گفتگو با مرادعلي حدادي
درآمد:
مراد علي حدادي، سال ها ي زيادي با شهيد مهندس محمد جواد تندگويان ارتباط دوستانه، نزديك و حتي مراوده خانوادگي داشته است.
حدادي جداي از همراهي با مهندس تندگويان در دوره دانشكده نفت آبادان، در زمان مديريت آن شهيد عزيز بر مناطق نفت خيز جنوب،مسؤول بازرسي وزارت نفت بوده و در دوره كوتاه مدت وزارت تندگويان نيز همكارياش را با ايشان ادامه داده است.
حدادي، با بيان و كلام شيرينش،گفتني هاي زيادي از دوره هاي مختلف زندگي شهيد تندگويان دارد. هرچند پيداست كه بخش هاي زيادي از آن خاطرات را – به دلايلي- نميخواهد بازگوكند. اين گفت وگورا بخوانيد:
ازچه زماني با شهيد محمد جواد تندگويان آشناشديد؟
آشنايي من با مهندس تندگويان از دوره تحصيلي دانشگاه نفت شروع شد.آن موقع، من در قسمت تعميرات كارمند شركت نفت بودم. من ابتدا كارگرشركت نفت بودم، در زمان قديم؛ قبل ازانقلاب ميخواستند به من ترفيع درجه بدهند كه ساواك نگذاشت. درست همان شبي كه انقلاب پيروز شد، ديدم درجه من آمده، يعني ارتقاء از كارگري به كارمندي و يك مدت هم كارمند بودم كه حتي وقتي مي خواستم بازنشسته بشوم، به شركت نامهاي نوشتم كه من افتخار كارگري پالايشگاه را داشتهام و به خاطر مجموع فعاليت هاي سياسي كه داشتهام، دوست دارم با همان عنوان كارگري بازنشسته بشوم، لطفاً اين عنوان را پس بگيريد و خلاصه عنوان كارمندي را پس فرستادم و با عنوان كارگري بازنشسته شدم.
از شرايط زمان قبل از پيروزي انقلاب و ارتباط هايي كه با شهيد تندگويان داشتيد بگوييد.
من در شركت نفت كار مي كردم و بر اساس عقايد مذهبي و نيز مبارزاتي كه عليه وهابي ها،كسروي چي ها و كمونيست ها در آبادان داشتيم،هرجا كه پرچم اسلام بالا بود، ما زيرآن پرچم سينه مي زديم.دردانشكده نفت آبادان،آن موقع بردن نام خدا و نام حضرت امام زمان (عج)- نعوذ بالله- مثل كار قاچاق بود و دليل وجود چنين آسيب ها و معضلاتي ما تشخيص داديم كه بايد اين سنگر را در اختيار بگيريم. در آن زمان، دانشكده نفت آبادان 24 تا استاد داشت، از اين 24 تا 16 نفر بهائي الاصل بودند،4 نفر هم به كل بي دين بودند و 4 تاي باقي مانده هم مسلمان جغرافيايي !درآن دوران، از ميان دو نفر هر دو از دانشجويان و فارغالتحصيلان دانشكده نفت آبادان بودند، هر دو اين ها نيز بهائي و بهائي زاده بودند و با هزينه شركت، تحصيلات عالي شان را كرده آماده ايفاي"وظيفه" شان بودند. اين مسأله مصادف بود با دهه 1340 كه ما با آقاي دكتر گواهي، شاگرد برجسته مرحوم علّامه محمد تقي جعفري، وديگر دوستان تماس گرفتيم، گروهي از آن ها نامزد شدند و تعدادشان گاهي تا بيست نفر مي شد، گاهي هم چهارده تا مي شد كه به خانه ما مي آمدند و مي رفتند- هفتهاي دو بار- و بعد ما تمهيدي انديشيديم كه چه كار كنيم تا در آن جبهه مبارزه كنيم. من نامهاي نوشتم به آقاي مصّدقي كه بعد ازاقبال او شخصيت تام بود درشركت نفت، گفتند نامه را به چه صورت به بوشهر ببريم، گفتم نامه را من مي برم، و بردم كه روبه روي در دفتر مصدقي منتظر بودم و وقتي كه آمد، از دوچرخه پياده شدم و نامه را دادم به دست ايشان. دادن نامه به آقاي مصدقي همانا و تحولاتي كه در دانشكده نفت ايجاد شد همان. استاد ها شروع كردند به بحث كردن و براي استادان سال اول،فرارسيدن نيمه شعبان را ما توانستيم براي تولد امام زمان(عج) جشن بگيريم. بعد، آقاي دكتر گواهي مقالهاي نوشتند- به مناسبت 15 شعبان- كه آن مقاله به نوعي شروع فعاليت رسمي ما بود. از سال بعد، ما علامه جعفري را به آبادان دعوت كرديم و ايشان هم بحث جدول مندليف را آن جا مطرح كرد كه براي اساتيد دانشگاه خيلي جالب بود. بعد ازآقاي دكترگواهي، آقاي مهندس بوشهري كه بعدها- در سال هاي دفاع مقدس- به مدت ده سال به همره آقاي تند گويان اسيربود،شد رئيس انجمن اسلامي و بعد هم به مناسبتي،هم دكتر شريعتي و هم مرحوم جعفري رادعوت كرديم به آبادان يادم مي آيد كه شهيد تندگويان با آقاي علي اصغرلوح كه الآن توي شركت نفت كار مي كنند هم اتاق بودند.
تا يادم نرفته اين را هم بگويم كه هر وقت كه در آبادان من را به شهرباني و ساواك مي بردند،معمولاً از افرادي که سؤال مي كردند، يكي تندگويان بود وديگري هم علي اصغرلوح بود.
از رابطه مرحوم دكترشريعتي با شهيد تندگويان چه چيزهايي را به خاطر مي آوريد؟
مرحوم دكتر علي شريعتي يك علاقه خاصي به مهندس تندگويان داشت، به خصوص اين كه آن شعري را كه شهيد تندگويان روي سقف اتاقش در دانشكده نوشته بود، خيلي دوست مي داشت.
ما آقايان مطهري، علامه جعفري ودكتر مفتح را دانشكده نفت آبادان دعوت مي كرديم. من هرآن چه به طورسنتي،راجع به اسلام و دين ياد گرفته بودم دورريختم و در آن جا از نودرست كردم. اين بزرگان، كساني بودند كه معمولاً در دانشكده نفت سخنراني مي كردند و بچه هاي ما تأثيرات فراواني از آن ها پذيرفتند.
يك بار، وقتي بعد از سخنراني، با آقاي دكتر شريعتي رفتيم به هتل،گفت اين جا خيلي به من بد مي گذرد؛مثل زندان مي ماند.به همين خاطر از آن جا آمديم به اتاق آقاي تندگويان و يادم مي آيد كه آقاي لوح گفت كه اين جا ديگر راحت مي توانيم اتل متل بازي كنيم! ظهر كه شد، آقاي لوح گفت، دكتر شريعتي پيش نماز بايستند ما پشت سرشان نماز بخوانيم، و خلاصه پشت سردكتر نماز خوانديم.
اصلاًًً نوع روابط دوستانهاي كه بين تيم شما و مهندس تندگويان وجود داشته براي نسل ما بسيار غبطه برانگيز است.
ما ارتباطي تنگاتنگ با مهندس تندگويان داشتيم؛به خاطر آن احساس مذهبي و پاكي كه داشت. چه در دوره فارغالتحصيلي و چه از زمان دبستان جعفري در تهران با خودش و خانوادهاش رفت و آمد داشتيم. هنوز اين آقا مهدي،كوچولو بود و يادم مي آيد كه با شهيد تندگويان سوار هواپيماي فالكن كه مخصوص اقبال بود شديم و رفتيم اردن و از آن جا هم رفتيم به خانه ما. سميه هدي بعداً به دنيا آمد، زماني كه ايشان اسير بود و هاجر و مريم و مهدي سه تا بچه كوچولو بودند و با خانواده شان رفتيم آبادان و هر يك از اين ها خاطره هاي مفصلي دارد. بعد كه مهندس تندگويان شدند رئيس مناطق نفت خيز جنوب،من نيز مسؤول بازرسي وزارت نفت بودم و يك سري فعاليت هاي جانانهاي را در بندرماهشهرانجام دادم. تمام آن دسته هايي را كه تشكيل شده بودند و نيز آن هايي را كه انجمن اسلامي درست كرده بودند، در يك جلسهاي دعوت كردم و آقاي تندگويان رئيس آن جا بود، قرآن و رساله امام خميني را آورديم، گذاشتيم آن جا و ديديم كدام شان بلد نيستند قرآن بخوانند.
واقعاً اين گونه بود و آن ها با اين شرايط اسم خود را عضو انجمن اسلامي هم گذاشته بودند؟!
بله ومن خيلي عصباني شدم و با مشتم روي ميزكوبيدم و يك تكه از ميز كه چوبي بود كنده شد.به آن ها گفتم همه تان بايد برويد استعفا بدهيد شما كه نه مسأله بلد هستيد، نه مي توانيد قرآن بخوانيد، چه طور مي خواهيد عضو انجمن اسلامي بشويد، آقاي تندگويان-خدا رحمتش كند- گفت كه اين جا هيچ كس جرأت نداشت چنين كاري بكند، ولي تو اين كار را كردي. خلاصه، در را بستيم و همه آن ها از انجمن اسلامي استعفا دادند و ما تشكيلات ديگري را درست كرديم و رفتيم يك اطلاعيه داديم كه بيست و پنج نفر از افراد پتروشيمي امام خميني ماهشهر را ممنوع الورود به آن جا كردهايم. رئيس اين آقايان از كمونيست ها بود؛ همان كسي كه در آمريكا ميخواست دكتر مصطفي چمران را ترور كند. من آن اطلاعيه را به همه پرسنل ابلاغ كردم تا آن بيست و پنج نفر را نپذيرند و در خوزستان، هر جا كه انجمن اسلامياي برپا بود به طرف داري از ما يك انقلابي برپا شد و ما هرچه ازاين كارها ميكرديم و جلوتر ميرفتيم، با آقاي تند گويان بيشتر رفيق ميشديم.
ازانتخاب مهندس تندگويان به وزارت نفت چه خاطراتي داريد؟
وقتي كه مي خواستند وزير نفت انتخاب كنند من از دفتركارم در فرمانداري نيز يك تلفن گرام زدم به شهيد رجايي كه شما لطفاً در مورد انتخاب وزرا تأمل خاصي بكنيد، به خصوص در مورد وزيرنفت. فوري به ما جواب دادند شما كه هستيد؟ هر كه هستيد، زود بياييد اين جا. من فردا صبح رفتم پيش آقاي رجايي- اين اطلاعات تاكنون هيچ كدام در جايي پخش نشده، اين هايي كه ميگويم جديد هستند- گفتم من دوازده تا وزير به شما معرفي ميكنم، گفت فردا بياورشان. فرداي آن روز، دكتر آيت اللهي، دكتر گواهي، آقاي مهندس بوشهري و آقاي لوح و خود من و آقاي تندگويان همه با هم رفتيم آن جا، گفتند خوب به نظر شما كدام يك از اين ها به درد وزارت ميخورند؛ گفتم همه شان به درد مي خورند.يادم مي آيد كه ايشان دوازده تا برگه به همه ما داد و گفت راجع به اين ها اطلاعات بنويسيد.من شروع كردم به هر يك نمره دادن و نوشتم مديريت آقاي تندگويان بيست، تدينش شانزده،آقاي بوشهري مديريت بيست، تدينش شانزده و بعد گفت بگوييد كدام يك از اين ها به درد وزارت ميخورند؟ گفتم آقاي تندگويان به درد كابينه شما ميخورد و وقتي از آن جا در آمديم، به اتفاق ايشان ازخيابان اكباتان رفتيم به خيابان بهارستان، يك بستني فروشي بود. يكي از آن ها شوخي كرد و گفت آقاي تندگويان بايد شيريني وزارت را بدهي، چون ديگروزيرشدهاي. خلاصه، بستني خورديم و رفتيم خانه آقاي سادات در رستم آباد. آقاي سادات از كساني بودند كه دوره اول كه دكترگواهي آمدند به خانه ما، ايشان هم جزء بچه ها بودند و بعد از اسارت مهندس تندگويان،ايشان شدند كفيل وزارت نفت. آقاي سادات كتاب آزادگان در بند را هم به زبان فارسي و انگليسي نوشتند. ايشان با اتفاق خانواده آقاي تندگويان و خانواده ديگر اسرا مثل يحيوي و اين ها، در سفري به بغداد رفته و تلاش كرده بودند كه اسرا را در عراق ببينند. آن جا كارها را تقسيم كرده بودند،من جمله آقاي سادات شد معاون وزيردرامورگاز،ما هم از آن جا با مرحوم اشراقي كه اين صحبت ها را كرديم، اصغر ابراهيمي تعليق منصب شد آقاي تندگويان وزيرشدند و رفتند مجلس. من نيز عنوان رسمياي كه داشتم، بازرس ويژه مخصوص وزارت نفت بود.
از روزهايي بگوييد كه مهندس تندگويان در دست دشمن اسيرشده بود.درآن روزها در وزارت نفت چه مي گذشت؟
آقاي سادات روي صندلي خالي مهندس تندگويان، عكس ايشان را گذاشته بود و در آن مدت يك سالي كه مهندس سادات كفيل مهندس تندگويان بود، حتي يك نامه را هم از طرف خودش امضا نكرد، زير همه نامه ها فقط مينوشت: وزيرنفت، تندگويان.
شهيد تندگويان، يك بار،درهواپيمايي كه دارند ميروند به مشهد، نامه جالبي مي نويسند به آقاي سادات اين نامه گوياي فكر و ذكرو كارايي آقاي تندگويان است. اين نامه هنوز پيش آقاي سادات است. شخصيت آقاي تندگويان، يك آدم كم سن و سال و جوان بود كه ميخواست كل شركت نفت را متحول كند،يعني ميخواست در كوتاه ترين مدت تمام ايران را زير پوشش گاز ببرد.اگرايشان ميماندند،خيلي كارهاي بزرگي ميكردند، يعني ازهمه جهت در شركت نفت تحول ايجاد ميكردند؛ هم از جهت سياست خارجي و هم از نظر برنامه هاي داخلي صنعت نفت.
ازويژگي هاي شخصيتي شهيد تندگويان بگوييد.
شهيد تندگويان خيلي حافظه قوياي داشتند، خيلي دعاها را حفظ بودند و در زندان با صداي بلند ميخواندند و همه به صداي ايشان گوش ميدادند. در يكي از سفرهايي كه من به تهران آمدم، مهندس تندگويان توي دانشگاه امام صادق(ع)، كه دانشگاهي بود كه آمريكايي ها آن را ساخته بودند و آن موقع نامش ICMS بود، ايشان در آن جا براي دانشجويان سخنراني ميكرد. مهندس تندگويان آن قدر پرُكار بود كه حتي يك آن هم وقتش به بطالت نميگذشت، يعني هميشه در حال تلاش و كوشش و فعاليت بود. موقعي كه با دوستان در آبادان بودم، آن ها شب هاي دوشنبه و شب هاي جمعه مرتب در خانه ما بودند.يادم ميآيد كه عدهاي، يك حزبي درست كرده بودند به نامه دوستداران وليعهد-رضا پهلوي- و اين ها ميخواستند يك مراسم بالماسكه برپا كنند،و دوستان ما هم آمدند به خانه ما تا اين برنامه را برهم بزنند و در مقابل، رفتند و به آن ها گفتند ما فقط موسيقي ايراني ميخواهيم- مثلاً موسيقي قاسم آبادي مي خواهيم- و نمي گذاريم موسيقي فرنگي اجراشود. يعني آن بچه ها حتي با ايده هاي به ظاهرمنفي هم كارهاي بسيار مثبتي انجام ميدادند. حرفي هم كه شهيد تندگويان به آقاي سادات در نامهاش ميگويد حاكي ازشخصيت آن بزرگوار بوده است.آن حرف اين است كه نبايد ملاك ما كاركردن يا كار نكردن سيستم هاي قبلي باشد، ما خودمان بايد اين طور باشيم و اين كارها را بكنيم تقيد ايشان به نمازاول وقت و مسائل شرعي خيلي زياد بود. يادم ميآيد به آبادان رفته بوديم در يك بيمارستان،ايشان يك اسلحه كُلت همراه خود داشتند و بسته بودند به كمرشان يك كسي به من گفت اين وزير هم كه با كلت ميگردد، ما ميترسيم ازشان. ما ميگفتيم نه، ايشان اين كلت را فقط به خاطر رعايت مقررات و حفاظت شخصي به خودبسته است.
حرف آخر
شايد ندانيد كه در روز اسارت مهندس تندگويان به دست عراقي ها ما جزء سرنشينان ماشين پنجمي بوديم كه برمان گرداندند و ماشين آقاي ابوفاضلي و همراهان شان نيز به يك طريقي از مهلكه در رفته بودند،اما بقيه دوستان گير عراقي ها افتاده بودند.درآن جا آن ها را به گودالي ميبرند و چشم شان را ميبندند،آن وقت آقاي تندگويان ميگويند كه من وزيرنفتم،به كسي كاري نداشته باشيد.ايشان اين صحبت ها را براي جلوگيري ازآزارو اذيت همراهان خود توسط عراقي ها گفته بودند.
شهيد تندگويان و آقاي سادات و بقيه دوستان،درزمان اسارت هركدام در سلول جداگانهاي گرفتار بودند و با علائم مورس با هم حرف ميزدند كه اين كار هم ابتكارآقاي بوشهري بوده است. اين ها بعد از سه سال درخواست ميكنند كه ما را ببريد توي اتاق آقاي تندگويان تا با هم باشيم. عراقي ها به آن ها ميگويند كه آقاي تندگويان رفته جايي كه شما نميتوانيد برويد؛ در واقع ايشان شهيد شده بود. خلاصه، بعد از چند سال، آقاي يحيوي، جنازه پاك مهندس تندگويان را پيدا كردند و ما مرتب هر سال در ايام سالگرد شهيد ميرفتيم به خانه پدر شهيد تندگويان كه دو، سه سال پيش خود ايشان هم به رحمت خدا رفت. روح هر دوي آن ها شاد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47