گفتگو با ماشاءالله رحيمي
از حساسيت شهید مفتح نسبت به سخنرانهايي كه به مسجد دعوت مي شدند، مخصوصاً كساني كه صبغه غرابگرايي در آنها وجود داشت، زياد صحبت شده است. طبيعتاً شما در اين مورد خاطرات زيادي داريد.
سخنرانيها چه حالا چه آن زمان طيفهاي مختلفي را جذب مي كنند و مي كردند. به تعبيري عده اي به سخنراني روحانيون و عده اي به صحبتهاي كلاهي ها گوش مي دادند.آقاي مفتح براي جذب نسل جوان و رساندن تعاليم اسلامي به گوش آنها، با اين افراد برخورد مستقيم نمي كردند، ولي براي خنثي كردن مطالب آنها، از اين طرف از اساتيد ديگري چون جناب آقاي مروي يا كسان ديگري از ميان روحانيون مثل شهيد بزرگوار آقاي باهنر و در بسياري از موارد و به خصوص در تنگناهاي اين چنيني دعوت مي كردند. متانت شهيد باهنر و وجهه فرهنگيشان باعث مي شد كه خيليها خجالت مي كشيدند به ايشان اهانتي بكنند و در نتيجه پاسخ آنها از اين كانال داده مي شد و جو دست گروه خاصي نمي افتاد و مسجد، تريبون قشر خاصي نمي شد. هنگامي كه استاد دانشگاه سخنراني مي كرد، در كنارش يك روحاني هم صحبت مي كرد. مثلا وقتي عبدالفتاح عبدالمقصود كه انصافا يك سني منصف بود، سخنراني مي كرد، از اين طرف محمد جواد ممكن به عنوان يك مرد روحاني از لبنان مي آمد و صحبت مي كرد و لذا اگر مطلبي مطرح مي شد، از زبان نفر بعدي، مطلب خنثي كننده آن هم مطرح مي شد و با اين گونه هماهنگيها و برنامه ريزيها مي شد گفت كه تربيون، يكجانبه نبود.
آيا به ياد داريد كه شهيد مفتح پس از صحبتهاي فردي، رأسا صحبت كرده باشند؟
بعضي از مواقع خود به خود، براي توضيح دادن و از جهت روشن كردن مطلب و گاهي هم توجيه كردن، ضرورت پيش مي آمد كه خود ايشان صحبت كنند و اشاره اي بكنند به اين كه سخنران مي خواست اين مطلب را بگويد و دقيق نگفت و يا بايد توضيح بيشتري درباره آن داده شود تا مطلب، جهت انحرافي پيدا نكند.يادم هست كه شبي از يكي از كلاهيها دعوت شده بود.
چه كسي ؟
آقاي رضا اصفهاني كه آنجا پاتوقي داشت و چهره ولحن و رفتار خاص خودش را داشت و جوانهايي كه ادعاي حمايت از پا برهنه ها را مي كردند، مريدايشان شده بودند. براي ايشان در شبهاي اوج مبارزات سخنراني گذاشتيم.مردم تشخيص داده بودند كه بايد وارد صحنه شوند. ايشان به شكلي سخنراني كرد كه صداي مردم بلند شد و به آقاي مفتح گفتند كه اگر ساواك او را به شما تحميل كرده، ما خودمان مي توانيم او را از تريبون پايين بياوريم. دكتر مفتح مجبور شدند ميكروفون را بگيرند و توضيح بدهند كه ايشان عامل ساواك نيست و از رفقاي خودمان است و مطلب، احتياج به توضيحات بيشتري داردو ايشان درست نتوانستند مطلب را برسانند و خلاصه آن شب به خير گذشت و مردم كه عصباني شده بودند،آرام گرفتند.
درمورد مهندس بازرگان چطور؟
يا يك شب آقاي بازرگان سخنراني كردند. شب قبلش محمد جواد حجتي كرماني كه يكي از سخنرانهاي آنجا بودند صحبت كردند.لقب امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفي به ايشان داده شد وقبل از آن ايشان به نام «آقا» نام برده مي شد و فقط افراد خاصي متوجه مي شدند كه منظور از آقا، «امام خميني » است و هيچ وقت از ايشان اسم برده نمي شد. براي اولين بار، محمد جواد حجتي كرماني بود كه از ايشان، با عظمت و با تعبير «مرجع عالي قدر بزرگ شيعه حضرت آيت الله خميني» نام برد و از ميان جمعيت سه تا صلوات فرستاده شد كه هنوز هم ادامه دارد. شب بعد نوبت سخنراني آقاي بازرگان بود. ما پشت تريبون صندلي گذاشته بوديم. آقاي بازرگان ابتدا صحبتشان را شروع كردند و بعد صندلي را چرخاندند و پشت به مردم كردندو گفتند من با شما قهرم.» مردم كمي خنديدند. ايشان برگشتند و گفتند، «من از شما سئوال مي كنم كه اگر حضرت پيامبر (ص) همين الان از در وارد شوند و ما اسم ايشان را ببريم و شما يك صلوات بفرستيد و حضرت پيامبر از شما گلايه كنند كه براي اسم من يك صلوات مي فرستيد و براي اسم يكي از اولادهاي من كه چند نسل گذشته و نامش برده مي شود، سه تا صلوات مي فرستيد، شما جواب پيامبر را چه مي دهيد؟ » عده اي از ميان جمعيت گفتند، «آقا ! ما صلواتهايي كه مي فرستيم روح الله خميني نمي گوييم. مي گوييم صل علي محمد و آل محمد.» آن شب اين صحبت ايشان و واكنش مردم ضرورتي را ايجاب مي كرد كه شهيد مفتح توضيحاتي بدهند و مردم را كه خيلي عصباني شده بودند، آرام كنند. در مواردي از اين بابت آقاي مفتح خودشان وارد صحنه مي شدند كه مردم دلگير و عصباني نباشند.
نگاه شهيد مفتح به فعاليتهاي حسينيه ارشاد چگونه بود؟
خود من هم به حسينيه ارشاد مي رفتم و مي آمدم و بعضي از مطالب مطرح مي شدند. شخص آقاي مطهري در مجموع از برنامه ها و موضوعات مطرح شده در حسينيه ارشاد راضي نبودند. آقاي مفتح هم عقايدشان به دليل شاگرد و استادي با آقاي مطهري و همكاري و همفكري با ايشان در دانشكده الهيات، خارج از اين نمي توانست باشد، چون آقاي مطهري در دانشگاه ركني بودند و آقاي مفتح هم همان جا بودند و در واقع ايشان زير سايه آقاي مطهري بودند و بحثهاي مهمي مي كردند. آقاي مفتح به آقاي مطهري و آقا بهشتي و به خصوص آقاي مطهري ارادت خاصي داشتند. در حسينيه ارشاد نكات مثبت و منفي مطرح بودند و منفيها ابداً قابل دفاع نبودند.مثلا در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان، دكتر شريعتي علنا مرحوم مجلسي و مرحوم حاج شيخ عباس قمي را لعن مي كند و مجموعه آثار آنها را اباطيل مي نامد. چنين چيزي را هيچ كس نمي توانست دفاع كند. در همان موقع بسياري از دوستان به امام در نجف نامه نوشتند و موضوعي را كه دكتر شريعتي مطرح كرده بود، بيان كردند. من خودم ده شب در حسينيه ارشاد بودم و آقاي صدربلاغي در مورد خيانت يهود نسبت به اسلام بحث مي كرد وكه همه جنگهاي صدر اسلام را ريشه يابي كرده و دريافته كه منشأ اصلي همه آنها يهوديها بوده اند و بعد از اين ده شب، ده شب هم قرار بود دكتر شريعتي صحبت كند كه منبرهايش گاهي تا سه ساعت هم طول مي كشيد و منبر كوتاهش دو ساعت، دو ساعت و نيم بود. يك شب ايشان دقيقا اين مطلب را گفت كه در طول تاريخ اسلام جنايتي كه مجلسي نسبت به اسلام كرده، از جنايت يهوديت بالاتر بوده، اين را علنا بالاي منبر گفت. اين مطلب را به حضرت امام منتقل كردند. حضرت امام در جواب نوشته بودند بقاي اسلام به بركت مجلسي و مجلسي ها بوده است. اين جواب تكثير و در همه جا توزيع شد تا جلوي اين جريان گرفته شود. نكاتي از اين دست را كسي نمي توانست دفاع كند.
شهيد مفتح چه برخوردي با افكار دكتر شريعتي داشتند؟
سياست آن روز تخطئه مكانهاي مبارزه نبود. حسينيه ارشاد هر چه كه بود، به هر حال پايگاه مبارزه بود، آن هم در زماني كه شايد در تهران پايگاهي نبود، بنا نبود كه اينجا عملا تخريب شود، قرار بود اصلاح شود. نه دكتر مفتح و نه شهيد بزرگوار آقاي مطهري هم هيچ جا در مجالس علني از حسينيه ارشاد انتقاد نكردند.
از برگزاري جلسات جامعه روحانيت در مسجد قبا چه خاطراتي داريد؟
اواخر و بعد از راهپيمايي كه بعد از نماز عيدفطر سال 57 برگزاركرديم، قرار شد، هفته بعد از سه نقطه تهران راهپيمايي شود، يكي قيطريه، يكي از سيمان شهر ري با رهبري حضرت آيت الله غيوري و يكي از سر پل امامزاده معصوم به رهبري آيت الله ايرواني، وقتي اين اعلام شد، اولين جلسه روحانيت مبارز رسما تشكيل و اين تصميم گرفته شد. ساواك بسيار عصباني شد و زود آمد و اين تصميم را در نطفه خفه كرد و تهديد كرد كه اگر افرادي كشته شوند، مسئوليتش با شماست كه راهپيمايي راه انداخته ايد. دو راهپيمايي اول ملغي شدند. در اينجا هم قرار شد آقاي مفتح بروند و مردم را متفرق كنند، ولي به محض اين كه ايشان از ماشين پياده شدند، مردم مهلت ندادند كه سخنراني كنند. دكتر مفتح پيشاپيش جمعيت به راه افتادند و پشت سرشان هم جمعيت حركت كرد. جمعيت تا نزديكي پل صدر، باشگاه بولينگ آن زمان آمد. در اينجا پليس عملا وارد صحنه شد و با گاز اشك آور تيرهاي هوايي به مقابله با راهپيمايان پرداخت و آقاي مفتح را مضروب كرد. ايشان را با ماشين برديم تا منزل و از آنجا هم منتقلشان كرديم به بيمارستان پارس و در آنجا بستري شدند. چند نفر ديگر هم مجروح شده بودند. در آنجا نيروهاي رژيم جمعيت را تقريبا متفرق كردند، ولي ما جمعيت را از خيابانهاي فرعي شرق خيابان شريعتي راهنمايي كرديم و با همه قرار گذاشتيم كه در دوراهي قلهك تجمع كنيم. تقريبا تمام جمعيت آمد و تا سر ميرداماد، جمعيت منسجم شد و حركت كرد، ولي احساس مي شد كه رژيم دنبال موقعيتي است كه كشتار سنگيني را راه بيندازد و به حساب خرابكاري كمونيستها بگذارد. اگر جلوي جمعيت يك روحاني حركت مي كرد، رژيم نمي توانست چنين انگي به ما بزند. در مقابل پارك شريعتي كه آن موقع پارك كوروش بود، نيروهاي امنيتي بسيار قوي مستقر شدند و ما احساس كرديم كه اگر جمعيت به اينجا برسد، كشتار وسيعي راه مي افتد، لذا مرحوم بهشتي و مرحوم شهيد مطهري و روحانيون ديگري را كه در اطراف منطقه بودند، خبر كرديم و گفتيم اگر شما جلوي جمعيت نباشيد، نيمي از آنها كشته مي شوند و اين بزرگواران از پايين حسينيه ارشاد، صفي از روحانيت را تشكيل دادندو آن راهپيمايي، كنترل امور را از دست رژيم گرفت و شعارهايي از قبيل «ارتش برادر ماست» و «چرا برادر كشي» داده مي شدند. از دو راهي قلهك تا پايين تر از حسينيه ارشاد، چهارپنج تا گلفروشي بود. مردم تمام اين گلها را خريدند و در لوله تفنگ سربازان گذاشتند و گلها را به آنها دادند و گفتند ما به شما گل مي دهيم، شما هم در جواب به ما گلوله ندهيد. من خودم پيشاپيش مي رفتم كه ببينم چه خبر است و بر مي گشتم و خبر مي دادم. رسيدم به چهارراه قصر و ديدم آنجا مثل صحنه جنگ است و با گونيهاي ماسه، سنگر بسته اند و سرتفنگها به طرف خيابان است و سربازان سنگر گرفته اند. ما احساس كرديم اگر به اينجا برسيم، مردم را به رگبار مي بندند. در آنجا شعارها هم عوض شدند. مردم شعار مي دادند، «ارتش برادر ماست، خميني رهبر ماست.» وقتي جمعيت جلوي پادگان قصر رسيد،همه سربازهايي كه در سنگرها بودند، منقلب شده بودند و گريه مي كردند و اگر فرمانده ها دستور آتش مي دادند، اين احتمال وجود داشت كه سربازها برگردند و خود آنها را زير رگبار بگيرند. من آنجا ناظر بودم كه فرمانده ها آمدند تا دستور دادند كه سربازها صورتشان را از مردم برگردانند تا مردم نبينند كه سربازها دارند گريه مي كنند. آن خطرات را گذرانديم و راهپيمايي در خيابان آزادي فعلي ادامه پيدا كرد. در نزديكي مسجد صاحب الزمان و حوالي كوكاكولا، يك شعار انحرافي وارد جمعيت شد كه فردا صبح، هشت صبح، وعده ميدان ژاله. ما هر چه دقت كرديم ديديم اين شعار از خوديها نيست. من به سرعت خود را به جلوي جمعيت رساندم. شهيد بزرگوار آقاي بهشتي جلوي جمعيت بودند. به ايشان گفتم كه چنين شعاري در ميان جمعيت داده مي شود و مردم را براي فردا صبح به ميدان شهدا دعوت مي كنند و اين شعار، مشكوك است و شما اگر مي توانيد اطلاعات بگيريد و ببينيد شعار از كجاست. تا به ميدان آزادي رسيديم، نتوانستيم اطلاعات وسيعي بگيريم كه اين شعار از كجاست، ولي البته غرض اين بودكه مردم را به ميدان شهدا (ژاله) بكشند و نقشه خودشان را پياده كنند. شهيد بهشتي در پايان سخنرانيشان اعلام كردند كه براي فردا صبح براي ميدان شهدا دعوتي شده، ولي ما از اين دعوت هيچگونه اطلاعي نداريم و اگر كسي مي خواهد برود تحقيق كند و بعد برود. فردا جمعيت به ميدان شهدا رفت تا ساعت 6 هم خبري نبود.جمعيت كه خوب جمع شد، در ساعت 6/5 اعلام حكومت نظامي كردند و بعد هم فاجعه 17 شهريور اتفاق افتاد. من خودم دوبار به ميدان ژاله رفتم و براي عده اي از آقايان روحانيون گزارش آوردم. منزل شهيد حاج طرخاني مي رفتم و ايشان با تلفن به روحانيون در ارتباط بودند. دفعه سوم كه به ميدان شهدا رفتم در محاصره گرفتار شدم و كشتار شروع شد و نتوانستم بيايم. آخر شب مجروحان را به بيمارستان رسانديم و تقريبا 2 بعد از نيمه شب بودكه توانستم به منزل باز گردم. منزل ما در شرق مسجد قبا (خيابان ناطق نوري فعلي) قرار داشت و ديدم كه ده تا از ريوهاي نفر بر ارتش در اطراف مسجد مستقر هستند. بي سيم هايشان هنوز باز بودند و من صداي آنها را مي شنيدم كه براي گردآوري جنازه هاي ميدان شهدا، بيل مكانيكي يعني بولدوزور مي خواستند. در آن روزها دو گرايش در ارتش وجود داشتند. يكي گرايشي كه معتقد بود اگر مردم را سركوب كنيم، انقلاب در نطفه خفه مي شود و براي خودشان در ارتش ركني بودند و گرايش ديگري كه مخالف درگيري ارتش با مردم بودند و مرتبا با شاه صحبت مي كردند و او را از كشتار مردم منصرف مي كردند. جناح اول دائما از شاه مجوز مي گرفت كه كشتار كند و كشتار عظيم هفده شهريور را هم به راه انداخت كه موجب تسريع پيروزي انقلاب شد.
جريان دستگيري شهيد مفتح بعد از اين راهپيمايي چه بود؟
دكتر مفتح بيمارستان كه بودند، اينها دنبالشان مي گشتند و ما و خانواده اظهار بي اطلاعي مي كرديم. بعد كه بهبودي حاصل شد و از بيمارستان آمدند، دستگيرشان كردند.
چگونه آزاد شدند؟
آزادي ايشان موقعي بود كه اعضاي عفو بين المللي در ايران بودند و رژيم هم اعلام كرده بودكه ما زندان سياسي نداريم و طبيعي است شخصيتي مثل دكتر مفتح را كه رهبريت بخشي از تهران را به عهده داشتند، در آن موقعيت مي شد بيشتر از اين در زندان نگه داشت و در عرض دو سه روز آزادشان كردند.
از جريان كميته استقبال از امام و نقش آقاي مفتح در آن چه خاطراتي داريد؟
حضرت امام كه مي خواستند تشريف بياورند، در اينجا احساس ناامني مي شد. دوستاني كه در مسجد قبا جمع بودند و نيز جامعه روحانيت كاملا شكل گرفته بودند و با هم تشريك مساعي مي كردند.
هسته تشكيل كميته استقبال از امام در مسجد قبا چه بود؟
تقريبا ريشه اش در اينجا بود. اصرار بر اين بود كه به نوعي ورود امام را به تأخير بيندازند كه در اينجا آمادگي بيشتري به وجود آيد، جمع احساس مي كرد كه حضرت امام از آقاي مطهري حرف شنوي دارند و كسي هم جرئت نداشت در مقابل خواسته حضرت امام «نه» بگويد، بنابراين از آقاي مطهري خواهش كردند كه با امام صحبت كنند و بگويند كه ديرتر بيايند تا اينجا آماده تر شود كه البته امام به آقاي مطهري گفته بودند، «من در ساعت مقرر مي آيم و هر خطري كه باشد مي پذيرم.» لذا ديديم كه فرصت بسيار كم است و دوستان را كه بيشتر به همين مسجد قبا مي آمدند، جمع كرديم و كميته استقبال از امام را تشكيل شد. از اما سئوال شده بودكه كجا تشريف مي برند، ايشان فرموده بودند، «مي خواهم در متن مردم و ميان مردم باشم.» ابتدا كه ايشان آمدند و به بهشت زهرا تشريف بردند، يكي دو شبي را در همسايگي ما و منزل يكي از دخترهايشان بودند، ولي بيشتر تمايل داشتند در متن مردم باشند، به همين دليل مدرسه رفاه تدارك ديده شد.
شهيد مفتح بعد از پيروزي انقلاب چقدر به مسجد مي آمدند و چقدر ارباب رجوع داشتند؟
اوايل انقلاب، دولتي نبود كه پاسخگوي نياز مردم باشد و كارها تقريبا سرازير شدند به طرف روحانيون و مساجد، مركز جامعه مردم بودند. كميته ها هم براي حفاظت از امور انتظامات تشكيل شدند كه مسجد قبا هم يكي از آنها بود. اوايل انقلاب مردم با روحانيون راحت تر تماس داشتند و هنگامي كه بعضي از افراد تندرويهائي مي كردند، مردم به روحانيون مراجعه مي كردند تا مشكلشان را حل كنند.
چگونه از شهادت ايشان باخبر شديد؟
بعدازظهر و قبل از آنكه راديوتلويزيون خبر را پخش كند به مسجد خبر دادند كه اين اتفاق پيش آمده و كار تمام است و اميدي نيست. ما به دانشگاه رفتيم و ديديم پليس ايستاده كسي را هم راه نمي دهد كه داخل برود. به ما گفتند كه جنازه ها به پزشكي قانوني منتقل شده اند و ما بايد به آنجا برويم. رفتيم و ديديم آنچه كه نبايد بشود، شده است، اين بود كه برگشتيم منزل، غروب بود كه رفتيم منزل شهيد مفتح وديديم قرار است درباره مراسم تشييع تصميم گيري شود.
چه كساني آنجا بودند؟
آيت الله انواري از جامعه روحانيت و دوستان ديگر وآقاي صباغيان كه وزير كشور بودند. سرانجام به ما ماموريت دادند كه برويم و جنازه را تحويل بگيريم و به دانشگاه تهران منتقل كنيم تا براي تشييع جنازه در صبح فردا آماده باشيم. ما پرسيديم كه آيا جنازه دو پاسدار را هم بگيريم و اكثر آقايان گفتند، «نه خانواده هايشان تحويل مي گيرند.» من وآقاي هزاوه اي گفتيم، «آن دو پاسدار به خاطر آقاي مفتح شهيد شده اند و جدا تشييع كردن آنها شايد درست نباشد.» بنابراين تصميم گرفتيم جنازه دو پاسدار راهم به دانشگاه تهران منتقل كنيم. هنگامي كه به پزشكي قانوني رسيديم. بعد از نصف شب بودو امكاناتي وجود نداشت و جنازه ها را تحويل نمي دادند. رئيس پزشكي قانوني دكتر حقاني بودند كه منزلشان جنب مسجد قبا بود. نصف شبي رفتيم در خانه شان را زديم و از ايشان كمك خواستيم.ايشان، هم تلفن زدند و هم نامه اي دادند كه اينها مورد تاييد من هستند و جنازه ها را تحويلشان بدهيد. مجددا به پزشكي قانوني رفتيم تا جنازه ها را تحويل بگيريم. در ميان جنازه ها جستجو كرديم و بالاخره آنها را پيدا كرديم، اما متوجه شديم كه به علت خون آلود بودن، امكان انتقال آنها نيست. باز برگشتيم و از يكي از آشنايان كه مغازه دار بود، نايلون گرفتيم و جنازه ها را در آنها پيچيديم و بعد رويشان كفن كشيديم و به دانشگاه منتقل كرديم.
ماجراي شبيخون زدن براي بردن جنازه ها چه بود؟
به دانشگاه تهران كه رسيديم، از لابلاي درختان به ما تيراندازي شد و متوجه شديم كه مي خواهند جنازه ها را بدزدند.
چرا ؟
ظاهرا آقايان اعلاميه هايشان را هم چاپ كرده بودند كه آي مردم اينها حتي حاضر نيستند جنازه هاي پاسدارهائي را هم كه به خاطرشان كشته مي شوند همراه با جنازه خودشان تشييع كنند و وقتي ديدند ما هر سه جنازه را آورده ايم، براي اينكه اعلاميه هايشان بدون مصرف نمانند، تصميم گرفتند شبانه جنازه هاي پاسدارها را بدزدند كه فرداي آن روز ما دستمان به هيچ جا بند نباشد و آنها بتوانند به اين ترتيب ادعاي خود را اثبات كنند.
به هنگام تشييع جنازه ها مشكلي پيش نيامد؟
نه، الحمدلله هر سه جنازه با شكوه تمام توسط مردم تا خارج شهر تشييع شد ند تا به قم برده شوند، ولي باز هم آنها دست بر نداشتند و سعي كردند جنازه هاي پاسدارها را ببرند. ما تا آنجا، هشتاد درصد توطئه آنها را خنثي كرده بوديم، ولي هنوز كار را به سرانجام واقعي نرسانده بوديم.
در قم چه اتفاقاتي روي دادند؟
در آنجا موضوع نگراني خود را به مرحوم خلخالي كه حاكم شرع بود، منتقل كرديم. ايشان به بهانه اينكه مي خواهد بازديد كند، جنازه ها را در اتاقي در مسجد امام حسن عسكري گذاشت و سپس تابوتها را عوض كرد، به اين شكل كه جنازه شهيد مفتح را در تابوت يكي از پاسدار ها گذاشت و جنازه او را به تابوت رسمي كه براي ايشان در نظر گرفته شده بود، منتقل كرد. در فاصله اي كه مردم تابوت پاسدار شهيد مفتح را به جاي تابوت خود ايشان دور ضريح مي گرداندند و صلوات مي فرستادند، جنازه شهيد مفتح را دفن كرديم و مرحوم خلخالي گفت بياييد كه مي خواهم تلقين بخوانم ! در هر حال جنازه شهيد مفتح و دو پاسدارش نزديك هم دفن شدند و توطئه آقايان طرفداران خلق خنثي شد.
در ميان ويژگيهاي شهيد مفتح كدام را بارزتر يافتيد؟
شهيدمفتح به رغم روشنفكري و دعوت اساتيد و غير معممين براي سخنراني و تلاش براي جذب همه گروهها، داراي اعتقادات بسيار محكم ديني و توجه مبرم به حتي مستحبات بودند. آن روزها خارج دينها هم دم از انقلاب مي زدند و مخالف رژيم شاه بودند، لذا بديهي است كه فردي چون شهيد مفتح در عين پايبندي صد درصد به احكام ديني و تقيد به تمامي اصول و آداب و شعائر اسلامي، حتي المقدور در جذب و حفظ افراد مختلف با نحله هاي فكري گوناگون مي كوشيدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14