آزادي در بند خدا بودن است

جوانان با طبع پرشور و حساس خود در جست و جوي آزادي تلاش مي کنند ولي چنين به نظر مي رسد که حدود و مرزهاي آزادي براي آنان به درستي و به گونه اي دقيق و شفاف، تعريف نشده است. تفهيم اين واقعيت به نسل جوان که «آزادي»و «چگونگي استفاده از آزادي» دو موضوع متفاوت اما مرتبط با يکديگرند، آنان را برمي انگيزد که به مجرد برخورداري از
سه‌شنبه، 7 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آزادي در بند خدا بودن است

آزادي در بند خدا بودن است
آزادي در بند خدا بودن است


 

نويسنده:مهري فروغي




 
مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين مهدي شيخ بهايي
مقدمه
جوانان با طبع پرشور و حساس خود در جست و جوي آزادي تلاش مي کنند ولي چنين به نظر مي رسد که حدود و مرزهاي آزادي براي آنان به درستي و به گونه اي دقيق و شفاف، تعريف نشده است. تفهيم اين واقعيت به نسل جوان که «آزادي»و «چگونگي استفاده از آزادي» دو موضوع متفاوت اما مرتبط با يکديگرند، آنان را برمي انگيزد که به مجرد برخورداري از آزادي کار را تمام شده تلقي نکنند بلکه به خوبي آگاه باشند که رمز تداوم آزادي مشروط به حسن استفاده از آزادي است.
با توجه به اهميت موضوع با حجت الاسلام و المسلمين مهدي شيخ بهايي در خصوص آزادي جوانان به گفت و گو نشسته ايم.
بي مناسبت نيست که ابتدا تاملي گذرا بر خلقت انسان ها داشته باشيم.
خداوند متعال براي اين که ما انسان ها در اين عالمي که ما را خلق کرده گم نشويم يک معيار حق قرار داده است. خودش هم فرموده: اگر از اين معيار تبعيت نکرديد زندگيتان کورکورانه است. در سوره هود هم چنين فرموده است:«فامن يعلم رب الحق کم هو اعمي» آيا کسي مي داند اين قرآن حق است مثل کسي است که کور است يعني کسي که قرآن را معيار حق نداند کور است و کورکورانه زندگي مي کند.
انساني که مخلوق خداست توسط خدا رها نشده و خداوند براي اين انساني که خلق کرده برنامه ريزي کرده است و ما اين انساني که مي خواهيم در موردش صحبت کنيم بايد بدانيم چه انساني است؟ انساني که مخلق خداي مدبر حکيم عالم مهربان است يا کسي است که از باب يک تصادف به وجود آمده. به نظر مي رسد انساني را که در مورد او صحبت مي کنيم، شخصي است که توسط خداي خالق مدبر حکيم خلق شده و اين انسان را خدا در مدت زماني که در اين دنيا هست برايش برنامه ريزي نموده است. دوران کودکي، نوجواني، جواني و ميانسالي و کهولت از دوره هاي مختلف زندگي مي باشد.
گاهي عده اي از دوران جواني به عنوان مهم ترين و دشوارترين دوره هاي زندگي ياد مي کنند، نظر قرآن در اين مورد چيست؟
يکي از دوره هاي زندگي انسان جواني است ولي به نظر مي رسد در روايات بيش از آنکه اهل بيت (ع)به اين دوره توجه کرده و اهتمام ورزيده باشند بيشتر بر روي دوران کودکي سرمايه گذاري داشته اند. دوران جواني انسان که حدود سومين دوران هفت سال زندگي است. حضرت محمد(ص)آن را براي آموزش و يادگيري آداب و احکام گذاشته اند اما در دوران هفت سال اول زندگي است که شخصيت فرد شروع به شکل گيري مي کند لذا عرضم اين است که دوران جواني، دوران عجيب و غريب نيست.
به ما توسط يک نگاه ديگر غيرقرآني تزريق شده که دوران خيلي عجيبي است، خير، آنقدرها هم خاص نيست.
چگونه اين مساله را مي شود تبيين کرد که اين دوره دوره اي مانند ديگر دوره ها است؟
اول از همه بايد بدانيم جواني هم مثل يکي از دوره هاي زندگي است و همان خدايي که براي دوران کودکي و پيري برنامه ريزي نموده اين وهله از زندگي را هم بي برنامه نگذاشته است.جواني هم مثل بقيه دوره ها حالت مخصوص به خودش را دارد. اما اگر اين قضيه را داغش کرديم بعد کم کم هول مي کنيم که خيلي مهم است و آنقدر آن را مهم جلوه مي دهيم که احساس مي کنيم انگار برايش برنامه اي نداريم. نکته دوم اين که خدا به انسان يک تن داده به تعبير يکي از آقايان يک «من» داده يا عرض کنم يک جسم داده و يک قلب و جان.
مواردي که تا به حال گفته شد مال تن انسان بود و اين دوران جواني تن بود نه جواني قلب. تضادش چيست؟
ببينيد ما بايد اول گفت و گوي مان اين توافق را بکنيم که در مورد جواني قلب صحبت مي کنيم يا جواني تن، پزشکان و بسياري از روان شناسان وقتي در مورد جواني صحبت مي کنند از جواني جسم، جسد و تن صحبت مي کنند که فلان هورمون در بدن شروع به ترشح مي کند و يا فلان حالت در شخص ايجاد مي گردد اما اگر قرار شد در مورد جواني قلب صحبت شود آن است که قرآن در موردش بيان نموده است.
مثالي بزنيد؟
بله، خدا اسم جواني قلب را در قرآن «فتي» گذاشته است. جواني که قلبش هم جوان باشد تعبير قرآني اش فتي است. «لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار» لا فتي الا علي...يعني آن جواني که... ما در فارسي به آن جوانمرد مي گوييم که منظور همان قلب جوان است. اميرالمومنين (ع)تا وقتي پير شدند باز هم «فتي»بودند. مثال ديگري عرض مي کنم، حضرت صادق(ع)فرمودند:آيا فکر کرده ايد جواني به فسق و فجور و طغيان است. حضرت فرمودند: نه اينطور نيست!جوان کسي است که به خدا ايمان داشته باشد. يعني عاملي که سبب مي شود قلب انسان جوان بماند ايمان به خداست.
ـ استناد قرآني اين دليل چيست؟
حضرت به اين آيه سوره کهف استناد کردند که خدا در مورد اصحاب کهف گفته اصحاب کهفي که به سوي غار فرار کردند «انهم فتيه» حالا اين سوال پيش مي آيد چرا اين ها «انهم فتيه» هستند جواب مي دهيم «امنو بربکم» ايمان به خدا آوردند، جوان بودند آن وقت حضرت صادق (ع)فرمودند: سن غالب اصحاب کهف بالاي 40 سال بود ولي خدا گفته اين ها جوان بودند و اين نشان از قلب جوان آنان و ايمان به خدا دارد. لذا الان در جامعه امروز مي بينيم خيلي از جوان هايي که در کنار رودخانه نشسته اند و يا در کوچه و خيابان مي بينيم عين يک آدم پير غم گرفته هستند و نشاط ندارد، حال برخورد خوب با رفقايش را ندارد و ... اين ها نشانه ي پيري است.
از کساني مثال بزنيد که تنشان پير اما قلبشان جوان است، کساني که به جامعه امروز ما نزديکتر و قابل لمس تر باشند.
مرحوم آيت الله آشيخ محمد جواد انصاري همداني را براي معاينه قلب نزد پزشک مي برند (استدعا دارم جواناني که اين موضوع را مي خوانند خيلي دقت کنند)پزشک معالج قلب آقا را معاينه مي کند و مي گويد:تشريف ببريد. بعد به يکي از همراهان مي گويد: شما بايستيد من با شما کار دارم، آقا که از اتاق بيرون مي روند به همراهشان مي گويد: با توجه به معاينه و وضعيت قلب ايشان به نظر مي رسد آقا عاشق شده، ايشان مشکل عشق دارند، قلبشان شبيه قلب آدم هاي عاشق است. همراه آشيخ محمدجواد وقتي از اتاق دکتر بيرون مي آيد همه چيز را به آقا مي گويند و آقا عرض مي کند «پزشک حاذقي بود» آن وقت آيت الله آقا سيد علي آقا قاضي فرموده بودند: ايشان عشق حقيقي را به خدا دارد و توحيد را مستقيم از خدا گرفته است. ببينيد اتصال و محبت به خدا و به تعبير قرآن، ايمان به خدا قلب يک آدم 60 ساله را مثل جواني عاشق، سالم نگه داشته است.
ـ چه تلفيقي بين جواني تن و جواني قلب مي توان ايجاد کرد؟
جواني تن يک فرصت است براي کسي که مي خواهد قلبش جوان بماند. اگر جواني محدود به تن و تنها در ميانگين سني 16-15 سالگي تا 30 سالگي خيلي عذاب آور بود ولي خدا را شکر جواني منحصر به تن نيست.
حالا اين جواني که قرار است ايمان به خدا پيدا کند تا قلبش تازه بماند عنواني به نام «آزادي»به آن اضافه مي شود که بحث اصلي ماست اگر مي شود در اين خصوص صحبت کنيد.
در مورد آزادي نکته اي خدمت شما عرض کنم، آزادي از آن کلماتي است که اول از همه و قبل از اين که در موردش قضاوت کنيم که خوب است يا بد، بايد خودش را بفهميم. اگر کسي قبل از اين که از آزادي حرف بزند و آن را توضيح بدهد در موردش قضاوت کرد يا ناآگاه است يا دارد سر ما کلاه مي گذارد .
ـ چرا؟
مثلاً از شما مي پرسيم کشتن بد است يا خوب است؟ قطعاً همه مي گويند بد است اما اگر من آخر حرفم بگويم منظورم کشتن يک حيوان موذي بود که در حال از بين بردن بچه اي است کار خيلي خوبي است . ديگر خوب نيست ، خيلي خوب است . پس بايد کشتن چه کسي را ، در نظر گرفت يا وقتي از خوردن سوال مي شود که خوردن خوب است يا بد؟ همه مي گويند خوب است اما اگر بگوييم خوردن يک ليوان نفت توسط يک بچه هفت ساله خيلي بد است . پس بايد تعبير آزادي را دقيقاً مشخص کرد که چه کسي و چيزي مي خواهد آزاد باشد که البته مورد دوم مهمتر از مورد اول است .
جوان مي خواهد از چه چيزي آزاد باشد ، آن وقت مي شود گفت آزادي خوب است يا بد.
ـ بيشتر توضيح مي دهيد؟
خدا شهيد مطهري را رحمت کند در کتاب آزادي معنوي نکته اي را مي گويد که ما در درون تن مان ، من مان ذو مراتب و صاحب مراتب است يعني ما يک « من عالي داريم و يک من داني » گاهي خود را در پست ترين و گاهي در عالي ترين حالات احساس مي کنيم . من هستم ، اما حالاتم مختلف است اول از همه بايد مشخص شود مي خواهيم چه کسي را آزاد کنيم من عالي يا من داني ؟ من داني ميلش به تن است به خورد و خواب و خشم و شهوت و من عالي ميلش به عالم بالا و خداست . ما بايد مشخص کنيم اين دو هميشه در باطن درگير هستند ، هواي نفس دشمن عالي و عقل دشمن من داني .
البته عقل دشمن نيست، کمک مي کند تا جايگاهش را مشخص کنيم اما هواي نفس دشمن است و لذا اگر کسي هواي نفسش را تبعيت کرد دشمن را خوشحال کرده است . اگر تابع هواي نفس بوديم دشمن شاد شديم و اينکه مردم تلاش مي کنند دشمن شاد نشوند به همين دليل است . پس بايد مشخص کنيم آزادي چه کسي را مي خواهيم.
ـ کدام يک از من ها در وجود ما اصالت دارد؟
به تحقيق من عالي. حافظ هم مي گويد:
من ملک بودم فردوس برين جايم بود
ملک بودن همان من عالي است ، آنکه خداي تبارک و تعالي ، تبارک الله احسن الخالقين گفت: آن « نخفت فيه من روحي» اشاره به همان من عالي است اشاره به همان من روحي است .
ـ خوب با اين تفاسير چه کسي را و چگونه بايد آزاد کرد؟
من حقيقي را ، آنکه فرمود : من عرفه نفسه فقد عرفه به ، و آن نفسي که ميل به عالم بالا دارد اگر دوست اهل بيت و عصمت و طهارت (ع) به روايات آشنا باشند متوجه مي شوند که چقدر اهل بيت (ع) تشويق به آزادي کرده اند . « فلا تکنه عبدا غيرک قد جعلک الله حرا » خدا ما را آزاد از غير و در بند خودش خلق کرد. « يا ايها الناس انتم فقرا الي الله » ، ما فقير خلق به سوي خدا شديم. ما در بند يکي و فقط خدا خلق شديم و تمام آزادي ها در بند همين يکي بودن است . اصلاً پيغمبران آمدند براي ايجاد آزادي، اما آزادي از غير خدا و بنده و عبد خدا شدن . « سبحان الذي اسري بعده ... ، اشهد ان محمد عبده » پس موضوع مشخص شد؟ آزاد کردن من حقيقي انسان از غير خدا . و اين آزاد کردن فقط از دست جوان بر مي آيد. جواني که ايمان به خدا دارد و هر چه ايمان در باطنش تقويت بشود قلبش جوان تر مي شود و جواني نتيجه ي اين آزادي است.
ـ احساس مي کنم جواني که امروز مي خواهد آزاد بشود راه عملي تر مي خواهد؟اين طور نيست؟!
ببينيد ما داريم سختش مي کنيم و گر نه ايمان به خدا آنقدر سخت نيست ايمان به خدا يعني رفيق شدن با خدا و راهي هم جز قبول ولايت ندارد. الحمدالله جوانان ما هم اين ولايت را قبول کرده است .
ـ در گفتن همان قالوا بلي ؟!
بله، ايمان به خدا يعني قبول کردن ولايت و جوان هم تشنه ي همين باورهاست.
ـ اين تشنگي چگونه بر طرف مي شود؟
با قرآن برطرف مي شود، جوان دوران آخر الزمان فهمش بالاتر رفته است خيلي وقت ها فهم جوان و کودک از پدر و مادر و حتي از جوان سي سال پيش بزرگتر و بالاتر است و کلامي آن را سيراب مي کند که از همه بزرگتر باشد ، الله اکبر و کلام خدا از همه ي کلام ها بالاتر است . شهيد مطهري (ره) مي گويد: با تمام عظمتي که نهج البلاغه و کلام آن دارد اما وقتي شروع به خواندن مي کنيم شاد هستيم و کيف اميرالمومنين را مي کنيم اما به قسمتهايي مي رسيم که خود به خود مي فهميم که اينها کلمات علي (ع) نيست کلمات خالق علي (ع) است و لذا چيزي که مي تواند جوان ما را سيراب کند همان قرآن است .بايد با قرآن انس گرفت يعني بايد با قرآن رفيق باشيم اين آيات نور محض است و اينها تشنگي را برطرف مي کند. انشاءا.. بابش باز شود . انشاءا..
ـ ناگفته هايتان را مي شنويم.
حضرت علي (ع) مي فرمايد : « دنيا مثل گذرگاهي است که يک عده وارد آن مي شوند خودشان را مي فروشند و برده ي دنيا مي کنند و مي ميرند. يک عده مي آيند توي دنيا خودشان را مي خرند و آزاد مي کنند و مي روند. و دسته ي دوم جوانان هستند و اميدوارم از آن دسته افرادي باشيم که با خريدن ، خودمان را آزاد کنيم و جوان بمانيم.
منبع:ويژه نامه جوان ايراني (اصفهان زيبا)




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.