آيت الله كاشاني از عراق تا ايران(3)

باتوجه به بحران تربيتي موجود كه پسرها پدران خود را قبول ندارند و با عنايت به اختلاف سني بسياري كه شما با مرحوم آيت الله كاشاني داشتيد و نيز با در نظر گرفتن الگوهاي متعدد و فراواني كه در دوران نوجواني شما در جامعه آن روز وجود داشتند، چگونه است كه ايشان براي شما مقبوليت داشتند و از سيره و منش ايشان پيروي مي كرديد؟
دوشنبه، 6 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيت الله كاشاني از عراق تا ايران(3)

آيت الله كاشاني از عراق تا ايران(3)
آيت الله كاشاني از عراق تا ايران(3)


 





 
گفتگو با دكتر سيد محمود كاشاني، فرزند مرحوم آیت الله کاشانی

باتوجه به بحران تربيتي موجود كه پسرها پدران خود را قبول ندارند و با عنايت به اختلاف سني بسياري كه شما با مرحوم آيت الله كاشاني داشتيد و نيز با در نظر گرفتن الگوهاي متعدد و فراواني كه در دوران نوجواني شما در جامعه آن روز وجود داشتند، چگونه است كه ايشان براي شما مقبوليت داشتند و از سيره و منش ايشان پيروي مي كرديد؟
 

يكي از ويژگيهاي بارز آيت الله كاشاني،گفتگو با افراد بود و ايشان جدا و عميقا به اين امر علاقه و اعتقاد داشتند و تفاوتي هم جدا و عميقا به اين امر علاقه و اعتقاد داشتند و تفاوتي هم نمي كرد كه مخاطب از علما باشد يا از سياستمداران يا مردم عادي و حتي افراد كم سن و سالي كه در اطراف ايشان بودند، غالبا شاهد اين گفتگو ها بودند و اين ارتباط عاطفي و معنوي بين ايشان و ديگران وجود داشت، چون شخصيت آيت الله كاشاني هم طوري بود كه عميقا روي افراد تاثير مي گذاشتند. خصوصيات اخلاقي، بي نظري و شهامت هم به ترتيبي در ايشان وجود داشت كه در چهره شان موج مي زد آيت الله كاشاني در عين حال كه در مسائل سياسي، بسيار غيرتمند و شجاع بودند، پيوسته لبخند وتبسمي در چهره داشتند و همين باعث شده بود كه افراد، غالبا مجذوب ايشان مي شدند و از آن مهم تر اين كه خانه آيت الله كاشاني، كانون مبارزات سياسي بود. شايد اين كه خانه آيت الله كاشاني، كانون مبارزات سياسي بود. شايد كمتر كسي از علما و شخصيتها افراد عادي را سراغ داشته باشيد كه در آن مقطع در خانه بودم و چهره اشخاصي چون سيد حسين امامي، شمس قنات آبادي و علما وشخصيتهاي سياسي را مي شناختم و فرصتهايي پيش مي آمدند كه برادر بزرگ من با اينها گفتگو مي كردند و من، چهره ها را در ذهن خودم داشتم، درست مثل اين كه عكسبرداري مي كردم. به تدريج و به مرور زمان در جريان قضايا قرار گرفتم و به هر حال در موقعي هم كه جريانات نهضت ملي ايران اوج گرفتند و به بحران رسيدند، من با اين كه سن و سال كمي داشتم، عملا شاهد همه رويدادها بودم.

اولين رويدادي را كه به ياد مي آوريد كه آيت الله كاشاني در يك جريان سياسي درگير شده باشند و شما به عنوان فرزند ايشان شاهد بوده باشيد، بيان كنيد.
 

در منزل و يا در ديدارها، غالبا من شاهد بودم، منتهي موقعي كه ايشان از تبعيد لبنان برگشتند،استقبال باشكوه و بي مانندي صورت گرفت و از فرودگاه مهرآباد، همه خيابانهاي تهران، به ويژه خيابان پامنار،همراه برادرم، آقاي مهندس ابوالحسن كاشاني، ايستاده بودم. وقتي آيت الله كاشاني در خيابان پامنار آمدند، چون من بچه بودم و قدم نمي رسيد كه آيت الله كاشاني را ببينم، برادرم مرا روي دست بلند كردند و من ديدم كه ايشان سوار اتومبيلي هستند كه به ابراز احساسات مردم پاسخ مي دهند. آن لحظه هيچگاه از ذهن من دور نمي شود. وقتي آيت الله كاشاني وارد خانه شدند، به اندرون آمدند و در اتاق بزرگي كه در اندرون وجود داشت، همه اعضاي خانواده جمع شدندو من هم آنجا روي زمين در كنار مادر و خواهرهايم نشسته بودم و خاطرم هست كه آيت الله كاشاني وسط اتاق راه مي رفتند و قدم مي زدند و همه خانواده دور تا دور نشسته بودند و ايشان با يك يك افراد احوالپرسي مي كردند. اين روزي بود كه ايشان از تبعيد لبنان به ايران برگشته بودند.

آيا رويدادهاي بعدي، از جمله سي تير را به خاطر داريد؟
 

در جريانهاي سي تير، تهران آشفته و آيت الله كاشاني درمحاصره بودند. آيت الله كاشاني در منزل آقاي گرامي بودند و تانكها، محل زندگي ايشان را محاصره كرده بودندكه حتما مي دانيد قوام السلطنه دستور بازداشت آيت الله كاشاني را داده بود، بنابراين در آن روزها اساسا كسي دسترسي به ايشان نداشت، به ويژه اين كه خبرنگارها هم غالبا در آن روزها در اطراف ايشان بودند و يك مصاحبه مطبوعاتي بسيار مهمي كردند كه عكسهاي آن را خوشبختانه در اختيار داريم. قيام سي تير از رويدادهاي جالب و استثنايي تاريخ ايران است. آن روز، من به ياد دارم كه تهران سراسر شور و حضور مردم بود و در ميدانها و خيابان هاي تهران،جمعيت موج مي زد. در پاره اي از ميدانهاي تهران هم سخنرانيهاي سياسي مبني بر ايستادگي در مقابل احمد قوام وجود داشت. يادم هست كه در ميدان شاه (قيام) دكتر مظفر بقائي در جاي بلندي ايستاده بود و جمعيت، سراسر اين ميدان را گرفته بود و سخنراني مي كردند و در آن روز در آن ميدان را گرفته بود و سخنراني مي كردند و در آن روز در آن ميدان حضور داشتم و گر چه آن موقع، بلند گو نبود كه خوب صدا را به همه جا برساند، به هر حال خاطره اي از اجتماعات مردم و سخنراني هاي سياسي برايم مانده است. به هر حال عصر آن روز اين قيام با پيروزي مردم خاتمه پيدا كرد.

هنگامي كه به مدرسه رفتيد، فرزند آيت الله كاشاني بودن، چه حال وهوائ داشت؟
 

هنگامي كه من به مدرسه مي رفتم، آيت الله كاشاني در اوج فعاليتهاي سياسي نبودند، بلكه در لبنان تبعيد بودند، ولي سالهاي بعدي كه در دبستان بودم، معلمان و مديران با من ارتباط صميمي داشتند و يادم هست موقعي كه اعلام خريد اوراق قرضه شد، چون آيت الله كاشاني فرمان داده بودند كه مردم، اين اوراق را بخرند، مادرم به من پول دادندكه از آنها بخرم و ارتباط من با مسئولين مدرسه، قوي بود، منتهي سالهايي كه در دبيرستان بودم، معلمين و مسئولين مدرسه غالبا از طريق من با ايشان ارتباط برقرار مي كردند و از من مي خواستند كه برايشان وقت ديدار بگيرم. يادم هست كه بسياري از دبيران ما با من به منزلمان مي آمدند و آيت الله كاشاني را ديدار مي كردند، خاطره ديگرم مربوط مي شود به انتخابات دوره بيستم مجلس كه در تابستان 1339 برگزار مي شد، چون آيت الله كاشاني در اعلاميه اي، مردم را دعوت به شركت در انتخابات كرده بودند، من تعدادي از اعلاميه ها را با خودم به مدرسه بردم و در آنجا توزيع كردم و همين موضوع موجب شد كه روزي كه در حياط مدرسه دارالفنون ايستاده بودم، بي آنكه مناسبتي وجود داشته باشد، دبير ورزش مدرسه، مرا بغل كرد و برد تحويل پليس داد و پاسبانها مرا به كلانتري بردند، مرا سوار تاكسي كردند و دو پاسبان دو طرف من نشستند، در حالي كه در جيبم اعلاميه هاي زيادي هم داشتم. فكر كردم اگر مرا به كلانتري ببرند، اين اعلاميه ها موجب دردسر خواهند شد، در حالي كه دعوت مردم به شركت در انتخابات، يك دعوت كاملا مشروع بود. اعلاميه ها را به هر ترتيبي كه بود از جيبم درآوردم و زير صندلي تاكسي پنهان كردم. بعد مرا به كلانتري خيابان سوم اسفند فرستادند كه در آنجا جوان ديگري هم بود. من در آنجا به خودم گفتم كه ما به هر حال مدتي در اين زندان خواهيم ماند، ولي جمله از اين ستون به آن ستون فرج است به ذهنم رسيد. در همين لحظات بود كه ديدم در زندان باز شد و فردي دست مرا گرفت و بيرونم برد و وسايلم را تحويلم داد و بعد هم مرا آزاد كردند. همان جا به من اطلاع دادند كه مدير مدرسه دارالفنون كه يكي از فرهنگيان خوشنام و با سابقه بود، به نام آقاي زهادي، تهديد كرده بودكه اگر محمود كاشاني آزاد نشود، من از سمت مديريت اين مدرسه، استعفا مي دهم. وسايلم را تحويل گرفتم و به منزلمان كه از كلانتري فاصله زيادي نداشت، رفتم. وقتي به منزل رسيدم، آيت الله كاشاني در اتاقي در طبقه بالا نشسته بودند و عده اي از افراد خانواده هم حضور داشتند و من نگران بودم كه ايشان با اين قضيه چه برخوردي خواهند كرد و در عين حال، نگران سن و سال بالاي ايشان هم بودم. بعضي از افراد خانواده مي خواستند مرا سرزنش كنند كه آيت الله كاشاني جمله اي را مي گفتند كه هيچ وقت فراموش نمي كنم وآن هم اين بود كه گفتند، « جوان تا زندان نرود، مرد نمي شود.» و اين برخوردي بود كه در آخرين سال زندگي سياسي و مبارزاتي ايشان بود.

در مقطعي كه ايشان به شدت ترور شخصيت مي شدند، پيامدهاي آن تا چه حد بر زندگي و شرايط شما تاثير گذاشتند؟
 

اين دوران براي دوستان و خانواده آيت الله كاشاني، مقطع بسيار تلخ و ناگواري بود. به هر حال كساني كه از نزديك با ايشان ارتباط داشتند، مي دانستند كه اين، موج مسمومي است كه از سوي انگليسي ها كارگرداني مي شود و حكومت وقت هم در واقع از آن پشتيباني و آن را هدايت مي كند به هر حال، آن دوران، هم براي آيت الله كاشاني وهم براي دوستان ايشان بسيار دشوار بود، ولي چون همه ما به اصالت و صداقت اين مبارزه پي برده بوديم، همان طور كه شخص آيت الله كاشاني،امواج مهيب و تهمت و افترا را به راحتي تحمل مي كردند، ما هم به هر حال از اين موضوع بي نصيب نبوديم. خاطرم هست كه ده يازده سال بيشتر نداشتيم و با مادرم و يكي از خواهرهايم در نزديكي خيابان ناصرخسرو و بازار تهران بوديم. يكي از شگردهايي كه دولت به كار مي برد اين بود كه بعضي از افراد را مامور كرده بود كه در نقاط حساس شهر، اخبار زننده و تهمتها و افتراها را كه در روزنامه هاي وابسته به دولت منتشر مي كردند، فرياد بزنند و مردم را تحت تاثير قرار دهند و آنها را نسبت به آيت الله كاشاني و جريان مبارزه ايشان بدبين كنندو اين لحظه اي بود كه من و مادر وخواهرم شاهد اين فريادها عليه آيت الله كاشاني بوديم، ولي من سن و سالم در حدي نبود كه اين جريان بتوانم عكس العملي نشان بدهم و مادرم هم بسيار متأثر و غمگين شدند، ولي از آنجايي كه ما مي دانستيم اين هم بخشي از راه شرافتمندانه مبارزه است، براي ما ايجاد نگراني نمي كرد. البته دوستان آيت الله كاشاني در اين زمينه خاطرات بيشتري را بيان كرده اند كه من اينها را گردآوري كرده ام و اميدوارم در مجلدات بعدي اسناد زندگي ايشان، منتشر كنيم تا جامعه بداند كه مبارزه ملت ايران با بيگانگان چه فراز و نشيبهايي داشته و چه مراحل دشواري را پشت سر گذاشته است.

در سالهاي پاياني عمر آيت الله كاشاني كه به هر حال فرصت همراهي بيشتري با ايشان داشتيد، چه چيزهايي را از ايشان ياد گرفتيد؟
 

اولا من يادگيري زبان عربي را نزد ايشان آغاز كردم. از آنجا كه من مايل بودم در رشته حقوق ادامه تحصيل بدهم و به مباحث فقهي هم علاقه داشتم، ايشان در اوقات فراغتشان بخشهايي از جامع المقدسات رابه من تعليم دادند. تدريس اين گونه مطالب، پس از هشتاد سال عمر و تدريس، برايشان پيش پا افتاده بود، ولي در عين حال چون عشق و علاقه زيادي به آموزش من داشتند، بخش زيادي از مقدمات عربي را نزد ايشان خواندم در

نيمه دوم دهه اي كه ايشان نمي توانستند به شكل سابق در عرصه سياسي حضور داشته باشند، آيا در رفت آمد مردم نزد ايشان تغيير به وجود آمده بود؟
 

درب خانه آيت الله كاشاني پيوسته به روي مردم، باز بود. بعد از آن ترور شخصيت سنگين يك عده اي از مردم بدبين شدند و عده اي به دليل قدرت دستگاههاي دولتي، خواه مصدق، خواه بعد از او كه رژيم شاه مسلط شد، از آيت الله كاشاني فاصله گرفتند. به هر حال ايشان دراپوزيسيون قرار داشتند و در آن دوران جو خفقان و مسمومي در كشور وجود داشت، ولي اين ويژگي آيت الله كاشاني همچنان ادامه داشت و در خانه خيابان پامنار پيوسته باز بود و دائما علما، مردم عادي و حتي خبرنگاران خارجي، آمد و رفت مي كردند و كمتر روزي بود كه اجتماعي در اتاق كوچك پذيرايي منزل ما تشكيل نشود. آيت الله كاشاني نماز صبح را كه مي خواندند، من به ايشان اقتدا مي كردم و هميشه نماز را دو نفري مي خوانديم. پس از صرف صبحانه، همه مردم از طبقات مختلف، مي آمدند. من صبحها، بايد به دبيرستان مي رفتم و در خانه هم كه اين اجتماعات تشكيل مي شدند و من هميشه بر سر دو راهي قرار مي گرفتم، چون مي ديدم دروس مدرسه مشكلي براي من ايجاد نمي كنند و خودم مي توانم بخوانم، ولي حضور در محضر ايشان و استفاده از خاطراتشان و بحثهايي كه پيش مي آمدند، استثنايي و منحصر به فرد بودند. مي ديدم كه اين بحثها قابل تكرار نيستند و بايد موقعيت را مغتنم بشمرم، بنابراين بسياري از روزها از رفتن به دبيرستان خودداري مي كردم و فقط عصرها مي رفتم و مي نشستم و از بحثهايي كه پيش مي آمدند، بهره مي بردم و بخش زيادي از خاطرات و مسائلي را كه ايشان از گذشته ها مطرح مي كردند و نيز مسائل روز را با علما و مراجع، درباره آنها بحث مي كردند، اينها را غالبا شاهد بودم، بخشهايي را به خاطر دارم و يادداشت كرده ام و اميدوارم زماني بتوانم اينها را منتشر كنم. خاطره ديگري را هم درباره مدير مدرسه دارالفنون مي خواهم يادآوري كنم. هنگامي كه آيت الله بروجردي در ارديبهشت 1340 فوت كردند، مدير دبيرستان كه ارادت بسيار زيادي هم به آيت الله كاشاني داشتند، تصميم گرفتند براي آيت الله بروجردي مراسم بزرگداشتي برگزار كنند. در قسمت جنوب دارالفنون، سالن اجتماعات بسيار بزرگي وجود داشت و قرار شد مراسم در آنجا تشكيل شود. آقاي زهادي كارت بسيار زيبائي را به من دادند و گفتند، «اين را به آيت الله كاشاني بدهيد و تاكيد كنيد كه حتما تشريف بياورند.» اين موضوع متعلق به سال 1340 است كه در عين حال، سال درگذشت آيت الله كاشاني هم هست. من و ايشان و چند نفر ديگر با اتومبيل، از منزل به دارالفنون رفتيم. سالن پر از جمعيت بود. عده زيادي از شخصتيها حضور داشتند و آيت الله كاشاني هم در همان بخش ورودي، روي يك صندلي نشسته بودند. من هم دو سه صندلي دورتر نشسته بودم. از استاد جلال الدين همايي دعوت شده بود كه در اين مراسم، سخنراني كنند. ايشان،هم دانشمند و فاضل و هم بسيار سخنور توانايي بودند. ايشان ابتدا درباره فضايل آيت الله بروجردي حرف زدند و بعد ويژگيهاي علما را تشريح كردند و به ويژگيهاي آيت الله درچه اي كه از علماي اصفهان بودند رسيدند و اين اوصاف را درباره آيت الله درچه اي بيان مي كردند كه ايشان فردي بسيار زاهد بود كه يك كيسه نان خشك داشت و در مدرسه اي كه تدريس مي كرد، غالبا از همان نان خشك استفاده مي كرد و اهل ورود به مسائل اجتماعي و غيره نبود. يكي از ويژگي هاي آيت الله كاشاني اين بود كه وقتي سخني ناروا بود يا موافق طبعشان نبود، تحمل نمي كردند و اگر مي ديدند در آموزش يا مجالس موعظه، جنبه هاي مثبت وجود ندارد،با آن برخورد مي كردند، در اين لحظه بود كه آيت الله كاشاني فرياد زدند و گفتند، «آقاي همائي! تبليغ انزوا طلبي نكنيد. جواناني را كه در اينجا گرد آمده اند، تشويق كنيد كه در امور اجتماعي، شركت كنند و نسبت به سرنوشت خود، بي تفاوت نمانند.» چون بلند گويي در اختيارشان نبود، صدا خيلي پخش نشد، ولي من و افرادي كه در اطراف ايشان بوديم، شنيديم.
وقتي اين كلمات به ترتيبي به آقاي همائي رسيد، گفتند، «حضرت آيت الله! هر چه شما مي گوئيد درست است.» مردم هجوم آوردند به طرف آيت الله كاشاني كه حرفهاي ايشان را بشنوند. عده اي از افرادي كه به دستگاه دولتي وابستگي هايي داشتند، نمي خواستند آيت الله كاشاني رشته سخن را به دست بگيرند و در همان لحظه جلسه به پايان رسيد. مشاهده مي كنيد كه آيت الله كاشاني تا واپسين روزهاي زندگي بر اين اعتقاد پافشاري كردند كه مردم نبايد نسبت به سرنوشت خود، بي تفاوت باشند و بايد در مسائل اجتماعي نقش داشته باشند و اگر افراد جامعه، فقط زندگي فردي خود را دنبال كنند، جامعه دچار مشل خواهد شد.

از ديدارهاي علما و روحانيون با آيت الله كاشاني چه خاطره اي داريد؟
 

ديدارهاي علما و روحانيون با آيت الله كاشاني دائمي بود. علماي بزرگ و شخصيتهاي روحاني، چه در اعياد و مراسم مذهبي و چه در مسجد پامنار و يا در خانه كه مجاور مسجد بود، با آيت الله ديدار و با ايشان گفت و گو مي كردند. از جمله در اين ديدارها، خاطره اي از حضور آيت الله آقاي سيدرضي شيرازي پرسشي را در زمينه «استصحاب » مطرح كردند و آيت الله كاشاني به توضيح آن پرداختند. آيت الله غروي كاشاني كه سالهاي طولاني در نجف اشرف نزد علما و مراجع بزرگي چون آيت الله اصفهاني و آيت الله نائيني و ديگران به تحصيل پرداخته بودند و از مجتهدان نامي و بزرگ در تهران بودند، علاقه فراواني به آيت الله كاشاني داشتند و در بسياري از رويدادها و مبارزات پيش از پيروزي نهضت ملي شدن نفت به ياري ايشان مي شتافتند. در سالهاي پاياني زندگي آيت الله كاشاني هم گاهي به خانه ايشان مي آمدند و به بحثهاي فقهي طولاني مي پرداختند. آيت الله كاشاني هم براي آيت الله غروي احترام زيادي قائل بودند و به ايشان بسيار علاقه داشتند و در گفت وگو با ساير دوستانش، وقتي صحبت از ايشان مي شد، مي گفتند، «آقاي غروي آقاست.»
من پس از درگذشت آيت الله كاشاني سالهاي طولاني از دروس فقهي آيت الله غروي بهره بردم. ايشان فرمودند،«طوفان تهمت و افترائي كه روزنامه شورش و ديگر روزنامه ها در سال 1332 درباره آيت الله كاشاني به راه انداختند، چنان مهيب بود كه هيچ كس جز ايشان نمي توانست آن را از سر بگذارند و كمر خم نكند، ولي ايشان گاهي از آن ياد و مزاح مي كردند، تو گوئي هيچ اتفاقي روي نداده بود. براي اينكه بدانيد تبليغات عليه آيت الله كاشاني تا چه حد گسترده بوده است، همين بس كه بگويم بسياري از مردمان متدين و حتي روحانيون هم تحت تاثير قرار گرفته بودند. شبهاي جمعه كه آيت الله به زيارت حضرت عبدالعظيم مي رفتند و من و تني چند از دوستان، همراه ايشان بوديم، پس از زيارت، بر سر مزار مرحوم آقا مصطفي مي رفتند و در فاتحه اي مي خواندند، در اين مسير، در بازار و صحن حضرت عبدالعظيم، به هنگام رفت و برگشت، دائما افرادي دست ايشان را مي بوسيدند و مي گفتند، «آقا! ما را حلال كنيد.» آيت الله كاشاني به همه آنان مي گفتند، «من پيش از آنكه شما حلاليت بطلبيد، شما را بخشيده ام، ولي خداوند بزرگ را راضي كنيد كه با ساده دلي و زودباوري خود موجب ناكامي آن نهضت بزرگ شديد.» حقيقتا هم ايشان ذره اي كينه يا خشم از احدي به دل نمي گرفت و دريا دلي از ويژگيهاي ايشان بود.» ديگر مربوط است به تابستان سال 1340 كه به دليل گرماي هوا، آيت الله كاشاني در منزل يكي از دوستان قديميشان،آقاي حاج سيد مرتضي گلبرگي، در شميران، استراحت مي كردند و من هم در خدمتشان بودم. يك روز صبح، از حسينيه كنار منزل، صداي واعظي مي آمد. ايشان فرمودند، «برو ببين چه كسي منبر رفته و از او دعوت كن بعد از منبر به اينجا بيايند.» من رفتم و ديدم كه مرحوم آقاي سيدمحمود طالقاني منبر رفته اند. پيغام پدر را رساندم و ايشان هم استقبال كردند و آمدند. آنها مدتي درباره رويدادهاي نهضت ملي نفت باهم صحبت كردند و آيت الله كاشاني از سختي هاي و مبارزات دشوار به سر کار آوردن دكتر مصدق و گرفتن اختيارات قانوني توسط او از مجلس و شكست نهضت صحبت و مرحوم طالقاني حرفهاي ايشان را تائيد كردند.
پس از قيام 15 خرداد 1342 هنگامي كه آيت الله محلاتي از زندان آزاد شدند و مي خواستند به شيراز بروند. من و برادرم هم با ايشان رفتيم و در آنجا با آقاي صلاح الدين محلاتي دوستي پيدا كرديم. پس از بازگشت به تهران، روزي ايشان به من پيشنهاد كردكه به ديدار مرحوم طالقاني كه محاكمه شان در دادگاه نظامي جريان داشت، برويم. در هنگام تنفس، با ايشان ديدار كرديم و گفتند، «من هر گاه مبارزات و زندانها و سختي هائي را كه آيت الله كاشاني متحمل شدند، به ياد مي آورم، اين زندان و محاكمه برايم آسان مي شود».

به عنوان آخرين پرسش از ويژگيهاي اخلاقي آيت الله كاشاني و سفارش هاي ايشان بگوئيد.
 

ايشان به مال دنيا كمترين توجه و علاقه اي نداشت. در همان خانه خشت و گلي كه در آن چشم به جهان گشوده بود، زندگي مي كرد و تا پايان عمر، آجري بر آجر آن خانه نگذاشت تا چشم از جهان فروبست. مرحوم شيخ زين العابدين انصاري نطنزي، از دوستان قديمي ايشان در اين مورد پيوسته اين جمله را تكرار مي كردند كه، «طلا و خاكستر نزد آيت الله كاشاني، يكسان است.»
ايشان در زندگي خانوادگي نيز بسيار صرفه جو بود و از غم و اندوهي که از فقر بي چارگي مردم داشت،زندگي خود را با حداقل هزينه اداره مي كرد و به خود نيز سخت مي گرفت، به طوري كه اين شيوه صرفه جوئي، در سالهاي پاياني عمر، به سلامتي ايشان آسيب رساند، ولي در بذل و بخشش وجوه شرعي كه به ايشان داده مي شد، بسيار گشاده دست بود. البته بي توجهي به مال و منال دنيا، هرگز به گوشه گيري و رهبانيت در ايشان تبديل نشد. سراسر زندگي آيت الله كاشاني به جهاد و مبارزه گذشت و تا واپسين روزهاي زندگي، يك دم از دفاع از حقوق مردم نياسود. دعوت علما، روحانيون و گروههاي گوناگون مردم به مشاركت در زندگي اجتماعي و سياسي، سخت علاقه داشت و از هر گونه قانون شكني متنفر بود. دعوت مردم به حضور در انتخابات از برنامه هاي جدي و مستمر ايشان بود، آن هم در قانون اساسي، حتي در ميان سياست پيشگان هم جايگاهي نداشت. همه عمر ايشان به مبارزه با استعمار و ايادي داخلي آن سپري شد و در اين رهگذر،تبعيدها و زندانهاي بسياري را تحمل كردند كه البته پيروزي بزرگ ملي شدن صنعت نفت و قطع سلطه انگلستان را در پي داشت.
آيت الله كاشاني پيوسته فرزندان خويش و نيز ديگران را به رعايت تقوا سفارش مي كردند و در نامه اي كه از زندان اراك، توسط مرحوم دكتر حسين كيهاني براي آقا مصطفي فرستاد، سفارش كردند كه، «خير دارين، در راستي و خداپرستي و درستي است»
يك بار من در خدمتشان در يكي از اعياد به يكي از هيئتهاي مذهبي رفتيم كه در آنجا جشني برگزار شده بود. در هنگام ورود و خروج از آنجا نسبت به ايشان ابراز احساسات فراواني شد. هنگامي كه به منزل رسيديم، من درباره يكي از روحانيوني كه در اداره هيئت نقشي داشت، گفتم، «اين آقا خيلي زرنگ است.» ايشان پاسخ دادند، «بابا جان! زرنگي در راستي و درستي است.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 16




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.