![چرا به خواسته هايمان نمي رسيم چرا به خواسته هايمان نمي رسيم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/72dd2e2a-d519-4590-b1cf-fefd724b9b71.jpg)
چرا به خواسته هايمان نمي رسيم
نويسنده:رکسانا خوشابي*
چند روز بود که مدام از خودم مي پرسيدم چرا گاهي به خواسته هايمان مي رسيم و گاهي هم به آرزوهايمان نمي رسيم؟ديروز با تعدادي از دوستان دور هم جمع شده بوديم. من هم از فرصت استفاده کردم و از آنها خواستم که بگويند چرا بعضي از ما به خواسته هايمان نمي رسيم؟آنها در جواب پاسخ هاي جالبي دادند که برخي از آنها را برايتان بازگو مي کنم.
معمولاً به يکي از دلايل زير به خواسته هايمان نمي رسيم:يا درخواستمان روشن و مشخص نبوده و يا به اندازه ي کافي صبر نمي کنيم(يعني زود احساس ناکامي کرده و بي قرار مي شويم)،شايد هم اصلاً دريافت آنچه مي خواهيم، به صلاح مان نيست،يا به علت هماهنگ نبودن خواسته مان با احساس دروني نمي توانيم رسيدن به خواسته را حس کنيم.شايد هم با برخورد با کوچک ترين مانع دلسرد و خواسته مان را رها کرده ايم.
به هر حال در صورت ناکامي در رسيدن به خواسته ها، به موارد زير توجه کنيد:
*به خودتان زياد سخت نگيريد
اگر به اندازه ي کافي سعي و تلاش کرده ايد،خود را سرزنش و تحقير نکنيد. وقتي وظايف خود را به درستي انجام داده ايد، بدانيد که به هر حال جلوي همه وقايع و احتمالات را نمي توان گرفت.
-اگر با مانع برخورد کرديد، تقاضاي کمک کنيد
براي حذف موانع،پيامي به همه کساني که مي توانند کمکي به شما بدهند بفرستيد.يکي از اين افراد، و البته مهم ترين آنها، خود شما هستيد. شما آگاهانه يا ناآگاهانه قادر به از بين بردن همه موانع هستيد،فقط بايد توانمندي هاي خود را باور کنيد گاهي هم وجود موانع مفيد است.چنين موانعي، بعد از آن که مأموريت شان را انجام دادند، خود به خود ناپديد مي شوند.
*شايد هدف و خواسته اي ظاهري تان،با احساس دروني تان هم جهت و يکي نبوده است.ممکن است هدف ظاهري ما در زندگي، مثلاً کسب پول زياد باشد،اما هدف دروني مان عدم نگراني تان بابت بي پولي باشد.در چنين حالتي حتي اگر پول کافي به دست آوريم،از فشار رواني و نگراني مان درباره بي پولي کم نمي شود و تنها وقتي درون مان راضي شود،احساس خوشحالي مي کنيم.
*از درستي خواسته خود اطمينان حاصل کنيد گفتيم درخواست بايد کاملاً عيني و روشن باشد تا پاسخ مناسب دريافت شود.گاهي چيزي را مي گوييد ،اما چيز ديگري مي خواهيد اين دو را يکي کنيد تا به سادگي بفهميد به خواسته تان رسيده ايد يا نه؟
*درخواست تان را دوباره بررسي کنيد
گاهي متوجه مي شويد خواسته تان آن نبوده که درخواستش کرده ايد.در اين حالت لازم است آن را دوباره بررسي کنيد تا متوجه شويد اشکال از کجاست.هدف، خواسته و راه هايي که براي رسيدن به آن انتخاب کرده ايد،مجدداً بازبيني کنيد و اگر هيچ اشکالي وجود نداشت و اشتباهي هم در کار نبود، از خود بپرسيد:آيا چيز بهتري در انتظار من است ؟
اينک به داستان زندگي وارن مک دانلد و نحوه رسيدن او به خواسته هايش توجه کنيد. خواسته هايي که حتي به نظر ناممکن مي رسند!
اين کوهنورد 39 ساله استراليايي کسي است که در دايره لغاتش واژه«نمي توانم» جايي ندارد.به گفته خود او «اين کلمه فشار خونش را بالا مي برد و باعث مي شود در او حس طغيان به وجود آيد».وارن در سال 1977 در يک حادثه کوهنوردي هر دو پايش را از زانو از دست داد.ماجرا از اين قرار بود که هنگام کوهنوردي به همراه يکي از دوستانش، سنگ بزرگي رويش افتاد که باعث شد پاهايش له شود و لگن خاصره اش بشکند.او سه روز با همين وضعيت زير سنگ بود تا اينکه دوستش با نيروهاي امداد بازگشت.تحمل او در اين سه روز فوق تصور بود.او تعريف مي کند که چطور درد جاي خود را به بي حسي داده است؛به طوري که وقتي يک خرچنگ با چنگک هايش انگشت هاي پاي او را گاز مي گرفته،چيزي احساس نمي کرده و تنها کاري که از دستش بر مي آمده اين بوده که خرچنگ را تماشا کند.حمله مورچه ها هم بخش ديگري از عذاب هايي بود که او در اين سه روز تحمل کرده است.در نهايت او را به بيمارستان منتقل کردند و پزشکان ناچار شدند هر دو پايش را از زانو قطع کنند.اما براي وارن،اين تنها آغاز کار بود.او به ياد مي آورد که چطور در بيمارستان او را مثل يک تکه گوشت اين طرف و آن طرف مي انداختند و همين باعث شد که او مبارزه اش را شروع کند.اول دستش را به ميله هاي تختش مي گرفت و خود را بلند مي کرد و بعد سعي کرد از تختش پايين بيايد. اما وضعيت کنوني وارن، خودش را به حيرت وامي دارد.او اکنون به راحتي رانندگي مي کند،پياده روي مي کند، اسکي و موج سواري مي کند و حتي کو ه ها را هم از گام هاي متهورانه خود بي نصيب نگذاشته است.شش ماه از قطع پاهايش نگذشته بود که کوهنوردي را دوباره شروع کرد و يک قله 1500متري را در تاسمانيا را فتح نمود. ابزار کاراو در اين صعود دو پاي قطع شده، دست ها و چرخ بود.اين صعود دنيايي جديد را به روي وارن گشود او در يک صعود 28 روزه، دشوارترين قله استراليا را فتح کرد و در سال 2003، موفق شد بلندترين قله آفريقا،يعني کليمانجارو را با دو پاي مصنوعي اش فتح کند.او مي گويد«مسأله اين است که بر آنچه داريد متمرکز شويد نه بر آنچه نداريد.من مي توانستم بقيه عمرم را با اين فکر هدر دهم که پا ندارم،بعد يک جا بنشينم و هيچ کاري هم نکنم اما در عوض توجه ام را بر آن چيزي متمرکز کردم که مي توانستم انجام دهم.همه ما اين توانايي را داريم که کارهايي بس باور نکردني انجام دهيم، اما عده اي مي ترسند قدم اول را بردارند».حال مي بينيد که آنچه ما را اسير شرايط مي کند، ذهن خود ماست؛و گرنه هيچ محدوديتي نمي تواند ما را از رسيدن به آنچه مي خواهيم باز دارد.به قول امرسون «شرايط انسان را نمي سازد، بلکه او را و توانايي هايش را آشکار مي کند».با اين توضيحات تصور کنيد که اگر خداي ناکرده چهره تان در سانحه اي، تا حدي بسوزد که خودتان هم رغبتي به ديدنش نداشته باشيد و باز هم خداي ناکرده پاهايتان براي هميشه فلج شود، در اين شرايط چه مي کنيد؟آيا مي توانيد از خود يک تازه داماد(يا عروس) ميليونر محبوب و خوشبخت بسازيد؟!ميشل،خلباني است که توانست تمامي اين کارها و خيلي بيشتر از آنها را انجام دهد!او بعد از سانحه تصادفي که داشت، با 65 درصد سوختگي صورت، کارش را ادمه داد و توانست تعدادي ملک و يک هواپيما بخرد و يکي از بزرگترين شرکت هاي ايالت«ورمونت» را تأسيس کند.او مي گويد:«من سکاندار کشتي زندگي خود هستم؛ مي توانم در مشکلات غرق شوم و يا با آنها براي رسيدن به سواحل آرامش همراه شوم!اين بسته به انتخاب من است»! اما سانحه اي ديگر برايش اتفاق افتاد! هواپيمايش سقوط کرد و پاهايش براي هميشه فلج شد. به گفته خودش«اين حادثه جهنمي بود»، اما او با آن به بهشت رفت! شب و روز با اميدواري تلاش کرد تا دوباره روي پاي خودش ايستاد. پرواز را از سر گرفت و به عنوان شهردار «کلرادو»انتخاب شد.بعد هم به دختري علاقه مند شد و با او ازدواج کرد! او مي گويد:«بعد از اينکه پاها،انگشتان دست و صورتم در اين حادثه از بين رفت مي توانستم خودم را محدود کنم و براي هميشه مسکوت و گوشه گير در انتظار مرگ بنشينم؛اما من اين موضوع را خيلي جدي نگرفتم، چون اعتقاد دارم مهم نيست چه اتفاقاتي براي ما مي افتد، مهم اين است که ما چگونه با آنها روبه رو
مي شويم».
ليزري عمل کنيد!
نمي دانيم چه مي خواهيم!
خواسته هايمان با ما همانگي ندارند
به اندازه لازم و کافي تلاش نمي کنيم!
کلي نگري مي کنيم!
معمولاً به يکي از دلايل زير به خواسته هايمان نمي رسيم:يا درخواستمان روشن و مشخص نبوده و يا به اندازه ي کافي صبر نمي کنيم(يعني زود احساس ناکامي کرده و بي قرار مي شويم)،شايد هم اصلاً دريافت آنچه مي خواهيم، به صلاح مان نيست،يا به علت هماهنگ نبودن خواسته مان با احساس دروني نمي توانيم رسيدن به خواسته را حس کنيم.شايد هم با برخورد با کوچک ترين مانع دلسرد و خواسته مان را رها کرده ايم.
يک نظريه ديگر هم هست که مي گويد:
به هر حال در صورت ناکامي در رسيدن به خواسته ها، به موارد زير توجه کنيد:
*به خودتان زياد سخت نگيريد
اگر به اندازه ي کافي سعي و تلاش کرده ايد،خود را سرزنش و تحقير نکنيد. وقتي وظايف خود را به درستي انجام داده ايد، بدانيد که به هر حال جلوي همه وقايع و احتمالات را نمي توان گرفت.
-اگر با مانع برخورد کرديد، تقاضاي کمک کنيد
براي حذف موانع،پيامي به همه کساني که مي توانند کمکي به شما بدهند بفرستيد.يکي از اين افراد، و البته مهم ترين آنها، خود شما هستيد. شما آگاهانه يا ناآگاهانه قادر به از بين بردن همه موانع هستيد،فقط بايد توانمندي هاي خود را باور کنيد گاهي هم وجود موانع مفيد است.چنين موانعي، بعد از آن که مأموريت شان را انجام دادند، خود به خود ناپديد مي شوند.
*شايد هدف و خواسته اي ظاهري تان،با احساس دروني تان هم جهت و يکي نبوده است.ممکن است هدف ظاهري ما در زندگي، مثلاً کسب پول زياد باشد،اما هدف دروني مان عدم نگراني تان بابت بي پولي باشد.در چنين حالتي حتي اگر پول کافي به دست آوريم،از فشار رواني و نگراني مان درباره بي پولي کم نمي شود و تنها وقتي درون مان راضي شود،احساس خوشحالي مي کنيم.
*از درستي خواسته خود اطمينان حاصل کنيد گفتيم درخواست بايد کاملاً عيني و روشن باشد تا پاسخ مناسب دريافت شود.گاهي چيزي را مي گوييد ،اما چيز ديگري مي خواهيد اين دو را يکي کنيد تا به سادگي بفهميد به خواسته تان رسيده ايد يا نه؟
*درخواست تان را دوباره بررسي کنيد
گاهي متوجه مي شويد خواسته تان آن نبوده که درخواستش کرده ايد.در اين حالت لازم است آن را دوباره بررسي کنيد تا متوجه شويد اشکال از کجاست.هدف، خواسته و راه هايي که براي رسيدن به آن انتخاب کرده ايد،مجدداً بازبيني کنيد و اگر هيچ اشکالي وجود نداشت و اشتباهي هم در کار نبود، از خود بپرسيد:آيا چيز بهتري در انتظار من است ؟
اينک به داستان زندگي وارن مک دانلد و نحوه رسيدن او به خواسته هايش توجه کنيد. خواسته هايي که حتي به نظر ناممکن مي رسند!
اين کوهنورد 39 ساله استراليايي کسي است که در دايره لغاتش واژه«نمي توانم» جايي ندارد.به گفته خود او «اين کلمه فشار خونش را بالا مي برد و باعث مي شود در او حس طغيان به وجود آيد».وارن در سال 1977 در يک حادثه کوهنوردي هر دو پايش را از زانو از دست داد.ماجرا از اين قرار بود که هنگام کوهنوردي به همراه يکي از دوستانش، سنگ بزرگي رويش افتاد که باعث شد پاهايش له شود و لگن خاصره اش بشکند.او سه روز با همين وضعيت زير سنگ بود تا اينکه دوستش با نيروهاي امداد بازگشت.تحمل او در اين سه روز فوق تصور بود.او تعريف مي کند که چطور درد جاي خود را به بي حسي داده است؛به طوري که وقتي يک خرچنگ با چنگک هايش انگشت هاي پاي او را گاز مي گرفته،چيزي احساس نمي کرده و تنها کاري که از دستش بر مي آمده اين بوده که خرچنگ را تماشا کند.حمله مورچه ها هم بخش ديگري از عذاب هايي بود که او در اين سه روز تحمل کرده است.در نهايت او را به بيمارستان منتقل کردند و پزشکان ناچار شدند هر دو پايش را از زانو قطع کنند.اما براي وارن،اين تنها آغاز کار بود.او به ياد مي آورد که چطور در بيمارستان او را مثل يک تکه گوشت اين طرف و آن طرف مي انداختند و همين باعث شد که او مبارزه اش را شروع کند.اول دستش را به ميله هاي تختش مي گرفت و خود را بلند مي کرد و بعد سعي کرد از تختش پايين بيايد. اما وضعيت کنوني وارن، خودش را به حيرت وامي دارد.او اکنون به راحتي رانندگي مي کند،پياده روي مي کند، اسکي و موج سواري مي کند و حتي کو ه ها را هم از گام هاي متهورانه خود بي نصيب نگذاشته است.شش ماه از قطع پاهايش نگذشته بود که کوهنوردي را دوباره شروع کرد و يک قله 1500متري را در تاسمانيا را فتح نمود. ابزار کاراو در اين صعود دو پاي قطع شده، دست ها و چرخ بود.اين صعود دنيايي جديد را به روي وارن گشود او در يک صعود 28 روزه، دشوارترين قله استراليا را فتح کرد و در سال 2003، موفق شد بلندترين قله آفريقا،يعني کليمانجارو را با دو پاي مصنوعي اش فتح کند.او مي گويد«مسأله اين است که بر آنچه داريد متمرکز شويد نه بر آنچه نداريد.من مي توانستم بقيه عمرم را با اين فکر هدر دهم که پا ندارم،بعد يک جا بنشينم و هيچ کاري هم نکنم اما در عوض توجه ام را بر آن چيزي متمرکز کردم که مي توانستم انجام دهم.همه ما اين توانايي را داريم که کارهايي بس باور نکردني انجام دهيم، اما عده اي مي ترسند قدم اول را بردارند».حال مي بينيد که آنچه ما را اسير شرايط مي کند، ذهن خود ماست؛و گرنه هيچ محدوديتي نمي تواند ما را از رسيدن به آنچه مي خواهيم باز دارد.به قول امرسون «شرايط انسان را نمي سازد، بلکه او را و توانايي هايش را آشکار مي کند».با اين توضيحات تصور کنيد که اگر خداي ناکرده چهره تان در سانحه اي، تا حدي بسوزد که خودتان هم رغبتي به ديدنش نداشته باشيد و باز هم خداي ناکرده پاهايتان براي هميشه فلج شود، در اين شرايط چه مي کنيد؟آيا مي توانيد از خود يک تازه داماد(يا عروس) ميليونر محبوب و خوشبخت بسازيد؟!ميشل،خلباني است که توانست تمامي اين کارها و خيلي بيشتر از آنها را انجام دهد!او بعد از سانحه تصادفي که داشت، با 65 درصد سوختگي صورت، کارش را ادمه داد و توانست تعدادي ملک و يک هواپيما بخرد و يکي از بزرگترين شرکت هاي ايالت«ورمونت» را تأسيس کند.او مي گويد:«من سکاندار کشتي زندگي خود هستم؛ مي توانم در مشکلات غرق شوم و يا با آنها براي رسيدن به سواحل آرامش همراه شوم!اين بسته به انتخاب من است»! اما سانحه اي ديگر برايش اتفاق افتاد! هواپيمايش سقوط کرد و پاهايش براي هميشه فلج شد. به گفته خودش«اين حادثه جهنمي بود»، اما او با آن به بهشت رفت! شب و روز با اميدواري تلاش کرد تا دوباره روي پاي خودش ايستاد. پرواز را از سر گرفت و به عنوان شهردار «کلرادو»انتخاب شد.بعد هم به دختري علاقه مند شد و با او ازدواج کرد! او مي گويد:«بعد از اينکه پاها،انگشتان دست و صورتم در اين حادثه از بين رفت مي توانستم خودم را محدود کنم و براي هميشه مسکوت و گوشه گير در انتظار مرگ بنشينم؛اما من اين موضوع را خيلي جدي نگرفتم، چون اعتقاد دارم مهم نيست چه اتفاقاتي براي ما مي افتد، مهم اين است که ما چگونه با آنها روبه رو
مي شويم».
اينک از شما مي پرسم:
پينوشتها:
* کارشناس ارشد روانشناسي باليني
منبع:ماهنامه دنياي سلامت،شماره ي 50.
/ج