجا تخته وجود نداشت. حتي براي سقف هم از برگ هاي نخل طناب درست مي کردند و با حصير خوزي(خوزستاني) يا مينابي روي سقف پر مي کردند و روي آن را با خاک مي پوشاندند. البته الان زمانه فرق کرده است.»او تاکيد مي کند که «الان سقف ها ايزوگام مي شود.»
از بلندي به لافت که خيره مي شوم. بادگيرهاي سفيد، در رديف هاي نامنظم در نگاهم مي نشيند. چيزي که در اولين نگاه، توي ذوق آدم مي زند، رنگ سفيدي است که معلوم است به تازگي به تمام بادگيرهاي لافت زده شده. همان رنگي سفيدي که حالا کهنگي خانه ها را بيشتر نشان مي دهد، چرا که سازمان ميراث فرهنگي تنها بادگيرها را رنگ کرده است، رنگي که البته با رنگ اخرايي قديمي بادگيرها
هم فرق دارد. البته طيبه آخوندي که از کارشناس همين سازمان است، مي گويد اين رنگ ها به مرور به همان رنگ قديم در مي آيند.

هر کوبه نقشي
 

هر بادگير انگار يک پلاک است براي خانه؛ نقش خودش را دارد و نشان خودش را. نقش و نگارهاي بادگيرهاي لافتي انگار الگوي خاصي ندارند، هر کس نقشي را مختص خود انتخاب مي کند. واقعا هم مي شود آنها را به عنوان يک پلاک در نظر گرفت. اين مساله را مازيار قاسمي نژاد عبدالملکي در کتابش نوشته :«هر بادگيري در لافت نقش مخصوص به خود را دارد که در ديگر بادگيرها ديده نمي شود.»اينکه چرا اين نقش ها با هم تفاوت دارند، سوالي است که پژوهشگران درباره اش علت هاي خاصي ذکر کرده اند و بعضي هم آنها را نوعي نشانه گذاري دانسته اند. ناخدا يوسف اما مي گويد که اين نقش ها ذوقي انتخاب مي شوند:«معمولا معماران محلي نقش هايي را در اختيار افراد قرار مي دهند تا هر نقشي را که صاحب خانه دوست داشته باشد انتخاب کند.»اين طور که ناخدا يوسف مي گويد، نقش را معمار ابتدا روي زمين درست مي کند و بعد به بادگيرها مي چسباند. طيبه حسين آخوندي که کارشناس بافت هاي تاريخي است، درباره اين نقش ها توضيح جالبي به ما مي دهد:«نقش تنها در قسمت بالاي هر بادگير مي نشيند.»درست است که نقش ها الگوي خاصي نداشته اند، اما از نگاه آخوندي، نقش ها بيشتر از گل و نشانه هايي از گل گرفته مي شده است، هر چند که محمد امين اخلاصي مي گويد که نقش ماه و ستاره هم زياد روي بادگيرها مي زنند. گر چه در ميان سخنان هيچ يک از آنها اشتراکي درباره نقش بادگيرها وجود ندارد اما همه شان اعتقادا دارند که نقش هاي هر بادگير فقط منحصر به خودش است. نقش هايي براي زنده کردن بادگيرهايي که ديگر کاربردي ندارند، چرا که امروز بيشتر حالت يک نشان براي اهالي دارند.
در قديم بادگيرها يک اتاق را بيشتر خنک نمي کردند، اما امروزه ديگر با وجود امکاناتي مثل کولرهاي برقي، کمتر کسي به انتظار باد خنکي است که از راه بادگيرها وارد خانه شود. طيبه آخوندي مي گويد که بادگيرها نه تنها استفاده اي ندارند که بلاي جان لافتي ها هم شده اند؛«بادگيرها ديگر هواي پاک نمي آورند، گرد و غبار و حشرات موذي را وارد خانه مي کنند.» همين مساله باعث شده تا اهالي، بادگيرها را مسدود کنند و از نيروي برق براي خنک سازي خانه ها استفاده کنند. سازمان ميراث فرهنگي اما براي اينکه قصه بادگيرهاي زيباي بندر لافت به پايان نرسد، به اهالي پيشنهاد داده روي پله هاي مارپيچي که به پشت بام مي رسند، بادگيرهاي نمادين نصب کنند. البته همه اين بادگيرها نمايشي نيستند و در بعضي موارد کاربردهايي هم دارند.
«امروز بسياري از لافتي ها از بادگير براي تهويه آشپزخانه استفاده مي کنند. در واقع بادگيرهاي ديروز هودهاي امروز لافتي هستند.» اين را اخلاصي مي گويد. تاکيد هم مي کند که شايد کاربرد آنچناني نداشته باشند اما رکورد زدن هم براي خودش کاري است. اخلاصي تعداد بادگيرهاي لافت را نزديک به 300بادگير مي داند؛ «بادگيرها اينجا بزرگ و کوچک دارند. اما بادگير«احمد عبدالحميد» خيلي معروف است چون بزرگ ترين بادگير است.» اين طور که لافتي ها مي گويند از ميان بادگيرهاي جالب، يکي هم به «محمد طيب عارفي» تعلق دارد. او صاحب تنها بادگير گرد گنبدي بندر است.«بادگير خانه «عبدالله خواجه» دريانورد هم بزرگ است.» اخلاصي بادگير«حاجي انصاري» خدابيامرز را هم در رديف بزرگ ترين بادگيرهاي بندر قرار مي دهد؛«حاجي عبدالصمد سليماني هم بادگير بزرگي از خود به يادگار گذاشته . خدابيامرزدش.» ناخدا يوسف تاکيد مي کند:«اندازه بادگيرها بسته به وسع صاحبخانه بوده. بعضي ها هم که اصلا بادگير نداشتند.»

آزادي داماد
 

صداي هلهله زنان روستا ناگهان بلند مي شود؛ عروسي يکي از جوانان لافتي است. مراسم عروسي در لافت قوانين خودش را دارد. شب مراسم مولودي خواني برگزار مي شود و داماد را به خانه عروس مي برند.خانواده عروس حجله اي درست مي کند سرتاسر از آيينه، حتي دور تا دور سقف. بالاي اتاق هم تختي مي گذارند و دور تا دورش گلدان هاي گل. با توافق پدر عروس، داماد مي تواند حتي تا شش ماه در خانه پدر زن زندگي کند، اما چند روزي را بايد به اجبار آن جا بماند. در قديم اين اجبار هفت روزه بوده و حالا سه روزه شده. سه روزي که عروس و داماد درون حجله مي مانند و داماد حق ترک کردن خانه پدر زن را ندارد. جدا شدن يا نشدن داماد از خانواده عروس پس از طي اين دوره و با مراسم خاصي صورت مي گيرد. بعد از سه روز مادر داماد به استقبال شان مي آيد و روي سرداماد کنگ (نقل و بادام) مي ريزد و به اصطلاح داماد آزاد مي شود و مي تواند از اين به بعد از خانه بيرون برود. حجله همچنان پابرجا مي ماند، چرا که هنوز هم داماد بايد پس از تمام شدن کارش در بيرون از خانه به حجله بازگردد. بعد از شب کنگي يا همان آزاد شدن داماد، داماد شبي را با دوستانش مي ماند، بدون عروس و شبي هم عروس بدون داماد با دوستانش مي ماند. شب هفتم عروس و داماد به همراه آشنايان به خانه مادر داماد مي روند. در اين شب مادر و فاميل هاي داماد برسر عروس و داماد نقل و بادام مي ريزند و اين ديگر پايان مراسم است. معمولا حجله تا يک ماه پابرجا مي ماند و بعد از آن، زندگي مستقل زناشويي آغاز مي شود. البته اين روزها اين رسم هم مثل خيلي از رسم هاي ديگر رو به فراموشي است. معمولا اگر داماد وسع مالي داشته باشد، خيلي زود از خانواده عروس جدا مي شود و به منزل خود مي رود. مثل همين تازه داماد لافتي که مي گويند لنج دار است و از خودش خانه مستقلي هم دارد.
خليج فارس در بازي جزر و مدي خودش وقتي از بندر پا پس مي کشد، ماهيگيران بندري را دست خالي نمي گذارد. اخلاصي مي گويد که ماهيگران بندر لافت با جزر و مد خليج فارس در روز دوبار«مَشتا»مي روند؛ مشتا روش ساده سنتي براي صيد ماهياني است که در اين رفت و آمدها از امواج خليج فارس جا مي مانند. به گفته او، سهم ماهي هايي که در مشتا صيد مي شوند گاهي به دو کيلوهم نمي رسد، اما هست مواقعي که دريا گشاده دستي مي کند و از 20کيلو هم بيشتر مي شود. مشتاها از چوب و تور ساخته مي شوند و محل جمع شدن ماهي در زمان جزر خليج فارس است. به گفته اخلاصي در لافت10تا12مشتا وجود دارد. چشم مي گردانم و سراغ باغ ها و نخلستان هايي را مي گيرم که روزگاري سايه سر لافتي ها بودند. ديگر نشاني از آن همه نخل هاي سربه فلک کشيده نيست. چند نخل، کج دار و مريز بالا رفته اند. نه آن قدر که سايه سبزشان سايه گستر يک خانه شود، چه برسد بخواهد يک بندر را زير چتر خويش قرار دهد.
منبع:مجله سرزمين من شماره 60



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط