عوامل فیلم :
کارگردان: رامبد جوانفیلم نامه: محمدرضا احمدی پیش کوهی[ مشاور فیلم نامه و بازنویسی نهایی: سعید حاجی میری]
مدیر فیلم برداری: فرج حیدری[ با همکاری علیرضا زرین دست]
صدابردار: بهروز معاونیان
طراح صحنه و لباس: آتوسا قلم فرسایی
طراح چهره پردازی: مهرداد میر کیانی
تدوین: سعید حاجی میری
موسیقی: سید بهنام ابطحی
بازیگران: مهناز افشار، حامد کمیلی، رامبد جوان، شیلاخداداد، فرامرز صدیقی، لیلا اوتادی.
تهیه کننده: سعید حاجی میری
مدت زمان فیلم :124 دقیقه
عوامل فیلم :
دستیار اول کارگردان و برنامه ریز: پوپک مظفری، دستیار دوم کارگردان: شهرام کیور. دستیار سوم کارگردان: علی جمالی. منشی صحنه: الهام راد. دستیار اول فیلم بردار: فرامرز حیدری( با تشکر از کوروش سیگارودی). دستیار دوم فیلم بردار: محمد کریمی. عکس: امیر عابدی. مجری طرح و مدیر تولید: آزیتا موگویی. مدیر پشتیبانی تولید و فنی: مهدی خسروجردی. گروه فیلم برداری: بهروز سلیمانی، محمد عزت خواه، مجید یادگاری، میلاد حسینی، محسن رحیمیان، رضا کرد، حمید داستار، دستیار صدابردار صحنه: سعید بجنوردی، وحید مقدسی. اجرای چهره پردازی: بهروز جان سپار، راحله نعمت زاده. دستیاران طراح صحنه و لباس: سیاوش دیداری، نفیسه فاضلی، رزیتا علیزاده. ساخت دکور: احمد رجبی. اجرای دکور: مجید رجبی، رضا جان دیده، فرهاد شصتی، مجید کارآمد. تصویربردار پشت صحنه: روزبه عباسی. صدا گذاری و میکس: بهروز معاونیان، امیر نوری، هدی رحمتی، حسین وفایی. دستیار تدوین و هماهنگی امور تصویر: حیدر بهبودی. خدمات فنی پلاتو: محمد اسماعیلی پور. مسئول هنروران: کبری بختیاری. سرپرست گروه بدلکاری 13: ارشا اقدسی. طراحی و اجرای پس زمینه دکور: پگاه دوست علی، اکبر شهرآبادی. تأمین آکسسوار صحنه: آباژور بهنام. گروه تولید: احمد کشوری، هایده مرندی، مدیر تدارکات: داود ناظمی( با تشکر از داود طامهری). امور پشتیبانی و هماهنگی تولید: سعید عراقی. گروه تدارکات: محمد مهدی طیبی، رحیم خارابی ماسوله، مجید حبیب دولایی، طراحی و اجرای عنوان بندی آغازین: ساسان توکلی فارسانی. دستیاران عنوان بندی: حمید شوارعان، کیان فروتن. طراحی و اجرای عنوان بندی واپسین: سعید حاجی میری. گرافیک رایانه ای( سی. جی. آی): فرهاد یوسفی. طراحی و اجرای سایت اینترنتی: ریحانه حاجی میری، مرتضی بایرامی. طراحی و اجرای مواد تبلیغی: غزاله حاجی میری. برش نسخه منفی: عباسعلی علی اکبری، محمود عابدینی. کینسکوپ دیجیتال نگاتیو اصلی: سعید صبری( استودیو کنکاش). پشتیبانی دیجیتال رکورد نگاتیو: محمد استاد. لابراتوار: سیمای جمهوری اسلامی ایران. مدیر امور کیفی و ارزش یابی: بهمن کریمیان. مدیر پخش دیجیتال اکسن: هومن دارابی. اسکن نگاتیو: سید حامد طباطبایی. اتالوناژ آنالوگ: مجید محمدنژاد، ابوالفضل هاشم زاده. تنظیم رنگ دیجیتال: میثم کمالی. پالایش تصاویر: هدی رحمتی، غزاله حاجی میری. تثبیت تصویر: اردشیر کامیاب. چاپ: مهدی حیدری عشاق، مسعود شاپورزاده. ظهور: محمدرفیع اسدی الموتی، اکبر بخشی زاده، احمد شکرانه، مجید دربان. شیمی و داروسازی: پدرام عظیمی زاده، مجید دوستدار. پذیرش: منوچهر ثابت قدم، علی آقا کیانیان، منصور کاظمی نیا. مسئولان فنی: عباس علی بخش نظری، روح الله عموزاده. مشاور رسانه ای: مهدی طاهباز. مشاور انتظامی: سرهنگ ناصر قزلباش. امور اداری و ارتباطات: فرخنده صناعی. امور مالی و حسابداری: محمود آتش فراز، نفیسه اسلامی، زهره طیبی، خدمات: برزو تقی نژاد، مهدی حاتمیان، مسعود محسن زاده، خدمات دفتری: محرم ملکی، درویش علی جلیلی، حامد پیری، محمد ملکی، باقر قدردان. حمل و نقل: مجید حبیب دولایی، ایمان باباخانی، کامران کاظمی، ایمان یزدان خواه، منوچهر زندی. سینه موبیل: سید رضا واعظ، تأمین اتومبیل های صحنه: احمد جلالیان. سایر بازیگران: زنده یاد کیومرث ملک مطیعی، حسین محب اهری، سعید پیردوست، محسن قاضی مرادی، زنده یاد محمود بنفشه خواه، کیانوش گرامی، مهوش وقاری، ملکه رنجبر، علیرضا ریاحی، سام گوشه، فرامرز روشنایی، اردشیر کاظمی، ملک شریعت پناهی، حبیب اللهیاری، هدایت الله سعادی، مرتضی وکیلیان، عباس نجیب، برزو تقی نژاد، هومهر شاملو، عبدالرسول رحمان زاده، محمدرضا غیاث آبادی، مریم یکه دهقان، داوود ناظمی، امین مقیمی، فرهاد متقی، مجتبی رضایی، علی جمالی، سید احسان، پخش از سبحان گستر.مینا بزرگمهر( مهناز افشار) و فرهود زندی( حامد کمیلی) دو وکیل جوان و تازه کار هستند که به شکلی ناخواسته و به دلیل فریب کاری دو بنگاه معاملات ملکی، سر از یک ساختمان درمی آورند و ناچار می شوند یک آپارتمان را با شراکت هم اجاره کنند. آن ها هر یک دفتر وکالت خود را سروسامان می دهند، اما همواره با هم در مشاجره و رقابت هستند. شرط می کنند هر کس موفق شد زودتر وکالت کسی را عهده دار شود، حق ماندن در آن ساختمان را دارد. ورود سیامک و خواهرش( لیلا اوتادی) به این دفتر، عملاً این شرط را باطل می کند، چون ابتدا آن ها به مینا مراجعه می کنند و سپس با دسیسه فرهود مجبور می شوند پرونده را به او بسپارند. پرونده درباره زوجی است که پس از جدایی، بر سر حضانت فرزندشان با هم اختلاف دارند. مرد که ناصر نام دارد( رامبد جوان) مهندس ارشد یک شرکت خودروسازی است و ظاهراً می خواهد پسر خردسالش سامان را با خود به خارج ببرد. همسرش محبوبه( شیلا خداداد) سردبیر یک مجله اجتماعی است و علاقه مند به موضوع هایی مثل طرح حقوق زنان در جامعه.
مینا برای جلوگیری از تضییع حق محبوبه، وکالت او را به عهده می گیرد. به این ترتیب، مینا و فرهود در پرونده ای مشترک رودرروی هم قرار می گیرند و شرط تازه ای می گذارند: وکیل بازنده باید آن دفتر را ترک کند. ناصر و فرهود پرونده را تا آستانه پیروزی در دادگاه پیش می برند، اما محبوبه با پیدا کردن محل اختفای دو نفر از مطلعین( پدر و مادر ناصر) و دعوت شان به دادگاه، به قاضی ثابت می کند که برخلاف ادعای وکیل، ناصر قصد مهاجرت به خارج را داشته و می خواسته سامان را هم ببرد. تیر فرهود دوباره به سنگ می خورد. تا زمان صدور رأی نهایی، کشمکش میان دو وکیل هم چنان ادامه دارد. مینا پنهانی وارد اتاق کار فرهود می شود و اسناد تازه ای پیدا می کند و فرهود پس از اطلاع از این ماجرا، در اقدامی تلافی جویانه وارد دفتر مینا می شود و دستگاه شنود در گوشی تلفنش جاسازی می کند. همه این ماجراها لو می رود و علنی می شود.
پدر مینا( فرامرز صدیقی) دخترش را به مدارا کردن با فرهود تشویق می کند و مادر فرهود( مهوش وقاری) به پسرش پیشنهاد می کند با مینا ازدواج کند! فرهود در ادامه شیطنت هایش به مینا اتهام دیوانگی می زند و مینای زرنگ، جوری صحنه سازی می کند که پلیس فرهود را به جرم صادر کردن چک بی محل، دستگیر کند. همان زمان خبر می رسد که مجلس شورای اسلامی حق کفالت زنان بر فرزند را تصویب کرده است. مینا از خیر شکایتش می گذرد و چون تصور می کند در این بازی پیروز شده، انتظار خروج فرهود از ساختمان را دارد. فرهود نیز که قافیه را تنگ تر از همیشه می بیند، در پی دفتر جدیدی است. اما ناگهان اعلام می شود که شورای نگهبان مصوبه مجلس را تأیید نکرده است. این بار فرهود پیروزمندانه، عذر مینا را از ساختمان می خواهد. ناامیدی مینا با پیشنهادی از طرف محبوبه، از بین می رود و بازی دوباره ادامه پیدا می کند. محبوبه در مجله اش و نیز در نشریات دیگر، بحث ضرورت دفاع از حقوق زنان را به شکل گسترده ای مطرح می کند. مینا و محبوبه جمعی از زنان را در حمایت از این قانون به خیابان ها دعوت می کنند و راه پیمایی شکل می گیرد.
از آن طرف هم فرهود و ناصر یک راه پیمایی با مردان مخالف این قانون راه می اندازند. سرانجام مجمع تشخیص مصلحت، رأی به نفع زنان می دهد و مینا و محبوبه پیروز می شوند. زمانی که همه آب ها از آسیاب افتاده و فرهود ناامیدتر از هر زمانی است، ناصر ناگهان می گوید که هم چنان عاشق همسر سابقش است. محبوبه نیز که فرزندش را دوباره به دست آورده، نمی تواند دوری ناصر را تحمل کند. مینا نقشه سرقت گذرنامه ناصر را می کشد اما حین بالا رفتن از دیوار خانه ناصر، هر دو زن به دست پلیس می افتند و به کلانتری می روند. در راه کلانتری، آن ها فرهود و ناصر را می بینند که یواشکی از خانه محبوبه بیرون می آیند. پس از این دو سرقت ناکام، فرهود و مینا می پذیرند که شرایط آشتی را به سبک خودشان برای این زوج فراهم کنند اما خودشان نیز در موقعیت مشابهی قرار می گیرند و رفته رفته به همدیگر دل می سپارند. در پایان ناصر و محبوبه به هم رجوع می کنند و مینا و فرهود نیز در دفتر وکالت مشترک شان به کار مشغول می شوند.
داستان به جای لودگی
در شرایطی که به تعبیر دوستی، « خنده های دندان نما» ی جواد رضویان تخته های محل نصب پلاکاردها و پرده های سپید سالن های سینما را پر کرده و برخی از تماشاگران به بداهه های گاه بی لطف و بی نمک و گاه کاملاً بی معنای احمد پورمخبر می خندند، ساخته شدن و- امیدورام- خوب دیده شدن کمدی رمانتیک پر فراز و نشیبی چون پسر آدم، دخترحوا با تمامی خام دستی هایی که دارد، غنیمتی خواهد بود و زنگ استراحت کوتاهی میان این یکی شدن های تأسف انگیز دو تعبیر « کمدی» و « سخافت» در سینمای این روزهای ما؛ که البته در ماهیت به هیچ روی چنین یگانگی و مجاورتی وجود ندارد. فیلم دوم رامبد جوان بر صندلی کارگردانی، برخلاف این همه لودگی که بر پرده می بینیم و بخش طولانی فانتزی غیرضروری و بی اثر فیلم اول او اسپاگتی در هشت دقیقه را هم از خود انباشته بود، می کوشد با « داستان»، با روابط شخصیت ها، با خلق موقعیت های بغرنج و از فرط پیچیدگی به شکل کمیک در آمده، بیننده را به خنده و خوشی دعوت کند و این، دست کم در این حال و روزی که سینمای شبه کمدی ما دارد، می تواند در خور اعتنا باشد.بیننده یا منتقدی که تمام مبناهای تطبیق و شناخت او همین تاریخچه نحیف کمدی در سینمای وطنی است، ممکن است فیلم را به دلیل محوریت « لج و لجبازی» های دو شخصیت اصلی، دارای شباهت هایی به آتش بس، کمدی خوش رنگ و لعاب اما در واقع بی رمق و بی جاذبه چند سال پیش تلقی کند. اما محض اطلاع عرض می کنم که به جای شبیه دانستن فیلمی با این همه مصالح داستانی پروپیمان( تا حدی که اواخرش کمی طولانی و دارای زمینه چینی بیش از حد به نظر می رسد) به فیلمی که فقط به شکلی خارج از منطق و قاعده باورپذیر یک « داستان» پیوسته کمدی، با « قطعه» های طنزآمیز شبیه به آیتم های تلویزیونی( مانند توی خاک انداختن یکدیگر، بریدن لباس های هم، شکستن ظرف ها یا مثلا خطاب اسامی « خانم نیازی و آقای یوسف پور» به شکل « خانم پیازی و آقای موسیرپور») قصد داشت خود را اقیانوسی از نمک جا بزند، مطلع باشند که سابقه این نوع « کمدی رمانتیک» ها با داستانی از جنس پسر آدم، دختر حوا به دهه 1940 و فیلم هایی از سری کمدی های زوج درخشان اسپنسر تریسی/ کاترین هپبرن برمی گردد که زن و مردی را در کشمکش های ظاهراً کاری و حرفه ای مثلا بر سر وکالت یک زوج قرار می دهند و این کشمکش ها در اصل بستری برای جدل های شخصی و عاطفی/ ضد عاطفی لجاجت آمیز میان خود آن دو فراهم می کند. و برای خود من به عنوان یکی از شیفتگان این نوع کمدی رمانتیک ها که بهترین نمونه هایش را در تاریخ هنرهای نمایشی دنیا در نوشته های نیل سایمن به ویژه دختر خداحافظی سراغ می گیرم، این نکته جالبی بود که چه گونه رامبد جوان و نویسنده فیلم نامه اش به مقدمه مربوط به مشکلات اجاره کردن دفتر و بعد استفاده از همین شراکت اجباری بین زوج اصلی، سیر جذابی برای شروع شکل گیری همان خط داستانی معروف « دو وکیل دارای جدل و رقابت...» که گفتم، بنا می کنند و آن را به نوعی با الگوی آرمانی درام دختر خداحافظی یعنی هم خانه شدن اجباری دو دشمن که ابراز خصومت به ابزار ارتباط عاطفی شان بدل می شود، درمی آمیزند. در این بخش مقدماتی، تدوین سعید حاجی میری که بیش از اغلب محصولات دیگر دفترش سبحان فیلم برای این فیلم کوشیده و علاوه بر تهیه و تدوین آن، فیلم نامه را هم تکمیل و پرداخت و بازنویسی نهایی کرده، با « جامپ کات» هایی که بدون جلوه گری تکنیکی فقط به حذف زمان های مرده و پیوند سریع تر شوخی ها و موقعیت سازی ها به طور متوالی کمک می رساند، نقش کلیدی داشته است. و گرنه به لحاظ مصالح فیلم نامه ای، ممکن بود این بخش کم رمق تر و طولانی تر از آن چه اکنون حس می شود، به نظر برسد.
برخلاف ظاهربینی های مرسوم که چهره های مشخص را همواره برای نقش هایی مشخص می خواهد، این که نقش اصلی مرد فیلم را محمدرضا گلزار بازی نکرده، بسیار به نفع آن شده است. گلزار البته منهای بازی درس گرفتنی کارنامه اش یعنی شخصیت جهان فیلم بوتیک، در آتش بس هم تنها عنصر گاه نمکین فیلم به حساب می آمد که به ویژه در سکانس های منقطع سوالات مرد از همسرش درباره این که « جون من اون روز تو نبودی پشت فرمون؟»، حتی می تواند فقط با بازی اش از تماشاگر خنده بگیرد. بنابراین مقصودم از این اشاره، این نیست که بازی او به فیلم دوم جوان لطمه می زد. می خواهم بگویم از خود میلانی که استاد این تمهیدهاست تا دیگران، که نگاه شان فقط به تاریخ سینمای ایران آن هم تنها در ابعاد هم دستی اش است، لابد دوست دارند مسأله الگوبرداری یا تأثیرپذیری از آتش بس را پیش بکشند که دلایل ژانرشناسانه رد این ظن را مطرح کردم. اما در توصیف بازی حامد کمیلی باید اضافه کنم که او جلوه تازه و قابل قبولی از تنوع توانایی های در حال تکمیل خود را در این فیلم به نمایش گذاشته که مثلا در لحظه واکنش نشان دادن با لبخندی تلخ و رودست خوردن در انتهای اولین سکانس کافه نشینی فرهود و مینا، در آن سکانسی که فرهود با رندی پدر مینا( فرامرز صدیقی) را از انسانیت و مسئولیت پذیری و فداکاری البته ساختگی و دروغین خود خرسند می کند یا در تمام جاهایی که فرهود به اجبار شرط های مینا را می پذیرد و عجز و بیچارگی در چهره و رفتارش جاری است، موفق می شود بدون تخطی از جنس کمدی فیلم که به هر حال کمدی متکی به کمدین نیست، لحظه های مؤثری بیافریند که در کنار موقعیت و متن، به بازی او هم وابستگی هایی دارد. در عوض مهناز افشار در نمی دانم چندمین تجربه نقش کمیک، هم چنان درجا می زند و جز چشم و ابرو آمدن و دندان به هم فشردن و دیالوگ های عصبی را با لحن نفرین و ناله گفتن، چیزی به مصالح فیلم نامه ای نقش اضافه نمی کند که هیچ، حتی مثلا در جایی مثل گریه بعد از دیالوگ « من و اشک؟» هم طرز رفتار و زاری و گریه ای پیدا و اجرا نمی کند که به قابلیت کمیک صحنه بیفزاید. او هم چنان وقتی می خواهد جدی و تراژیک باشد و نقش و نگاه ها و نشانه پردازی های به شدت بیرونی اش تماشاگر را به تأسف و اندوه برای شخصیت وادارد، مانند خود فیلم تسویه حساب می شود که به عنوان کمدی ناخواسته، بارها بیش از آتش بس مفرح است. اما وقتی می خواهد به زور کمیک باشد، چیزی افزون بر همان رفتار به شدت فانتزی و خارج از قواعد قابل باور یک کمدی رمانتیک دور از بی منطقی های عمدی دنیای فانتزی عرضه نمی کند.
در میان شوخی های متناسب با عادت های روز و گاه هم شرایط اجتماعی ما، فیلم گاه بسیار خوب و گاه به شکل تعجب آوری ضعیف و ساده انگارانه عمل می کند. مثلاً شوخی مربوط به کاندیدا شدن مینا برای نمایندگی مجلس به هدف اصلاح قوانین مربوط به حقوق زنان، با تبصره « البته اگه رد صلاحیت نشدین»، از مواردی است که حتی در همین نقل قول هم بانمک به چشم می آید یا این شوخی کلامی که بنگاهی ها شغل فرهود و مینا را از آن هم به دروغ در کنار واژه « مهندس» می گویند( مثلاً « شغل مهندس، کار نشره»!) که عادت عینی این قشر در توصیف افراد به تعبیر آن ها « با کلاس» است، به خوبی در اوایل فیلم جا می افتد. اما مثلاً بخش طولانی راه پیمایی دو دسته زنان و مردان برای تقویت قوانین مربوط به گرفتن حضانت بچه های طلاق به نفع خودشان، به قدری فانتزی و فراتر از واقعیت جاری فیلم و فضای داستانی آن است که به هیچ عنوان نمی توان آن را در دل این داستان محدود و متمرکز بر روابط دو زوج، پذیرفت. موضوع فقط این نیست که این نوع راه پیمایی ها و آن تأثیری که مثلاً رسانه ها و جراید در هدایت شان دارند، دور از مناسبات ایرانی و در اصل برگرفته از مدل های مشابه روی دادن چنین تجمعات اعتراض آمیزی در جوامع غربی است؛ موضوع مهم تر این است که ابعاد مشخص معادلات چهارسویه شخصیت های اصلی، اصلاً نیازی به این گسترش تا سطح یک مناقشه اجتماعی زن و مردی ندارد و ورود آن به داستان، مانند بغل کردن گربه توسط آقای قنبری( مرحوم کیومرث ملک مطیعی در یکی از آخرین بازی هایش) در همان راه پیمایی، یا حضور پدر( اردشیر کاظمی) در جمع زنان به این معنا که با احقاق حق آنان موافق است، تا حد خروج از دایره رخدادهای منطقی و رئال فیلم، بی ربط است.
در نهایت، می توان این نوشته نه چندان تفصیلی را به این جمله توأم با نتیجه گیری کلی ختم کرد که داشتن و ساخته شدن سالی دو سه فیلم با داستان و پیچ و خم های روابط شخصیت ها و گاه شوخی های خوب نوشته شده مانند اصرار ناصر( رامبد جوان) به « چراغ خاموش» پیش رفتن در کار پرونده جدل او و همسرش( شیلا خداداد)، از تداوم ساخت و اکران ده ها زندگی شیرین و لج و لجبازی و شیر و عسل و ازدواج در وقت اضافه بهتر و بهبود بخش تر خواهد بود. گیرم که یکی دو جا مانند « بسکتبال» خطاب کردن فوتبال توسط آقای قنبری یا سکانس زائد رقص تک نفره ناصر( البته با اجرای استادانه خود رامبد جوان) هنوز نشانه هایی از همان نوع شبه کمدی ها هم داشته باشد. حتی اگر از این ویژگی ساختاری اغلب فیلم های مشابه این نوع کمدی رمانتیک های مبتنی بر رقابت و خصومت زوج عاشق محروم باشد که در پایان، همه چیز را به خوشی مطلق برگزار نمی کنند و باز به فراهم بودن زمینه جدل های دوباره و مداوم زوج بعد از تحکیم رابطه شان معمولاً در قالب ازدواج، طعنه ای دیگر می زنند. در فیلم بزرگ دختر خداحافظی که از همان ایده همراهی ناگزیر دو نفر به عنوان الگوی شکل گیری داستان تا فصل مهم دزدیده شدن کیف زن، حتی به طور غیرمستقیم الهام بخش سازندگان پسر آدم، دختر حوا بوده، وقتی زن و مرد درمی یابند که آن همه دشمنی در اصل ابراز عشق شان بوده و سرانجام ازدواج می کنند، مرد در نجواهای زیرلبی پیش از به خواب رفتن به فکر بازی بهترش در اجرای بعدی تئاتر و زن در حال نقشه کشیدن برای تغییر دکوراسیون خانه شان است! طعنه ای دربردارنده این فرضیه مقرون به حقیقت استاد نیل سایمن که خودش با چهار بار ازدواج و جدایی می دانست « آخرش هم هیچ وقت درست نمی شود»! فیلم دوم رامبد جوان با تمام احترامی که برمی انگیزد، از چنین نگاه ظریفی در پایان، مطلقاً بی بهره است.
منبع:
ماهنامه سینمایی فیلم شماره 413