خانواده و سلامت روان

خانواده اولين وکوچکترين واحد اجتماعي است که از پدر ومادر و فرزندان تشکيل مي شود. شخصيت فرزندان درهمين نهاد شکل مي گيرد وشالوده هويت آنان در آن پايه ريزي مي شود و بسياري از اصول فردي و اجتماعي را در اين آموزشگاه مي آموزند از اعمال، کردار و گفتار پدر و مادر خود سرمشق مي گيرند.
سه‌شنبه، 17 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خانواده و سلامت روان

خانواده و سلامت روان
خانواده و سلامت روان


 

نويسنده: حسين محرابي -(مدرس دانشگاه پيام نور و سر پرست دانشگاه پيام نور واحد کاخک)




 
خانواده اولين وکوچکترين واحد اجتماعي است که از پدر ومادر و فرزندان تشکيل مي شود. شخصيت فرزندان درهمين نهاد شکل مي گيرد وشالوده هويت آنان در آن پايه ريزي مي شود و بسياري از اصول فردي و اجتماعي را در اين آموزشگاه مي آموزند از اعمال، کردار و گفتار پدر و مادر خود سرمشق مي گيرند.
در کنار ساير جنبه هاي مربوط به رشد فرد، ارتقاء سلامت رواني و عاطفي يکي از مولفه هاي مهمي است که در کانون خانواده بايد مورد توجه قرار گيرد و پدر و مادر به عنوان افراد در تامين آن وظيفه دارند شرايطي را مهيا سازند تا ضمن بهره گيري از تعاليم اسلام به رشد سلامت رواني فرزندان، خانواده و جامعه کمک نمايند.
تحقيقات انجام شده درباره کودکان قبل از ورود به دبستان نشان مي دهد که شخصيت آنان اکثرا متاثر از شرايط خانواده اي است که در آن زندگي مي کنند و همين شرايط است که چهار چوب انفعالات و عواطف آينده آنها را مي سازد.
بررسي دقيق تري در همين زمينه ثابت کرده است که فرزندان خانواده هاي نابسامان يا از هم پاشيده که با پدران و مادراني عصبي و زود رنج زندگي مي کنند، به علت کمبودهاي عاطفي يا محروميت از تربيت صحيح ، اغلب افرادي پرخاشگر، ياغي، منفي باف و حتي بزهکار از آب درمي آيند.
بدون شک توانايي براي ايجاد روابط مثبت در تعيين سلامت رواني حايز اهميت است و اين توانايي در نخستين گام با کمک پدر و مادر ايجاد و تقويت مي شود. بالبي (1) (1969) مدعي است که شکل گيري دلبستگي اوليه خصوصا با پدر و مادر در ايجاد روابط بعدي و سلامت رواني داراي نقشي قاطع است. واليانت (2) (1977) در يک مطالعه طولي مشهود نشان داد افرادي که در اوان کودکي با پدر و مادر خود رابطه غير صميمي داشتند در زندگي بعدي، ناخرسندي ها و کاستي هايي را از خود نشان داده اند. آنها در بزرگسالي قادر به ايفاي نقش خود نبودند ، بي اعتماد و وابسته بودند، دوستي نداشتند و نيمي از آنها به مشکلات در زمينه سلامت روان مبتلا بودند.
بسياري از محققان (کاسل (3) 1976، گانستر(4) و ويکتور(5) (1988) استدلال کرده اند ، افرادي که عضو شبکه اجتماعي گسترده اي هستند، کمتر تحت تاثيرات منفي رويدادهاي فشار زاي زندگي قرار مي گيرند و احتمالا کمتر دچار مشکلات سلامتي ناشي از فشار رواني مي شوند. همچنين کاملا معلوم شده است که بطور طبيعي وجود سيستم هاي حمايتي نظير خانواده و گروه هاي شغلي موجب تسهيل مقابله با مشکلات مي شوند و چنين فرض شده است که حمايت اجتماعي بعنوان يک سپر و يا حايلي ميان فشارهاي زندگي و به خطر افتادن سلامتي عمل مي کند، برخي از مطالعات مشخص کرده اند، افرادي ک تنها زندگي مي کنند و با افراد ديگر نمي جوشند نسبت به تعدادي از بيماري هاي مزمن ناشي از فشارهاي رواني آسيب پذيرتر هستند. لينچ (6) (1977) مدعي است انزواي اجتماعي موجب مرگ زود رس مي شود.
طبق تعريف لوينسون (7) و همکارانش (1962) سلامتي روان عبارت است از اينکه فرد چه احساسي نسبت به خود، دنياي اطراف، محل زندگي، اطرافيان با توجه به مسووليتي که در مقابل ديگران دارد، و چگونگي سازش وي و شناخت موقعيت مکاني و زماني خويشتن است.
در فرهنگ روانشناسي آرتور (8) (1985) واژه سلامت رواني براي افرادي به کار مي رود که عملکردشان در سطح بالايي از سازگارهاي هيجاني و رفتاري است و نه در مورد افرادي که صرفا بيماري رواني ندارند.
از نظر کاپلان و سادوک (1989) سلامت رواني آن حالت بهزيستي است که افراد قادر مي باشند به راحتي در جامعه خود عمل کنند و پيشرفت ها و خصوصيات شخصي برايشان رضايت بخش باشد.

بطور کلي سلامت روان:
 

قدرت آرام زيستن و با خود و ديگران در آرامش بودن است، آگاهي از درون و احساسات خويشتن است، قدرت تصميم گيري در بحران ها و مقابله با فشارهاي زندگي است.
شخصي که از سلامت رواني بالايي برخوردار است از کار و زندگي خود احساس رضايت دارد و از وقت خود استفاده مفيد مي نمايد، با ديگران از در تفاهم وارد مي شود و براي احساسات و عواطف مردم ارزش قايل بوده و آنها را محترم مي شمارد. چنين فردي مي تواند محبت کند، ديگران را دوست بدارد خود را با ديگران وفق بدهد و با اجماع سازگار شود.
نهايتا اينکه سلامت روان هيچگاه با فهرست و خصوصيات ثابت و ويژگي هاي معيني تعريف نشده است ولي با ذکر تعاريف فوق مي توان چشم انداز کلي آن را ترسيم نمود، هر چند هدف ما در اين مقاله بيان عوامل موثر بر سلامت روان و علي الخصوص پدر ومادر و شرايط زندگي کودکان است.
همانطور که قبلا بيان شد، شالوده شخصيت فرد بويژه از حيث سلامت عمومي در نهاد خانواده پايه ريزي مي شود و با توجه به اينکه پدر و مادر و شرايط زندگي مهمترين پارامتر هاي تاثير گذار در اين روند محور بحث قرار مي گيرند و نقش آنها را نبايد از نظر دور داشت، در همين راستا پدر و مادر مي توانند با بهره گيري از تعاليم اسلام و روشهاي علمي نيازهاي عاطفي و جسماني کودکان را مرتفع نموده و آنها را براي سازگاري با جامعه آماده نمايند. و با تامين سلامت رواني و عاطفي آنها خانواده اي سالم و نهايتا جامعه اي سالم را پايه ريزي کنند.

برخي از نيازهايي که کودکان براي رسيدن به سلامت روان دارند مي توانيم بشرح زير مطرح نماييم:
 

1- تامين نيازهاي اوليه فيزيولوژيکي مانند تغذيه مناسب، پوشاک، محيط آرام و با نشاط.
2- نياز به محبت: عشق ورزيدن به کودکان از صميم قلب در حد و اندازه متعارف و نه محبت بدون قيد و شرط.
3- نياز به اعتماد به نفس: بالابردن اعتماد به نفس کودکان يکي از مهم ترين مولفه هايي است که در تامين سلامت رواني آنان نقش بسزايي دارد و اين امر از طريق تحسين، تشويق و راهنمايي مي تواند حاصل شود.
4- بيان اهداف معقول براي کودکان با توجه به سن و آرزوهاي آنها.
5- صداقت در امور نيز مي تواند باعث افزايش اعتماد و در نتيجه تعامل متقابل بين کودک و پدر و مادر شود.
6- مشارکت در فعاليت هاي آنان از جمله بازي ها و ساير فعاليت هاي آنان به عنوان يک همبازي و يک دوست و يک شريک و نيز وقت گذاشتن براي کودکان و مشارکت در فعاليت هاي آنان مي تواند سهم زيادي در ارتقا سلامت عمومي آنان داشته باشد.
7- فراهم نمودن محيطي امن و مطمئن براي زندگي و تحصيل فرزندان يکي ديگر از نيازهاي اساسي آنان و يکي از مهم ترين وظايف پدر و مادر به شمار مي رود.
با توجه به اينکه پدر و مادر و اطرافيان کودک اولين افرادي هستند که متوجه مشکلات وي مي شوند، با آگاهي داشتن از نحوه برخورد با مشکل مي توانند نسبت به رفع آن مساعدت نمايند.
همه مواردي که تا اينجا مطرح شد در حالتي صدق مي کند که کانون خانواده پا برجا بوده و هر کدام از اعضاي آن وظايف و کارکردهاي متعارف خود را به نحو احسن انجام دهند و اگر والدين نتوانند در محيط خانواده نقش مديريتي و هدايت گر خود را ايفا کنند و يا شرايط محيطي جامعه به گونه اي باشد که براي رشد و ارتقاء سلامت جسمي و رواني _ عاطفي فرد مساعد نبوده و کمکي به آن ننمايد قطعا بازخوردهاي آن برخلاف انتظار خواهد بود.
پديده هاي ناخوشايندي که مي توانند وضعيت نامتعادلي را براي افراد جامعه رقم بزنند شامل حوادث طبيعي وغير طبيعي هستند و يکي از اين موارد جنگ است که در جامعه تاثيرات زيادي برجا مي گذارد و علاوه بر خسارت مادي و فيزيکي که ايجاد مي کند، بخاطر حاکم شدن فضاي رعب و وحشت و همچنين در موارد زيادي دوري پدر و مادر و مخصوصا پدر از محيط زندگي شده و يا در شهرهاي درگير اين پديده در اثر ويران شدن محل کار و زندگي افراد آنچنان بر سلامت عمومي مردم و علي الخصوص کودکان تاثير منفي بگذارد که تا سال ها عواقب آن مشهود بوده و بعضا به هيچ عنوان قابل جبران نمي باشد.
مطالعه وضعيت زندگي مردم در کشورهايي نظير افغانستان که چند دهه درگير جنگ بوده اند، نشان مي دهد که مردم عملا به يک بحران رواني - عاطفي مبتلا شده اند که آثار آن در سيماي شهروندان و رفتارهاي روزمرده آنان قابل مشاهده است.
يکي از رفتارهايي که کودکان جنگ به آن مبادرت مي ورزند: تکرار خشونت است و عمق فاجعه زماني آشکار تر مي شود که آمارها مي گويند از ابتداي قرن بيستم تا کنون 250 جنگ در جهان انجام شده و اين جنگ ها سلامت فردي و اجتماعي را به خطر مي اندازد.
از سال 2003 ميلادي که ايالات متحده امريکا به عراق حمله کرد بيش از 3 ميليون نفر بي خانمان شده اند که نيمي از آنان کودک بوده اند و پس از جنگ نيز با افزايش ناامني، پديده هاي ديگر همچون دزدي کودکان به منظور باج گيري از خانواده آنها بسيار رايج شده و بر اساس پژوهشي که در سال گذشته يونيسف روي6000 کودک عراقي 3 تا 10 ساله انجام داده است نيمي از اين کودکان فشارهاي رواني بسياري را تحمل کرده و از جمله اينکه شاهد کشته شدن پدر و مادر خود بوده اند و اين صحنه مدام در ذهنشان مرور مي شود. تحقيق ديگري روي بزرگسالان عراقي در شهر موصل که در جنگ شرکت داشته و يا در معرض جنگ بوده اند انجام شده که نتايج آن حاکي از آن است که 75 درصد اين افراد دچار بيماري استرس پس از حادثه شده و براثر آن دچار علايم اضطراب و احساس نامني گرديده اند. بدون ترديد جنگ علاوه بر عوارض کوتاه مدت که سلامت جسماني افراد را به خطر مي اندازد، عوارض رواني و اجتماعي زيادي در دراز مدت با خود به همراه دارد و اين تاثير روي کودکان به عنوان قربانيان خاموش جنگ ها، بيش از بزرگسالان است.
شواهد و داده هاي فراوان حاصل از پژوهش هولمز(9) و راهه(10)(1967) حکايت از آن دارد که رويدادهاي معيني از زندگي مانند وضعيت سلامت جسماني، روابط خانوادگي، شرايط اقتصادي، شرايط زندگي و... در صورتيکه دچار تغيير شوند فرد را در برابر بيماري هاي ناشي از فشار رواني آسب پذيرتر مي سازند.
کودکاني که در معرض اعمال خشونت آميز به ويژه جنگ بوده اند، خشونت را به ساير همنوعان خود نيز انتقال مي دهند. از سوي ديگر احساس همدلي در کودکاني که درمعرض جنگ بوده اند هرگز شکل نمي گيرد و دچار بي احساسي مي شوند. کودکاني که با خشم بزرگ مي شوند هميشه به دنبال انتقام جويي هستند و مطالعات نشان داده است که کودکان مناطق جنگ زده بيشتر از اسباب بازي هايي استفاده مي کنند که بيشتر آنها سلاح هاي جنگي هستند و بازيهاي آنان نيز تکرار صحنه هايي که شاهد آن بوده اند. بر اساس آمارهاي اعلام شده در 10 سال گذشته حدود 2 ميليون کودک دراثر جنگ ها جان باخته اند و اين علاوه بر اثرات زيادي است که در ابعاد مختلف سلامت جسماني و رواني کودکان داشته است.

پانوشت ها :
 

1- بالبي Bowlby
2- واليانت Valiant
3- کاسل Cassel
4- گانسر Ganster
5- ويکتور Victor
6- لينچ Iynch
7- لوينسون Levinson
8- آرتور Arthour
9- هولم Holmes
10- راهه Rahe
 

منابع:
روانشناسي کودک، دکترهادي بهرامي- انتشارات دانشگاه ابوريجان (1358)
فشارهاي رواني، اضراب راه هاي مقابله با آن، تاليف: تروورجي، پاول، سيمون جي، انرايت، ترجمه عباس بخشي پور رودسري وحسن صبوري مقدم
Anxiety and stress management . Trevor j, Powell & Simon j, Enright
منبع: مجله بهداشت روان 34



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط