خوشبختانه امروز با انتشار اسناد و مدارکي از گفته ها و شواهد کساني که به نوعي در اين مسائل دخالت داشتند، ابعاد مسائل تا حدي روشن شده اند. در ابتداي بحث مي خواهم همين لفظ اختلاف را بر اين اساس که عده ا ي...
گفتگو با مهندس سيدابوالحسن كاشاني، فرزند مرحوم آیت الله کاشانی
درباره اختلافات آيت الله کاشاني و دکتر مصدق تا به حال مطالب گوناگوني گفته شده اند. شما در اين مورد چه ناگفته هايي داريد؟
خوشبختانه امروز با انتشار اسناد و مدارکي از گفته ها و شواهد کساني که به نوعي در اين مسائل دخالت داشتند، ابعاد مسائل تا حدي روشن شده اند. در ابتداي بحث مي خواهم همين لفظ اختلاف را بر اين اساس که عده ا ي خواسته اند مسئله را به اين شکل مطرح کنند که عده اي سعي داشته اند بين آندو، نقار و اختلافي ايجاد کنند، به شدت تکذيب کنم. واقعيت اين بود که مرحوم کاشاني تا زماني که دکتر مصدق بر صراط قانون و دوري از زياده خواهي، مشي مي کرد، از او حمايت مي کردند، ولي وقتي احساس کردند که ديگر بر اين سيره و شيوه نيست، طبيعتا حمايتشان را قطع کردند و اين هم منطق کاملا روشني دارد. آنچه که به عنوان اختلاف از آن ياد مي شود، ريشه هاي زيادي دارد، يعني از روزهاي بعد از سي تير که دولت در مجازات عاملين کشتار سي تير اهمال کرد و حتي به بعضي از آنها، پست و مقام داد، شروع شد، ولي اوج آن، مخالفت آيت الله کاشاني با دادن اختيارات شش ماهه و يکساله از طرف مجلس به دولت بود. اين به مفهوم نفي تفکيک قوا و مشروطيت درکشور و بر خلاف اصول مسلم قانون اساسي بود و يک قانو ن شکني مطلق و آشکار به شمار مي رفت. من يادم هست در آن ايام که ايشان به شکلي کاملا شفاف، به مخالفت با دادن اختيارات يکساله با مصدق برخاسته بود، وقتي در ميان مردم و جامعه حضور پيدا مي کردم، مي ديدم که عليه آيت الله کاشاني به شدت شايعه سازي و شانتاژ مي شود. مصدق در همان ايام گفته بود که مخالفين اين لايحه را لجن مال خواهد کرد. يک روز در دو طرف کرسي در منزل نشسته بوديم و من به ايشان گفتم « آقا جان! من در ميان مردم هستم و مي بينيم که چطور دارند عليه شما جو سازي و تبليغات مي کنند. به مصلحت شما نيست که با اين لايحه مخالفت کنيد.» ايشان در جواب من جمله اي را گفتند که هنوز آويزه گوش من است. ايشان گفتند،« بابا! آدم بايد کاري کند که در آخر، پيش خدا وجدان خودش رو سفيد باشد، ولو به هر قيمتي که تمام شود. من در طول اين سالها همواره دم از مراعات قانون و حقوق مردم زده ام. حال که به اين شکل فاحش قانون تفکيک قوا و مشروطيت نقض مي شود. اگر ساکت باشم، مردم و حتي نسلهاي آينده حق دارند مرا مورد مؤاخذه قرار دهند...» مرحوم پدر با آن که براي اين مخالفت، هزينه سنگيني پرداختند و ترور شخصيت شدند، هرگز از اين مخالفتشان پشيمان نشدند و حتي بر دفاع از تصميم خود راسخ تر شدند. به اعتقاد من، مرحوم پدر کاملا پيش بيني مي کردند که با مخالفت با لايحه تفويض اختيارات به مصدق، کاملا منزوي خواهند شد، ولي اين مسئله، ذره اي برايشان اهميت نداشت. روزي در سالهاي پاياني حيات پدر، همراه ايشان براي اقامه نماز به مسجد پامنار مي رفتم. وقتي زير بغلشان را گرفتم که بتوانند از پله هاي مسجد پايين بروند، گفتند، «بابا جان! رياست و انزواي اين دنيا، هر دو توهم و سراب هستند و هيچ ارزشي ندارند. يک روز در همين مسجد و در همين جا، جمعيت براي بوسيدن دست من چنان فشار مي آورد که نزديک بود دنده هاي من خرد شوند. امروز بر اثر تبليغات سوء، حتي به ما سلام هم نمي کنند. هيچ کدامشان واقعي نيستند و ارزش اعتنا ندارند.» يادم هست آن زماني که ترور شخصيت ايشان در سطح مطبوعات و جامعه به شدت اوج گرفته بود، بارها از ايشان شنيدم که مي فرمودند، «من خاک کف کفش جدم اميرالمؤمنين (ع) نمي شوم. او را هفتاد سال بالاي منابر، لعن کردند، ما که ديگر جاي خود را داريم.»
سئوالي که پيوسته مطرح است اين نکته است که چگونه فردي را که آيت الله کاشاني به عنوان رجلي خادم وشريف توصيف مي کرد، پس از مدت نه چندان زيادي، متهم به خيانت به نهضت نفت و زمينه ساز کودتا شد؟ آيا ايشان اين همکار و هم پيمان سياسي خود را نمي شناخت و بعد در جريان مبارزات، به ماهيت او پي برد؟
البته من حرف شما را تا حدودي تاييد مي کنم. تنها کسي که از همکاران و همرزمان آيت الله کاشاني و داراي سابقه طولاني آشنايي با ايشان نبود و بعدها در آستانه آغاز نهضت به ايشان معرفي شد، دکتر مصدق بود. البته اين را هم بايد گفت که آيت الله کاشاني، به جز مصدق، درباره هيچ يک از همگامان سياسي خود تغيير ديدگاه نداشتند و تا آخر عمر به خدوم و وطن دوست بودن آنها اعتقاد داشتند، البته در بعضي از مقاطع، نسبت به بعضي از رفتارهاي آنها انتقاد داشتند، اما به هيچ وجه آنها را خائن قلمداد نمي کردند. مصدق در درون فترتي که به سال 29 ختم شد، دخالت جدي در سياست نداشت و با اقامت در احمدآباد، خودش را بازنشسته سياسي مي دانست. بعدها افرادي نظير حائري زاده، بقائي و دکتر مکي که جبهه ملي را تشکيل دادند. دکتر مصدق را به عنوان عنصر مناسب و مستعدي براي پيشبرد مبارازت به آيت الله کاشاني معرفي کردند و ايشان هم در راستاي همان هدف، حمايت گسترده و همه جانبه اي را از او انجام دادند و تا سر حد امکان هم با او مدارا کردند. آيت الله کاشاني حقيقتا گاهي اوقات به دليل برخي از رفتارها و موضعگيري هاي دکتر مصدق از سوي مردم، علي الخصوص متدينين، تحت فشار قرار مي گرفتند، ولي به خاطر همان هدف بزرگ، يعني دفع استعمار انگليس، از اين حمايت، دست بر نداشتند. مخالفان مصدق در مجلس بودند که به محض اين که اعتراض مي کردند، آقا با اعلام يک تظاهرات ميتينگ، آنها را سر جاي خودشان مي نشاندند. ايشان از چند جبهه تحت فشار بودند و همه اينها را تحمل مي کردند که مصدق بتواند کار نهضت را به پيش ببرد.
جريان حمله طرفداران مصدق وتوده ايها به منزل شما و کشته شدن حداد زاده چه بود؟
وقتي مصدق تصميم گرفت مجلس هفدهم را منحل کند، با توجه به اين که مطبوعات در آن زمان، صحبتهاي آيت الله کاشاني را سانسور مي کردند، براي مطلع شدن مردم از حقايق و واقعيتها، تصميم گرفتند پس از نماز مغرب و عشا، در منزل خودشان جلساتي را برگزار کنند. در شب اول، در اواسط مجلس، عده اي درگيري و اغتشاش ايجاد کردند که در اثر آن چند نفري مجروح شدند. اما در شب سوم، اين درگيري ها ابعاد گسترده تري پيدا کردند. در اين مجلس آقاي پروفسور خليلي سخنراني کوتاهي کردند و گفتند که ما نه قصد بلوا و نه قصد اهانت به کسي را داريم. هدف ما اظهار نظر است که بر اساس قانون آزاد است و ما انتقاداتي داريم که مي خواهيم به شکل مسالمت آميز مطرح کنيم. بعد از ايشان، مرحوم سيد احمد صفائي، وکيل قزوين که در مجلس از همفکران آيت الله کاشاني بود، سخنراني پرشوري کرد. در اين لحظه عده اي با برنامه ريزي قبلي و از روي پشت بام، با چوب و سنگ و چماق و از کوچه ها و خيابانهاي اطراف منزل به حاضران در مجلس حمله کردند و جلسه را به هم زدند. برخي از حضار در اتاقهاي اطراف حياط پناه گرفتند و بعضيها هم درصدد دفاع بر آمدند، از جمله يکي از دوستداران آيت الله کاشاني به نام محمد حدادزاده که در بازار، آهن فروش بود، در مقام دفاع از حضار بر آمد که چاقو خورد و به ضرب چاقوي مهاجمين کشته شد. ظاهرا در اوايل مجروح شدن، زنده بودو آقاي پروفسور خليلي داشت ايشان را به بيمارستان مي برد که در اواسط راه فوت کرد. نحوه مواجهه دولت با اين رويداد هم بسيار جالب بود. به جاي اين که سردمداران و عاملين کاملا شناخته شده اين حمله، مورد شماتت قرار بگيرند، نزديکان و منسوبين نزديک آيت الله کاشاني را به عنوان عوامل اغتشاش دستگير کردند و به زندان انداختند.
بر اساس شواهد تاريخي، حزب توده در ايجاد جو ترور شخصيت آيت الله کاشاني، نقش بارزي ايفا مي کرد. در اين زمينه خاطره اي را نقل کنيد.
من بارها از آقا اين نکته را شنيدم که وقتي مصدق از حمايت مردم و علي الخصوص متدينين که حاميان اصلي نهضت بودند، نا اميد شد، دست اين حزب را باز گذاشت و حال آنکه مي دانست با اين کار موجبات سقوط خود را فراهم مي سازد، در دوراني که مرحوم آيت الله کاشاني، اعتراضات خود را نسبت به قانون شکنيهاي مصدق علني کرده بودند، نشريات حزب توده مثل به سوي آينده و چلنگر، هتاکيهاي بسيار وقيحانه اي نسبت به ايشان مي کرد و البته آنها اين کار را با هماهنگي کامل بعضي از نشريات دولتي انجام مي دادند. يادم هست در آن ايام نشريه «شورش» که زيرنظر کريمپور شيرازي منتشر مي شد، عکسي را از آيت الله کاشاني چاپ کرده بود، در حالي که بر عمامه او پرچم انگليس نقش بسته بود و شايعات بسيار زشتي راهم عليه ايشان در جامعه منتشر کردند. البته آقا خودشان به اين مسائل ذره اي اهميت نمي داد و هيچ وقت هم در مقام اعتراض و پاسخگويي بر نيامدند، جالب اينجاست که بعدها، هنگامي که همين عناصر هتاک در معرض خطر قرار گرفتند، آقا کريمانه به آنها کمک کردند. در اين مورد خاطره جالبي به يادم آمد. بعد از ماجراي 28 مرداد، گروهي از افسران توده اي مورد تعقيب رژيم قرار گرفتند و بخش عمده اي از آنها دستگير شدند. عده اي از آنها پس از گذراندن تشريفات قانوني، اعدام شدندو گروه دوم در آستانه اعدام قرار داشتند و خانواده هاي اين گروه دوم به تکاپو افتادند و منزل بعضي از علماي تهران رفتند. يکي از آقايان علما نه تنها براي آنها کاري انجام نداد که به فرمانداري تهران تلفن زد که بيائيد و اينها را از خانه من بيرون کنيد، بعد از اين واقعه، اينها به خانه ما آمدند و دو روز در منزل ما متحصن شدند. در ميان آنها پيرمرد و پيرزن و کودک هم به چشم مي خورد. آقا با ديدن وضعيت رقت انگيز آنها، به يکي از اطرافيانشان گفتند.«فورا تلفن درباره و شاه را برايم بگير.» به عنوان جمله معترضه بايد عرض کنم که در آن مقطع آيت الله کاشاني شايد تنها شخصيتي بودند که هيچ وقت حاضر به ملاقات با شاه وحتي تماس تلفني با او نشده بودند. من بارها شاهد بودم که حسين علاء وزير دربار وقت مي آمد و به آقا مي گفت که، «اعليحضرت مايل به ملاقات با شما هستند.» حتي مي گفت، «اگر کسرشان شماست که او به ملاقاتتان بيايد(چون شاه درآن دوران موقعيت ضعيفي داشت) مي توانيد محل ملاقات را در منزل يكي از آشنايانتان قرار دهيد.» مرحوم پدر هيچ وقت قبول نكردند. يك باركه از ايشان پرسيدم، «چرا نمي پذيريد؟» گفتند، «انجام اين كار ممكن است براي من مخطوراتي را ايجاد كند. مخصوصا زماني كه لازم است ما با دربار برخورد قاطع و صريح داشته باشيم، ملاحظاتي مانع از اين مسئله شود.» ايشان به رغم اين كه هرگز حاضر به ملاقات و صحبت با شاه نشدند، براي كمك به مردم بي پناهي كه در حياط منزل، متحصن شده بودند، از رويه هميشگي خود چشم پوشي كردند. وقتي تماس با دربار شاه برقرار شد، آقا به شخصي كه گوشي را برداشته بود گفتند، «بگوئيد سيد ابوالقاسم كاشاني با شاه كار دارد.» به رغم اين كه كساني كه با دربار تماس مي گرفتند، خيلي سخت مي توانستند با شخص شاه صحبت كنند، هنوز يك دقيقه نگذشته بود كه شاه پاي تلفن آمد. مرحوم پدر گفتند،«تعدادي بستگان خانواده هاي افسران توده اي كه احتمال اعدام آنها وجود دارد، به منزل من پناهنده شده اند، قوت و غذاي اين افراد، اشك آنها شده است. به نظر من برخورد با آنها ابدا به صلاح شما نيست.» شاه گفت، «آقا! شما مي دانيد اينها كمونيست بوده اند؟» آقا جواب دادند، «ما در ايران كمونيست نداريم. اينها ناراضي هستند، نه كمونيست.بيهوده اين اسم را روي خود گذاشته اند.» شاه گفت، « مي دانيد كه اگر اينها موفق شده بودند، هيچ اثري از ما و شما باقي نمي ماند؟» آقا گفتند، «حالاكه موفق نشده اند، عاقلانه نيست كه شما با كشتن آنها، ناراضي تراشي كنيد. اينها هر كدامشان عده زيادي فاميل و بستگان دارند. با كشته شدن اينها، تمام بستگانشان انگيزه مخالفت و عناد پيدا مي كنند.» به هر حال با اين منطق آيت الله كاشاني، شاه پذيرفت كه آنها اعدام نشوند و مجازاتشان تعديل شود. من شبهاي جمعه آقا را به حرم حضرت عبدالعظيم(س)
مي بردم. بسياري از اين افراد توده اي كه با وساطت آقا آزاد شده بودند. در آن شبهاي جمعه پيش مي آمدند و دست آقا را مي بوسيدند و مي گفتند، «ما آزاد شده شماهستيم.» اين نمونه اي است از برخورد ايشان با كساني كه در مقطعي، وقيحانه ترين شايعات را عليه ايشان منتشر كرده بودند.
از جمله انتقاداتي كه مخالفان آيت الله كاشاني نسبت به سيره و روش ايشان دارند، عدم دقت كافي در انتخاب و گزينش اطرافيان است. از ديدگاه شما، ارتباط عناصري چون شمس قنات آبادي با ايشان چه توجيهي دارد؟
سئوال به جايي است. كه بايد عرض كنم آيت الله كاشاني سعي مي كردند تمام افرادي را كه در وجودشان كوچك ترين استعداد و توانايي براي كمك به نهضت وجود داشت،جذب كنندتا حداقل به طرف طيف مقابل كه از دربار و عوامل داخلي استعمار انگليس تشكيل مي شد، كشيده نشوند. جذب اين گونه افراد به هيچ وجه به مفهوم تاييد كليت شخصيت و گذشته و حال و آينده آنها نبود و نيست. ايشان اساسا سعي داشتند كمترين توانايي افراد را براي تحقق اهداف انقلابي خود استفاده كنند. خود ايشان براي ما نقل مي كردند كه در زمان انقلاب عراق، يك توپچي كليمي داشتيم كه در آن برهه به پيشبرد انقلاب عراق كمك مي كرد و من به همين دليل، هر روز برا ي او دعاي حفظ مي خواندم. اين شيوه تفكر ايشان بود. البته در جريان نهضت ملي، برخي از افراد و گروهها براي پيوستن به آيت الله كاشاني، انگيزه هاي جاه طلبانه هم داشتند و چندان هم با قصد قربت نيامده بودند. مثلا همين شمس قنات آبادي در برخي از مقاطع، از جمله به هنگام مخالفت آقا با درخواست اختيارات مطلق توسط مصدق، از حاميان سرسخت آقا بود، پس از28 مرداد، رابطه اش با آقا قطع كرد، زيرا ديد كه ديگر باد به پرچم آيت الله كاشاني نمي وزد، حال آنكه امثال او دوست داشتند مقام و معاششان همچنان محفوظ بماند. پس از 28 مرداد بارها از مرحوم ابوي شنيدم كه مي گفتند، «اينها چون دوست داشتند پيوسته در كانون قدرت بمانند، به آن طرف رفتند تا چيزي را از دست ندهند. به هر حال اينها مثل من به هدفشان اعتقاد و ايمان عميق ندارند كه با همه سختيها و مصائب بسازند و از آرمان و اعتقادشان، دست بردارند.» منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16 ادامه دارد...
/ج
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.