خاطراتی از آيت الله كاشاني (3)

در مورد توصيه هائي كه آيت الله كاشاني مي نوشتند، انتقاداتي از سوي برخي از افراد مطرح مي شوند. در اين مورد اگر خاطراتي داريد بيان كنيد. اگر كمي به گذشته ونقش روحانيون در زندگي مردم رجوع كنيم، متوجه مي شويم كه مردم وقتي دردي و مشكلي داشتند، به اين آقايان مراجعه مي كردند تا مشكلشان حل شود
دوشنبه، 6 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از آيت الله كاشاني (3)

خاطراتی از آيت الله كاشاني (3)
خاطراتی از آيت الله كاشاني (3)


 





 
گفتگو با حسن گرامي

در مورد توصيه هائي كه آيت الله كاشاني مي نوشتند، انتقاداتي از سوي برخي از افراد مطرح مي شوند. در اين مورد اگر خاطراتي داريد بيان كنيد.
 

اگر كمي به گذشته ونقش روحانيون در زندگي مردم رجوع كنيم، متوجه مي شويم كه مردم وقتي دردي و مشكلي داشتند، به اين آقايان مراجعه مي كردند تا مشكلشان حل شود و يا تظلم مي كردند. حضرت آيت الله هم اين كارشان چيزي جز ايفاي همين نقش نبود. ايشان هيچ وقت كسي را منصوب يا معزول ويا موردخاصي را تحميل نمي كردند. وقتي كسي نامه اي به ايشان مي نوشت، فقط زيرنامه او مرقوم مي فرمودند، «رسيدگي، به موقع است!» دستوري نمي دادند و يا به كسي تكليفي نمي كردند. من خودم يك فرد عادي هستم و اگر كسي بيايد بپرسد، « در فلان اداره آشنايي داري؟» اگر بگويم بله، درخواست مي كند كه بگويم كارش را زودتر انجام بدهند، به اين نمي گويند توصيه كردن، اگر هم به اين مي گويند توصيه كردن، ايشان در اين حد توصيه مي كردند. اما بديهي است كسي كه در جامعه، قدرتي هم چون قدرت آيت الله پيدا مي كند، به حرفش احترام گذاشته مي شود و به آن ترتيب اثر داده مي شود. ادارات به كار مردم رسيدگي نمي كردند و دخالت حضرت آيت الله، اجتناب ناپذير بود. البته افرادي هم بودند كه با توجه به نفوذ و تاثير حضرت آقا، خط ايشان را پاي بعضي از نامه ها، جعل مي كردند. خود من يك بار در شركت برق بودم، ديدم نامه اي آنجا هست با اين پاراف كه، «به فلاني يك شعبه برق بدهيد.» اين نوع ادبيات از طرف آقا براي من عجيب بود. تحقيق كه كردم، ديدم پايين نامه، خط آقا را تقليد كرده اند. نامه را گرفتم و گفتم كه خودم پيگير كار طرف مي شوم و طرف هم فهميد كه متوجه شده ام. از اين نوع افراد هم زياد بودند.

آيا اين خبر به آيت الله كاشاني رسيد كه دكتر مصدق دستور داده همه توصيه هاي ايشان را از ادارات جمع كنند؟
 

بله. اينها مي خواستند از وضعيت استفاده و توصيه ها را جمع كنند، اما خودشان متوجه شدند با اين كارشان خبط بزرگي را مرتكب شده اند. اينها برنامه هاي زيادي هم تهيه كرده بودند، ولي نمي دانم چه پيش آمد كه متوجه شدند نبايد اين مسئله را پيگيري كنند.

با طرح اين سئوال، خود به خود وارد حيطه مهم تري مي شويم و آن هم آغاز جنگ رواني و ترور شخصيت ايشان بود. از نحوه واكنش ايشان نسبت به اين موج و رويدادهاي آن روزها، خاطراتي را نقل كنيد.
 

ابتدا بايد عرض كنم كه اين مسائل چگونه به وجود آمدند و ريشه در چه مسائلي داشتند. در آن دوران، افراد مختلف اعم از وزرا، وكلاي مجلس، سياسيون و سفرا مي آمدند و در مورد مسائل گوناگون، از جمله مسئله نفت با حضرت آقا صحبت مي كردند. روزي هندرسون، سفير آمريكا، آمد نزد ايشان و گفت، «حضرت آيت الله! ما به شما كمك كرديم كه نفت ايران ملي شود و ايران گرفتار كمونيسم نشود.» حضرت آيت الله فرمودند، «اگر كمك كرديد، ما از كمكهاي شما متشكريم، اما ما در ايران هيچ وقت كمونيسم را به رسميت نمي شناختيم. ما بعد از اين مسئله. شما را در نظر داريم و به هنگام فروش نفت به خارج، شما در اولويت قرار داريد.» بديهي است كه سفير آمريكا، مطلب را به اين صورت نمي خواست. او مي خواست كه آمريكا جانشين شركت نفت شود. در همان موقع موجي در آمريكا به راه افتاد كه آيت الله كاشاني ديسيپلين ندارد و در اختيار كشوري كه با ايشان مساعدت كرد، قرار نمي گيرد. بعد هم از اين تهمتها كه ايشان متمايل به توده ايها و تصاوير كارتوني مستهجني از ايشان را در حال مذاكره با توده ايها چاپ كردند. چه شاه و چه دكتر مصدق، كاملا به اين امر واقف بودند كه تا زماني كه حضرت آيت الله قدرتي دارند، آنها هيچ كاري نمي توانند انجام بدهند و لذا در مذاكراتي كه با هندرسون داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه پروژه «جدايي دين از سياست» را دنبال و زمينه هاي گوناگون توهين به آقا را فراهم كنند.

داستان صحبتتان با كريمپور شيرازي راهم نقل كنيد.
 

او خبرنگاري بود كه دائما نزدآقا مي آمد و ما هم به او محبت مي كرديم. بارها از طرف دولت تضييقاتي برايش پيش آمده بود كه ما بر طرف كرديم. روزي كه حضرت آيت الله از مكه برگشتند، پدرم در منزل ما وليمه اي دادند كه كريمپور آن را با شرح و تفصيل چاپ كرد و بسيار هم از ما سپاسگذار بود. بعد ناگهان ديدم سيل هتاكيها و بي حرمتيها از سوي او عليه حضرت آيت الله شروع شد. از جمله يكي از كارهايش اين بودكه كپي يكي از چكهاي مرا كه دويست تومان بود، چاپ كرده ونوشته بود، «حسن گرامي، عامل اينتلجنت سرويس، چكي در وجه فلاني صادر كرده است.» تبليغات عليه حضرت آيت الله،تمام بستگان ايشان را هم در برگرفت. به قدري عرصه را بر حضرت آيت الله و بستگان ايشان تنگ كرده بودند كه نه از طريق روزنامه ها، نه از راديو و نه از هيچ طريق ديگري، نمي شد كه ايشان يا ما حرفهايمان را بزنيم. آنها چنان جوي را براي حضرت آيت الله ايجاد كردند كه وقتي جريانات 26 و 27 و 28 مرداد پيش آمد، ديگر قدرتي وجود نداشت كه در مقابل حكومت نظامي بايستد و دكتر مصدق، عملا خود را از بزرگ ترين پشتيبان و حامي خود، محروم كرد.

خاطره خودتان را با كريمپور شيرازي نقل كنيد.
 

خاطراتی از آيت الله كاشاني (3)

من به بانك ملي رفته بودم و با آنكه آنها لطف داشتند و گاهي كارم را زودتر راه مي انداختند، اما ترجيح مي دادم در صف بايستم و از اين لطف استفاده نكنم. در بانك نشسته بودم كه كريمپور شيرازي آمد و تا چشمش به من افتاد، بسياريكه خورد و ناراحت شد. من تعجب كردم كه چرا، چون من و اقوامم غير از محبت كاري نسبت به او نكرده بوديم. آمد و كنارم نشست. من فقط به او گفتم، «آقاي كريمپور! ما به توچه كرده بوديم كه اين لاطائلات را عليه ما چاپ مي كني؟» گفت، « من نسبت به شما و خانواده تان و حضرت آيت الله ارادت دارم، ولي آقاي نخست وزير دائما از من مي خواست اين كار را بكنم و اين زندگي من است. چه كسي به من كمك مي كند؟ از من توقعي غير از اين نداشته باشيد.» بعد هم سرش را انداخت پائين و با شرمساري رفت.

آيت الله كاشاني تا چه حد در جريان اين امور قرار مي گرفتند و آيا از واكنش ايشان نسبت به اين حرف و حديثها، خاطراتي داريد؟
 

وقتي مسئله درخواست اختيارات شش ماهه از مجلس پيش آمد، برخوردها اوج گرفتند. حضرت آقا در جريان همه امور بودند. اعصاب همه ما خرد شده بود و مي ديديم تنها فردي كه با انگلستان مبارزه مي كرد و همه هم قبولش داشتند و واقعا خيلي زحمت كشيده بود، حالا اين طور او را به ارتباط با انگلستان متهم مي كردند و زحمات يك عمر ايشان را اين طور به باد مي دادند. حضرت آيت الله به ما و ديگراني كه ناراحت بودند، دلداري مي دادند و مي گفتند كه سرانجام حقايق آشكار خواهند شد.

از شب حمله به منزل آيت الله كاشاني خاطراتي را نقل كنيد.
 

بدبختانه قلم در دست دشمن بود وفقط مطالبي را كه خودشان مي خواستند منتشر مي كردند. حضرت آيت الله از تنها امكان موجود، يعني تشكيل جلسه در منزل خودشان براي روشن كردن افكار استفاده مي كردند. در آن جلسات،ابتدا قرار شد آقاي صفائي صحبت كنند. خبر دادند كه در ميان جمعيت، عده اي با چاقو و امثال اينها هستند كه مي خواهند اعتشاش كنند.طرفداران آقا متوجه شدند و آنها را فراري دادند. ما هم آقا را از حياط برديم در اتاق كه صدمه نخورند. مهاجمان كارشان اين بود كه سنگ مي انداختند. تا آن زمان رسم نبود كه ماموران دولت، با لباس شخص بروند جائي و اجتماعات را به هم بزنند. سنگ بناي اين مسائل از آن زمان گذاشته شد. آقاي... در آن زمان دانشجو بود و از طرف دكتر مصدق ماموريت داشت كه دانشجوها را جمع كند و بايورد و اين مجلس را به هم بزند. وقتي از سر پامنار با دارو دسته اش مي آمد، كاملا مشخص بود، چون قد بلند و جثه درشتي داشت و شاخص بود. با وانت سنگ مي آوردند و نزديك خانه آيت الله مي ريختندو جلسه كه شروع مي شد، شروع مي كردند به سنگ پراني. مردم كه به حضرت آيت الله علاقه داشتند، مي آمدند جلوي اينها سد ايجاد كنند كه پليس مي آمد و مانع مردم يم شد. چند شبي اين ماجرا ادامه پيدا كرد. در آن شب موعود كه آقاي حدادزاده كشته شد، آقاي...، فعاليت خود را شديد تر كرد و پليس هم بر حمايت خود افزود.مردم هم خودشان را اماده كرده بودند و حتي بعضي از آنها از بالاي پشت بامها، لامپهاي سوخته به طرف مهاجمان پرت مي كردن كه صداي انفجار مي داد و مهاجمان عقب مي رفتند. پليس به جاي اين كه مهاجمان را عقب بزند، به مردم حمله مي كرد. آقاي حداد آمد جلو گفت، «از اين سيد اولاد پيغمبر چه مي خواهيد؟» همه كساني كه نزديك به صحنه بودند بالاتفاق گفتند كه چه كسي به او چاقو زد و بعدها هم آقاي حيسن مكي در خاطراتش نوشت كه، «از آقاي....پرسيدم كه اين اعمال چه بود شما انجام داديد و چرا حداد زاده بينوا را كشتيد؟» گفت،« خود آقاي مصدق به من دستور داده بود.» جالب اينجاست كه آقاي دكتر سالمي را به اتهام قتل مرحوم حدادزاده گرفتند و بردند زندان!البته آن شب، عده زيادي را گرفتند.آقاي صفائي زنگ مي زند به دكتر مصدق كه، «اين بچه را گرفته اند.» كه همان جمله «آقاملت! آقاملت! » را مي گويند و بعد هم دستور مي دهند كه اورا رها نكنند، چون از ميزان علاقه حضرت آيت الله به او اطلاع داشتند. ضمانتي كه قرار بود بگذارند كه دكتر سالمي آزاد شوند، پانزده هزار تومان بود كه در آن موقع پول خيلي زيادي بود. پدرم كه مي بينند هر ضمانتي كه مي گويند، مي بريم و باز سنگ مي اندازند، معادل هفتاد و پنج هزار تومان سند خانه مي برند و به هر شكلي كه بود، دكتر سالمي را آزاد مي كنند.

آيا شما در جريان تنظيم نامه 27 مرداد آيت الله كاشاني به دكتر مصدق بوديد؟
 

در آن ايام خطر اين كه واقعه 28 مرداد پيش بيايد، بسيار زياد بود و در عين حال، همه بر اين امر متفق القول بودند كه رفتن دكتر مصدق در آن شرايط، به ضرر ملت ايران است و با اين كه ايشان به همه بد كرده بود، اما همه به اين نتيجه رسيده بودند كه او سر كار باشد و جريان نفت را هم خودش انجام دهد. بسياري از صاحبنظران و سياسيون نزد حضرت آيت الله مي آمدند و از ايشان مي خواستند با تمام كارهايي كه دكتر مصدق با ايشان كرده و آن سيل عجيب تهمت و افترائي كه به راه انداخته و يا به آن دامن زده، باز آقا دخالت كنند و جلوي فاجعه را بگيرند. اين نامه هم پيرو همين اصرار ها نوشته شد. در هنگام نوشتن اين نامه من آنجا نبودم، ولي آقاي دكتر سالمي كه سابقه رفتن پيش دكتر مصدق را زياد داشت، نامه را برد. يك وقتي با جناب حداد عادل صبحها يك ساعتي باهم راه مي رفتيم. يك روز از من راجع به اين نامه سئوال كردندكه، «چطور شد كه اين نامه را در دوران شاه منتشر نكرديد و حالا منتشر مي شود؟» آقاي دكتر سالمي رفته بودند آلمان و من دسترسي مستقيم به ايشان نبودم. يك بار كه آقاي دكتر سالمي براي كنگره اي آمده بوند ايران، به جناب حداد عادل عرض كردم كه، «آقاي دكتر سالمي بيشتر در جريانات اين امر هستند.» و بين اين دو ارتباط برقرار كردم تا توضيحت كافي را از ايشان بگيرند.

واكنش آيت الله كاشاني نسبت به وقايعي كه در روز 28 مرداد اتفاق مي افتادند چه بود و خود شما در آن روز چه ديديد؟
 

ايشان فوق العاده نگران بودند.اوضاع به آن شكلي كه پيش مي رفت، مسلم بود كه وضعيت ناگواري خواهد بود. ما هم مدتي بود كه فعاليت چنداني نداشتيم. يك عده اي از طرف آقاي دكتر سنجابي آمده بودند كه شما دفتر نرويد.آقاي دكتر سنجابي با ما نسبت خانوادگي داشتند. صبح 28 مرداد اين پيغام را به من دادندكه، «خواهش مي كنم شما دفتر نرويد، چون ديشب در حزب ايران جمع شده بودند و قرار گذاشته اند كه بريزند دفتر شما و آنجا را به عنوان ستاد آيت الله كاشاني تخريب كنند.» پدر من گفتند، «اينها با من كه يك پيرمرد هستم، كاري ندارند و غرضشان تو هستي. تو برو» گفتم،«آيا چنين چيزي ممكن است كه من اينجا را ترك كنم و بگذارم كه شما به چنگ يك مشت اراذل و اوباش بيفتيد؟ بياينداينجا را تخريب كنند و به شما صدمه بزنند و من معركه را ترك كنم؟» ما در حال اين جر و بحث بوديم كه متوجه شديم كارگران و كاركنان دفتر ما مجهز شده اند كه اگر كسي آمد با او طرف شوند. آن روز افرادي، صد، صدو پنجاه نفري را دور خود جمع و برايشان سخنراني مي كردند. عده اي از اينها هم آمده بودند جلوي دفتر ما و مزخرفاتي مثل «بيچاره شده آيت ا لله » را سر مي دادند. يكي از همكاران ما رفت پيش آنها و گفت، «آقايان! شما تا به حال جيره خور اين دفتر بوده ايد.اينها به شما كمك مي كردند. اين چه كاري است؟» عده اي از آنها گفتند، «به ما پول و وعده داده اندو گفته اند بيائيم اينجا و اين كارها را انجام بدهيم.» مسئله داشت فوق العاده وخيم مي شد كه ديدم چند كاميون سرباز، از عشرت، تفنگهايشان را رو به هوا گرفتند و شعار «زنده باد شاه» سر د ادند. بعدها فهميدم كه جلوي ارتش براي متفرق كردن آنها دخالت كرد. از همان موقع در شهر شايع شد كه ورق برگشته است. اين نكته را بايد ذكر كنم كه كساني كه قلم به دستشان است يا نمي خواهند توجه كنند و يا غرض دارند. در روز 28 مرداد به اعتقاد بنده اگر صد نفر مي آمدند به ميدان و «زنده باد مصدق» مي گفتند، وضعيت به آن شكل در نمي آمد و اقاي دكتر مصدق بر مي گشت.

تحليل از كلي شما از واقعه 28 مرداد چيست؟
 

قبل از پاسخ به اين پرسش، مايلم در مورد قيام 30 تير، خاطره اي را نقل كنم. در 29 تير، نصف شب بود كه برادر دكتر مصدق، حشمت الدوله و الاتبار زنگ زد به منزل ما و به آقا گفت، «شما رئيس مجلس هستيد، اقدامي كنيد كه شاه نرود.» حضرت آيت الله فرمودند، «من با شاه رابطه اي ندارم. رئيس مجلس بودن هم مقرراتي دارد. اگر ايشان اطلاعي نداده و مي خواهد برود، به نمايندگان مجلس اطلاع مي دهيم تا اقدام لازم را بكنند.» مجلس هم اقدام كرد و نامه اي نوشت به شاه. كسي سئوال نمي كند كه چرا در روز 29 تير، شعار مردم كه به هنگام صبح بود، « درود بر شاه»،و ظهر شد، «هم شاه هم مصدق». موقع غروب شد «درود بر مصدق»، اما در روز 28 مرداد، حتي يك نفر به طرفداري از دكتر مصدق نيامد؟ لازم نبود هزينه زيادي بكنند و كار زيادي انجام بدهند تا آن رويداد تلخ پيش نيايد. موضوع اين بود كه ديگر مردم به دكتر مصدق و عملكردهايش اعتماد نداشتند و حاضر نبودند بيايند. اينها همان مردمي بودند كه روز 30 تير، به دستور آيت الله كاشاني، با دل و جان به خيابانها آمدند و كشته دادند و چطور شد كه در روز 28 مرداد نيامدند؟ جز اين است كه آيت الله كاشاني و مردم از دكتر مصدق حمايت نكردند؟ در روز 28 مرداد، خيلي راحت و با درگيريهاي بسيار جزئي و بدون كمترين دردسري مسئله تمام شد. اساسا بر خلاف آنچه كه گفته مي شود، به اعتقاد من، كودتائي در كار نبود. بيشتر شبيه به يك جور توافق بود و در ساعت 2 بعدازظهر هم غائله كلا تمام ودولت مصدق ساقط شد. بعد از آن، روزنامه ها نوشتند كه شعبان جعفري و دار و دسته اش اين كار را كرده اند، در حالي كه شعبان اساسا در موقع كودتا، حبس بود و گفته و نوشته نمي شوند و در نتيجه، ريشه هاي اصلي اين رويداد، معلوم نمي شود. مملكت ما در يك وضع سراشيبي قرار داشت. با عنوان كردن مسائل جزئي كه چه نوشتي چه ننوشتي، مملكت را به امان خدا رها كرده بودند. يك ملتي اين طور به پاخاست و مسئله نفت را حل كرد و بعد گرفتار بدبختيهائي شد كه ديديم و ديديد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 16




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.