سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

اين مقاله، در پي مطرح كردن ماهيتي از فضاي عمومي در ايران و مشخصاً در اصفهان است كه شايد اصلاً به آن پرداخته نشده، يا كم‌تر به آن پرداخته شده است. اگر اين پرده از ماهيت فضاي عمومي در اصفهان معاصر، به روشني...
سه‌شنبه، 10 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»
سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»


 

نويسنده: آرش اخوت (1)




 
تأملاتي درباره‌ي فضاي عمومي در شهر اصفهان
Family territory or "insane runaway from the cage"
و شهر من در امان است

اشاره
 

اين مقاله، در پي مطرح كردن ماهيتي از فضاي عمومي در ايران و مشخصاً در اصفهان است كه شايد اصلاً به آن پرداخته نشده، يا كم‌تر به آن پرداخته شده است. اگر اين پرده از ماهيت فضاي عمومي در اصفهان معاصر، به روشني در اين مقاله طرح شود، به مقصود خود رسيده‌ام. در اين صورت، اين مقاله، موضوع پژوهشي درباره‌ي فضاي عمومي را طرح مي‌كند و خود مقدمه‌اي‌ست بر آن پژوهش ميان رشته‌اي.
1. آيا اين يك «فضاي عمومي‌»ست؟ بي ترديد ميان نقش‌جهان يك مكان عمومي (Public Place) است، اما آيا اين فضا، يك «فضاي عمومي» (Public Place) هم است؟ (2) «ميزان عموميت» (3) آن چه قدر است؟

سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

2. در يكي از روزهاي تابستان 1387 از يكي از پارك‌هاي حاشيه‌ي رودخانه‌ي زاينده‌رود مي‌گذشتم. گوشه‌اي گروهي جمع آمده بودند. مسابقه‌ي طناب‌زني بود. (از جمله‌ي برنامه‌هاي تابستاني كه شهرداري اصفهان براي بچه‌ها تدارك مي‌بيند.) لحظه‌ي عبور من، دختركي 10-12 ساله مشغول طناب زدن بود. تعداد طناب‌هايش آن قدر بود كه جماعت تماشاگر، به خصوص بزرگ‌ترها را، به تشويق و كف زدن وا دارد. اما طناب‌زدن‌هاي پشت سر هم و آن همه بالا و پايين پريدن، روسري دخترك را روي گردنش انداخت. دخترك 10 ساله هول حجاب گرفتنش، طناب بعدي را نتوانست از زير پا رد كند و ... «سوخت»!
3. مارشال برمن در اواخر كتاب تجربه‌ي مدرنيته (4)، حكايتي نقل مي‌كند از شكل خاص و مدرن حضور شهروندان در عرصه‌ي عمومي يك شهر. اين حكايت از آن به حكايت TWU ياد مي‌كنيم. حكايت سرگذشت و حيات مجسمه‌اي‌ست معروف به TWU اثر ريچارد سرا (Richard Serra) كه در حاشيه‌ي محله‌اي در نيويورك نصب شده است. پيش از آن كه به آن بخش از حكايت TWU كه به بحث ما مربوط مي‌شود بپردازم، نمي‌توانم از نقل توصيف احساسي/ معنايي مارشال برمن از اين مجسمه صرف نظر كنم: «هنگامي كه اين مجسمه را لمس مي‌كنيم، در گوشه‌ها و زواياي شكل H مانند آن لم مي‌دهيم و خود را درون شهري در شهر حس مي‌كنيم، فضاي شهري اطراف و فراز سر خودمان را با روشني و شفافيت خاصي درك مي‌كنيم، هر چند كه نيرو و حجم مجسمه به نحوي ما را از ضربه‌هاي شهر ايمن مي‌سازد.»

اما حكايت TWU:
 

«TWU، در ميدان مثلثي شكل كوچكي جاي گرفته كه در آن، هيچ چيز ديگري وجود ندارد ـ مگر درختي كوچك، كه ظاهراً به هنگام نصب مجسمه كاشته شده است، و اين كه اندكي به سمت آن كج شده است؛ درختي پر برگ اما كم شاخه كه هر سال در پايان تابستان يك گل سپيد بزرگ و زيبا به بار مي‌آورد. اين اثر در فاصله‌ي كوتاهي از مسيري پر رفت و آمد بنا شده است، اما حضور آن موجب خلق مسير جديدي شده است، و اينك همچون آهن‌ربا مردمان را به گرد مدار خود جذب مي‌كند. و مردمان نيز زماني كه به آن جا مي‌رسند، نگاه مي‌كنند، لمس مي‌كنند، تكيه مي‌دهند، مي‌نشينند و لم مي‌دهند. گاهي اوقات مردم اصرار دارند به نحو فعال‌تري در اين اثر مشاركت كنند، و از اين رو نام با اعتقاد خويش را بر بدنه‌ي آن حك مي‌كنند ـ همين اواخر عبارت «آينده‌اي در كار نيست» با حروفي بزرگ بر آن حك شده بود، سطوح پاييني مجسمه به چيزي شبيه كيوسك مجلات تبديل شده‌اند، تمام اين قسمت پوشيده از انبوه آثار و علايم تلخ و شيرين روزگارماست. برخي افراد از اين كار كه به نظر ايشان نوعي توهين به يك اثر هنري است، خشمگين مي‌شوند. اما، به نظر من، همه‌ي آنچه شهر به TWU افزوده است، ژرفاي خاص آن را آشكار ساخته است؛ چيزي كه در صورت دست نخورده ماندن ماندن مجسمه هرگز عيان نمي‌شود. لايه‌هاي متراكم علائم متناوباً پاك يا سوزانده مي‌شوند [...] اما آن‌ها همواره تجديد مي‌شوند و در نتيجه‌ي اين امر، پيكربندي جديدي خلق شده است. [... قسمت‌هاي پايين‌تر مجسمه] به مراتب تيره‌تر و سنگين‌تر از فضاي وسيع بالايي است. فشردگي و تراكم سطوح پاييني (يعني بخش‌هايي كه در دسترس مردم است) اين قسمت را به روايتي نمادين از فرآيند ساختن خود شهر مدرن بدل كرده است. مردم همواره مي‌كوشند به قسمت‌هاي بالاتر دست يابند وعلايم خود را بر آن‌ها حك كنند ـ آيا براي اين كار روي شانه‌هاي يكديگر مي‌ايستند؟ ـ حتي در ارتفاع دوازده يا پانزده پايي هم يك دو جين لكه‌هاي رنگي سرخ و زرد به چشم مي‌خورد كه احتمالاً از پايين پرتاب شده‌اند ـ به تقليد از تكنيك هنري موسوم به «نقاشي كنشي»؟
ولي هيچ يك از اين تلاش‌ها نمي‌تواند چيزي بيش از بارقه‌اي كم سو در آسمان فراخ و برنزي سرا باشد كه بر فراز سر همه‌ي ما قد علم كرده است؛ آسماني كه در تقابل با جهان تيره‌تري كه ما در زير آن ساخته‌ايم، بيش از پيش شكوهمند مي‌نمايد. TWU زاينده‌ي ديالوگي ميان طبيعت و فرهنگ است، ميان گذشته و حال شهر نيويورك [...]، ميان هنرمند و مخاطبانش، ميان همه‌ي ما و آن محيط شهري كه خطوط زندگي همه‌ي ما را به هم گره مي‌زند.» (5)

سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

توجه كنيد كه مارشال برمن به چه كنش‌هاي جسورانه و به شدت فعال و عمومي اشاره مي‌كند: علاوه بر همه‌ي آن ديوارنويسي‌ها (Craffiti)، تصور كنيد: بر شانه‌هاي يكديگر سوار شدن براي دست يافتن به قسمت‌هاي بالاتر مجسمه، يا پرتاب رنگ به آن قسمت‌ها. تصور كنيد كه اين همه چه فضاي عمومي سرزنده‌اي مي‌سازد. اين عموميت و سرزندگي فضايي، از يك سو به مختصات و خصوصيات كالبدي فضا (يا مكان عمومي) بسته است، و از سوي ديگر، به نوعي جرأت، جسارت، خلاقيت و سرزندگي اجتماعي كه اين نيز به نوبه‌ي خود، بستگي‌اي تنگاتنگ دارد با ميزان آزادي‌هاي اجتماعي و كنترل كننده‌ها و بازدارنده‌هاي فرهنگي و سياسي. (6) اين سويه‌هاي معادله، در واقع سويه‌هاي همان معادله‌اي‌ست كه برمن از آن به «ديالوگي» «ميان همه‌ي ما و آن محيط شهري كه خطوط زندگي ما را به هم گره مي‌زند» تعبير مي‌كند. و يا به تعبيري ديگر، همان «اصرار» مردم به مشاركت فعال‌تر در فضاي شهري‌ست. در اين نحوه‌ي مشاركت عمومي، شهروندان به مثابه‌ي «فاعل» و كنش‌گر در فضاي شهري حاضر مي‌شوند، نه به «حالت ذره‌اي» در يك جامعه‌ي توده‌وار(Mass Society) (7)؛ و چون بستر كالبدي (مكان) و بستر اجتماعي، فرهنگي و سياسي مهياست، ديالوگ انسان و شهر پا مي‌گيرد و در اين ره‌گذر، مفهوم «شهروند» محقق مي‌شود. (8) چنين مشاركتي، مثل هر نوع تعامل فعال و متقابل و مولد ديگري، البته حاوي خطرات و ناامني‌ها و آسيب‌هايي‌ست. اما اين نيز، به نوبه‌ي خود (البته نه هميشه و هر نوع آن)، از خواص سرزندگي و شادابي حوزه‌ي عمومي‌ست. ريچارد سه‌نت (Richard Senett) در كتاب «شهر در نگاه چشم» مي‌پرسد چرا «در شهرهايمان جز فضاهاي بي ضرر، بي معنا و خنثا ايجاد نمي‌كنيم، فضاهايي كه تهديد تماس را زايل (مي) كنند؟». ريچارد سه‌نت معتقد است كه اين وضعيت، «ترس پنهان بزرگي را بازتاب مي‌كند كه ساكنانش از در معرض قرار گرفتن، از تهديد خطر مجروح شدن در اثر ملاقات با «ديگري» ترس دارند.» (9) و سر پال ويلي تا آن جا پيش مي‌رود كه مي‌گويد هر شهر و فضاي شهري بايد از سه كيفيت: «درهم برهمي، به هم ريختگي و هياهو» برخوردار باشد. (10) از جمله همين خصوصيات است كه فضاهاي شهري و عمومي يك شهر را از هيجان، پيش‌بيني ناپذيري، شادابي و سرزندگي سرشار مي‌كند. هر شهروند، با فرديت منحصر به فرد خود، در فضاي عمومي، كه به آن احساس تعلق مي‌كند، حاضر مي‌شود و چون آزاد است، فرديت خود و «خود» خود را اظهار و ابراز مي‌كند. در يك جامعه‌ي دموكراتيك، مرزها و خطوط قرمز براي اين نوع ابراز فردي و حتي خصوصي در فضاي عمومي و در سپهر و سيطره‌ي همگاني، اندك و كم‌رنگ است و معمولاً تا آن‌جاست كه آزادي‌هاي ديگر شهروندان تحديد و تهيد نشود. در چنين فضايي، كه جايي‌ست براي «حوزه‌ي وسيعي از فعاليتهاي خودجوش و رويدادها» (11)، يا به تعبير من: رفتارهاي بي‌البداهه و غيررسمي، هر لحظه امكان وقوع يك اتفاق هست؛ حضور يك شهروند يا گروهي از شهروندان كه جسارت ابراز خود را دارند. هر فرد، غريبه‌اي‌ست (12)، و اين همه غريبه، در مكان عمومي به تساوي سهيم‌اند و با ظهور و حضور خود در اين مكان، جوّ (Atmosphere) يا سپهر و سيطره (Sphere) همگاني را شكل مي‌دهند يا توليد مي‌كنند آنچه مهم است، اين است كه در توليد اين سپهر همگاني، دولت (همه‌ي نهادهاي مديريت و كنترل شهر) نقشي بسيار كم‌رنگ و نامحسوس دارد. دولت، مكان عمومي را (آن نيز بسيار مواقع با مشاركت عمومي) مي‌سازد و آن را براي همگان مهيا مي‌كند. در اين ميان، پليس، نه «نيروي هميشه در صحنه»، كه عامل كنترل‌كننده‌ي گوش به زنگي‌ست كه در حواشي فضاي عمومي، حضوري كم‌رنگ و نامحسوس دارد و معمولاً هنگامي در اين سپهر همگاني پيدا مي‌شود كه آزاديِ شهروندي تهديد شده يا جرمي اتفاق افتاده باشد. حضور پليس/دولت در فضاي همگاني يك جامعه‌‌ي آزاد، حضوري حساس و پيچيده است كه معمولاً ماهيتي سلبي دارد، نه ايجابي: امر به چيزي نمي‌كند، براي رفتارهاي اجتماعي دستورالعمل‌هاي جوراجور صادر نمي‌كند، با مقررات ريز و درشت به شيوه‌هاي حضور فرد در شهر (لباس پوشيدن، آرايش كردن، مراودات اجتماعي و ...) شكل و جهت نمي‌دهد و از ترس حضور غيررسمي و خودجوش مردم در مكان‌هاي عمومي، براي اين حضور عمومي، در قالب انواع مراسم و تظاهرات به مناسبت‌هاي گوناگون برنامه‌ريزي نمي‌كند. ماهيت سلبي چنين حضوري نيز، حتي‌المقدور مختصر و مفيد و حداقل است. در نگاهي شتاب‌زده و رويه‌نگر، چنين فضاي همگاني، فضايي پر هرج و مرج به نظر مي‌آيد. اما آيا واقعاً چنين است؟ آن‌ها كه چنين فضاهايي را پر هرج و مرج و «بي بند و بار» مي‌شمارند، نگران نباشند! مرز ظريف و شكننده‌ي ميان آزادي و هرج و مرج را، شهرونداني كه در چنين فضاهاي عمومي مي‌زيند، معمولاً به خوبي تشخيص مي‌دهند. (13) آرامش در چنين مكان‌هايي، بيش از آن كه از نوع عيني (آرام بودن فضا و مردم) باشد، از نوع ذهني و انتزاعيِ آن است: شهروندي كه احساس آرامش مي‌كند، زيرا مي‌داند همواره با سوءظن تحت نظر نيست، آزاد است و مي‌تواند آزاد و آسوده در توليد سپهر همگاني مشاركت داشته باشد. (14) اصفهان، شهري كه من در آن متولد شده‌ام و زندگي مي‌كنم، مكان‌هاي عمومي بسيار دارد. نمي‌دانم سرانه‌ي مكان‌هاي عمومي اين شهر (صرف نظر از خيابان‌ها و بزرگراه‌ها) چه قدر است، اما تصور نمي‌كنم از سرانه‌ي استاندارد كم‌تر باشد. علاوه بر ميدان نقش‌جهان، كه هنوز از پس 400 سال يكي از مهم‌ترين مكان‌هاي عمومي اين شهر است، دو طرف رودخانه‌ي زاينده‌رود، تا غرب به شرق شهر را طي كند. پارك‌هاي وسيعي هست كه در هر لحظه‌ي شبانه‌روز، براي تمام شهروندان (و البته موتورسواران!) دسترس است و اين پارك‌هاي وسيع، براي ما اصفهاني‌ها، كه به بردن اسباب شام و ناهار به پارك و پهن كردن «زيرانداز» روي چمن علاقه‌ي عجيبي داريم، مكاني‌ست مفيد و مهيا. به عكس ميدان نقش‌جهان در آغاز اين مقاله نگاه كنيد. اين عكس، در يك عصر جمعه‌ي تابستان (همين تابستان 87) گرفته شده است. يعني يكي از شلوغ‌ترين مواقع سال. به خصوص كه لحظه، لحظه‌اي‌ست كه آفتاب داغ هم رفته است و ميدان، با آن گستره و غناي منظرش، مكان بكري‌ست براي حضور عمومي و توليد آن سپهر همگاني. اما در اين مكان، سپهر همگاني تا چه حد هست؟ «ميزان عموميت» اين فضا چه قدر است و اساساً چگونه مي‌توان «ميزان عموميت» يك مكان عمومي را سنجيد؟
آن عكس، برشي‌ست از نوع حضورِ متداول و غالب مردم اصفهان در مكان عمومي. به نظر من، اين مكان عمومي در آن عصر جمعه و تقريباً در همه‌ي عصرهاي جمعه‌ي روزگار ما، شده است مكان جمع آمدن فضاهاي خانگي، مكان گرد آمدن خانه‌ها (= اتاق‌هاي نشيمن = آشپزخانه‌ها). شده است فضايي خانگي و خانوادگي. هر خانه، با يك «زيرانداز» تعريف مي‌شود و اسباب خانه، كه تعداد آن نسبت به نوع و مدت اين «پيك‌نيك» شهري قابل توجه است، محدوده‌ي هر خانواده را با دقت و وضوح بيش‌تري تعريف مي‌كند. جاي تله‌ويزيون البته خالي‌ست كه براي آن هم، تخمه شكستن و غذا پختن و دراز كشيدن و نگاه كردن ديگر خانواده‌ها كه چه در چنته دارند، جايگزين مناسبي‌ست. در چند سال اخير كم‌تر ديده‌ام، اما قبلاً بودند كساني كه با پيژامه و گاه زيرپوش روي اين زيراندازها و در «آغوش گرم خانواده» مي‌نشستند، يا عموماض دراز مي‌كشيدند. جسورانه‌ترين و فعال‌ترين و عمومي‌ترين رفتارهاي اين خانواده‌ها، انواع بازي‌هاي كوچك مقياس و خانگي با توپ، و بدمينتون است. وه! چه فضاي آرامي! فضايي به ظاهر آرام و سالم فضايي خانوادگي كه جاي چنداني براي آدم‌هاي تنها و مجرد ندارد. آدم تنها، در چنين فضايي، همواره مورد سوءظن است. مجردها، چه تنها، چه گروهي، به موجب قانوني نانوشته (و نكته همين است)، نبايد در حريم اين خانواده‌هاي محترم بنشينند. (15) آن‌ها، اين گروه‌هاي مجرد، در اين چند ساله به خصوص، گوشه‌كناري از مكان عمومي را، كه به اندازه‌ي كافي خارج از حريم خانواده‌ها باشد، انتخاب مي‌كنند و ورق‌بازي، قليان كشيدن و در مواردي بسيار انگشت‌شمار، نواختن موزيك زنده، از سرگرمي‌هاي آن‌هاست. اين آخري، و رفتارهايي از اين دست در مكان‌هاي عمومي اين شهر، حتي اگر از حريم‌هاي خانوادگي فاصله‌ي كافي داشته باشد، معمولاً با دخالت و ممانعت پليس و انواع نيروهاي رسمي و غيررسمي ديگر مواجه مي‌شود.
دوباره به آن عكس ميدان نقش‌جهان برمي‌گردم. تصور كنيد كسي در آن ميانه، مثلاً چارپايه‌اي بگذارد، روي آن بايستد و نمايشي پانتوميم را اجرا كند. تصور كنيد چند نوازنده‌ي سازهاي ايراني، بدون مجوز و بي‌برنامه‌ي رسمي از پيش تعيين شده، در ميانه‌ي اين فضا جمع بيايند و في‌البداهه، برنامه‌اي زنده، متناسب با اين فضا اجرا كنند.

سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

تصور كنيد نقاشي در آن ميانه، نهكاري از زمره‌ي هنرهاي اجرايي و مفهومي، كه فقط به كار نقاشي از مردم و منظره بپردازد يا بخواهد نقاشي‌هايش را بدون مجوز، وسط ميدان به نمايش بگذارد.
...
بي‌ترديد اين مكان، براي اجراي چنين خيال‌ها و تصوراتي، براي چنين كنش‌هاي شهري و عمومي، مكاني بسيار مناسب است. ميدان نقش‌جهان، حياط اصفهان است. اما واقعيت اين است كه براي منِ اصفهاني، و براي نسل من، تصور چنين رويدادها و كنش‌هاي عمومي في‌البداهه و خودجوش و غيررسمي و «غيرخانوادگي» در مكان‌هاي عمومي اين شهر، و شايد در تمام شهرهاي ايران، سخت است. به عبارت ديگر، باور وقوع چنين رويدادهايي در مكان‌هاي عمومي شهرم (و نه فقط در اصفهان) دشوار و گاه در حد يك رويا و آرزوست.
صورت‌بندي علميِ اين مقوله و كنكاش در چون و چرايي آن، موضوع پژوهشي‌ست كه اين مقاله مي‌تواند فتح باب آن باشد؛ اما در حدود اين مقاله، تصور مي‌كنم پا نگرفتنِ چنين سپهر همگاني در مكان‌هاي عمومي شهرهاي ما و به خصوص شهر من، اصفهان، از يك سو به روان‌شناسي اجتماعي مردم اصفهان باز مي‌گردد؛ جامعه‌اي كه به خصوص در بخشهاي قديمي‌تر شهر، قانون‌هاي نانوشته‌ي بسياري دارد و هر رفتار و اظهار وجود عمومي (و حتي خصوصيِ) متفاوت با اين نرم‌هاي نانوشته را، با چشمي طنزآلود و چشمي بدبين نگاه مي‌كند؛ و از سوي ديگر، به دخالت كنترل‌كننده‌هاي رسمي و انواع پليس‌هاي «اخلاقي»، «امر به معروف»، «انتظامي»، «ارشاد» و ... مربوط مي‌شود كه تقريباً هر گونه رفتار عمومي و اجتماعي «غيرخانوادگي» في‌البداهه را، اگر «مجوز» نداشته و رسمي نباشد، برنمي‌تابد. (16) خانواده، بنيان، هسته و نقطه‌اي ثقل اين جامعه‌ي توده‌اي (Mass Society) است. جامعه‌اي كه فرد را در خود حل مي‌كند و با تنوع فردي و گوناگوني فردها ميانه‌اي ندارد. جامعه‌اي كه اگر در مكان عمومي حاضر شود، عمدتاً به صورت خانوادگي حاضر مي‌شود و در اين صورت است كه هم جامعه و هم دولت از اين حضور حمايت مي‌ـكند. حضوري آرام، مطيع، متين، مؤدبانه، بي خطر و بي ضرر كه بوي غذا و تخمه مي‌دهد، اسبابش وسايل آشپزخانه است و فاعليتش در حد بازي‌هاي خانگي.

سيطره‌ي خانوادگي يا «ديوانه از قفس پريد»

اين مقاله را با حكايت‌ها آغاز كردم. اجازه بدهيد با حكايتي هم تمام كنم. حكايت تولد و زندگي يك بنا/فضاي شهري كه هر چند چند سالي از عمرش نمي‌گذرد، آنچه بر آن رفته است، واقعيات مهمي از ماهيت حيطه‌ي عمومي را در اصفهان معاصر (و البته ايران معاصر) در خون نهان دارد.
ساختمان مجموعه‌ي فرهنگي فرشچيان، در حاشيه‌ي زاينده‌رود، پس از ساليان سال كه نيمه كاره مانده بود، سرانجام در اواخر دهه‌ي 70 جاني گرفت و كار ساختن آن پايان يافت. توصيف و نقد اين بنا در حوصله‌ي اين مقاله نيست. (17) اما خصوصيت مهم آن، كه به بحث ما هم مربوط مي‌شود، به گمان من كم‌رنگ شدن مرز ميان فضاي شهري و فضاي معماري‌ست. به عبارت ديگر، حياط اين بناي عمومي، يك فضاي شهري‌ست، در و دربند ندارد و عابران پياده، در هر لحظه مي‌توانند به آن وارد شوند و از آن عبور كنند. اين نكته، به خصوص با توجه به موقعيت اين بناي عمومي در شهر اصفهان و ارتباط نزديك آن با پارك‌هاي حاشيه‌ي زاينده‌رود (به عنوان شبكه‌ي پياده‌ي فعال) اهميت دارد. از اين گذشته، كم‌رنگ شدنِ مرز ميان بناي عمومي و فضاي شهري ياحلشدن بناي عمومي در شبكه‌ي فضاهاي باز شهري يا شبكه‌ي پياده‌روهاي شهري، احياي سنت بسيار ارزشمند اما گويا از ياد رفته‌اي در معماري و شهرسازي ايراني‌ست. (18) احياي اين سنت شهرسازي و معماري ايراني، به خصوص در زمانه‌اي كه بناهاي عمومي «معاصر»، حتي يك شهرداري منطقه مثلاً يا يك بانك يا يك كتابخانه، مصرّانه حياط خود را حصار مي‌كشند و دروازه‌ها را قفل مي‌كنند، در زمانه‌اي كه بناي عمومي تا مي‌تواند از عموم فاصله مي‌گيرد، دستاوردي ارزشمند است (يا بود؟). باري، چندي از افتتاح اين مجموعه‌ي فرهنگي نگذشته بود كه حصارها آمدند و راه رفت و آمدِ آزادِ عابر پياده را به حياط اين بناي عمومي بستند. عكس‌هايي كه مي‌بينيد، گوياي سرگذشت بخشي از اين بناي عمومي، و از اتفاق، حكايت سرنوشت عمومي‌ترين بخش آن است و خود، پرده‌اي‌ست از سرگذشت فضاي عمومي در اصفهان و ايران اين روزگار.

پي‌نوشت‌ها:
 

همه‌ي عكس‌هاي مربوط به اصفهان در اين مقاله از نگارنده است؛ ساير عكس‌ها از اينترنت.
1- cooob@hotmail.com
2- برابر نهادي «مكان» براي Place و «فضا» براي Space و مفاهيمي كه از اين دو واژه مستفاد مي‌شود، موضوعي پر دامنه است كه بسيار به آن پرداخته‌اند. از آن ميان، آن‌چه مارك اُژه در كتاب «نامكان‌ها» در باب انتزاعي‌تر بودن «فضا» نسبت به مفهوم «مكان» طرح مي‌كند، خواندني‌ست. (ن.ك: مارك اُژه/ نامكان‌ها/ منوچهر فرهومند/ دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي/ چاپ اول 1387) علي مدني‌پور نيز در كتاب «طراحي فضاي شهري»، از همين منظر عيني و انتزاعي، در تفاوت مكان و فضا مي‌نويسد: «در حالي كه فضا را گستره‌اي باز و انتزاعي مي‌بينيم، مكان بخشي از فضاست كه به وسيله‌ي شخص يا چيزي اشغال شده است و داراي بار معنايي و ارزشي‌ست.» (ن.ك: علي مدني‌پور/ طراحي فضاي شهري/ فرهاد مرتضايي/ شركت پردازش و برنامه‌ريزي شهري شهرداري تهران/ چاپ دوم: 1384) من نيز در اين مقاله، «مكان» را براي جنبه‌ي عيني و كالبدي فضاي شهري، و «فضا» را براي آنچه به كار مي‌برم كه در تعامل انسان‌ها با هم و با مكان ايجاد مي‌شود و ذهني و انتزاعي‌ست.
3- علي مدني‌پور/ همان.
4- مارشال برمن/ تجربه‌ي مدرنيته/ مراد فرهادپور/ انتشارات طرح نو/ چاپ دوم: 1380.
5- مارشال برمن/ همان.
6- يورگن هابرماس، «ساختار گستره‌ي همگاني» را «مجموعه‌اي» مي‌داند از «شرايط اجتماعي براي ايجاد و ارتقاي خواست دموكراتيك از نظر سياسي». (ن.ك: مصاحبه‌ي رامين جهانبگلو با يورگن هابرماس در كتاب «نقد عقل مدرن»/ ترجمه‌ي حسين سامعي/ انتشارات فرزان روز/ چاپ اول: 1376. البته بايد توجه داشت كه «گستره‌ي همگاني» در نزد هابرماس، فقط شامل فضاي عمومي شهري نمي‌شود و طيف وسيع‌تري را شامل مي‌شود كه از آن جمله است فضاي نِت.ن.ك به مقاله‌ي «هابرماس و فضاي عمومي در اينترنت» در اين نشاني: www.fakouhi.com/node/2815
7- در توضيح «حالت ذره‌اي» فرد در جامعه‌ي توده‌اي يا توده‌وار، از جمله ن.ك: مجيد محمدي/ جامعه‌ي مدني به منزله‌ي يك روش/ نشر قطره/ چاپ اول: 1376
8- هانا آرنت، فضاي عمومي را گستره‌ي فعاليت عمومي و لازمه‌ي شهروندي دموكراتيك مي‌داند و هابرماس، گستره‌ي همگاني (Public Sphere) را «به مثابه‌ي قلمرو گفت‌وشنود و بحث از سوي افراد مستقل در مورد موضوع‌هاي مربوط به سود همگاني» توصيف مي‌كند. ن.ك: چارلز گودسل/ مقاله‌ي مفهوم فضاي عمومي و جلوه‌هاي مردم سالاري آن/ هديه نوربخش/ مجله‌ي «ما» شماره‌ي 29 و 30/ تابستان و پاييز 86.
9- نقل از: يانک فيالکوف، جامعه شناسي شهر، عبدالحسين نيک گهر، نشر آگه، چاپ اول: 1383.
10- نقل از: فرانسيس تيبالدز/ شهرسازي شهروندگرا/ محمد احمدي‌نژاد/ نشر خاك/ چاپ اول: 1383.
11- علي مدني‌پور/ همان.
12- «فضاي عمومي فضايي‌ست كه با غريبه‌ها سهيم هستيم.» مدني‌پور/ همان.
13- البته منظورم اين نيست كه نمونه‌هاي چنين فضاهاي عمومي تنها به غرب و كشورهاي توسعه يافته محدود است و در مثلاً ايران، از اين دست فضاها به كلي خبري نيست.
14- براي مطالعه‌ي تاثيرات دولت دموكراتيك و دولت توتاليتر در فضاي شهري، از جمله ن.ك: الكساندرا بيوتسي كُوا/ مقاله‌ي بازتاب ايدئولوژي در مركز شهر؛ تجربه‌ي اسلواكي/ ترجمه و تلخيص: حسن شفيعي/ مجله‌ي «شهرداري‌ها»/ شماره‌ي 34/ اسفند 1380.
15- توجه كنيد به اصرار رستوان‌ها در اين چند ساله‌ي اخير به جدا كردن «لژ خانوادگي» و جاي نشستن «مجردها».
16- دخالت دولت در فضاي عمومي و كوشش آن براي كنترل و برنامه‌ريزي وقايع عمومي، در ايران (و از اتفاق در همين اصفهان) سابقه‌ي ديرينه‌ دارد: ژان باتيست تاورنيه، سياح فرانسوي كه در عهد صفويه به ايران سفر كرد، در سفرنامه‌ي خود مي‌نويسد: «ايوان آن جا [بدنه‌ي شمالي ميدان نقش‌جهان] را به اتاق‌هايي چند تقسيم كرده‌اند كه رو به ميدان هستند و مردم در آن جا قهوه و قليان صرف مي‌نمايند. [...] همه‌ي ايراني‌هايي كه بضاعتي دارند، هر روز قبل از ظهر به آن مكان‌ها مي‌روند و فوراً يك قليان و يك فنجان قهوه به آن‌ها عرضه مي‌دارند. اما شاه عباس كبير كه پادشاه عاقلي بود، ملتفت شد كه اين اتاق‌ها محل اجتماع مردم و مذاكرات دولتي مي‌شود و از اين فقره بسيار نفرت و كراهت داشت، براي اين كه از بعضي كنگاش‌ها و فتنه‌جويي‌ها جلوگيري نمايد، تدبيري به كار برد و حكم كرد هر روز صبح قبل از آن كه كسي داخل آن اتاق‌ها بشود، يك ملا به هر اتاقي برود و بنشيند و واردين را به گفتن مسأله و تاريخ و شعر مشغول نمايد. و اين رسم هنوز هم معمول است؛ پس از آن كه دو سه ساعت بدين منوال مردم را مشغول مي‌كرد، ملا بر مي‌خواست و به حاضرين مي‌گفت، حالا ديگر وقت كار است و بايد دنبال كار رفت؛ بفرماييد تشريف ببريد و مردم فوراً اطاعت كرده بيرون مي‌رفتند، در صورتي كه قبل از وقت هر يك نيازي هم به ملا داده بود.» ژان باتيست تاورنيه/ سفرنامه‌ي تاورنيه/ ابوتراب نوري/ انتشارات كتابخانه‌ي سنائي و كتاب‌فروشي تأييد اصفهان/ چاپ دوم/ تاريخ نشر: نامشخص.
17- براي مطالعه‌ي تفصيلي اين بنا، علاوه بر بازديد از آن، ن.ك: مجله‌ي «آبادي»/ شماره‌ي 23 (دوره‌ي جديد)/ بهار 87.
18- در شرح اين سنت ارزشمند ن.ك: آرش اخوت/ مقاله‌ي مردم‌مداري بناهاي عمومي/ مجله‌ي «ما»/ شماره‌ي 18/ پاييز 1383.
 

منبع:ماهنامه‌ي دانش نما، شماره 171-170، تير ـ مرداد 88




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط