انقلاب مشروطيت در آئينه تاريخ

هر چقدر از قلمرو و سلطنت «آقا محمد خان» به طرف« مظفرالدين» شاه گام برداريم، ظلم و ستم و بي عدالتي حکام شدت مي گيرد. اما با توجه به رنسانس اروپا، مردم ايران هم کم کم ظلم ستيز شده و شجاعت پيدا کردند. ديدند که مردم کشورهاي غربي تکاني به خود داده و خواهان آزادي، عدالت و تجديد حيات سياسي و فرهنگي و اجتماعي شده اند
شنبه، 11 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب مشروطيت در آئينه تاريخ

انقلاب مشروطيت در آئينه تاريخ
انقلاب مشروطيت در آئينه تاريخ


 

نويسنده: اکبر رضی زاده




 
با استقرار حکومت قاجاريان دل سردي و نااميدي در بين مردم ايران رواج يافت. هر چند که قبلاً هم دل شادي وجود نداشت!
هر چقدر از قلمرو و سلطنت «آقا محمد خان» به طرف« مظفرالدين» شاه گام برداريم، ظلم و ستم و بي عدالتي حکام شدت مي گيرد. اما با توجه به رنسانس اروپا، مردم ايران هم کم کم ظلم ستيز شده و شجاعت پيدا کردند. ديدند که مردم کشورهاي غربي تکاني به خود داده و خواهان آزادي، عدالت و تجديد حيات سياسي و فرهنگي و اجتماعي شده اند و با ايجاد نوزايي و تحولات نوين اروپايي، ايرانيان نيز تحت رهبري رجال مذهبي و ملي و سياسي، به تحرک افتادند.
اگر طليعه ي جنبش مشروطيت را حدود سال 1284شمسي (1323 ه.ق) به بعد در نظر بگيريم، بيشتر به کم و کيف آن نهضت پي خواهيم برد. زيرا در اين سالها بود که ظلم و تعدي حکام و مأموران دولتي شدت گرفت و مردم شهر کرمان تحت تأثير تحولات اروپائيان و تعويض جوّ سياسي کشور، بر عليه« رکن الدوله» حاکم وقت آن استان شوريدند و خواهان عزل اين حاکم خودکامه و ظالم شدند.
ادامه ي نهضت کم کم به تبريز و تهران کشيده شد و آزادي خواهان ايراني را به فعاليت واداشت. و بر اثر فشار عوامل حکومتي، خواستار عزل و سرنگوني دولت مستبد «عين الدوله» صدر اعظم وقت شدند، و تأسيس عدالتخانه را در رأس خواسته هاي خود قرار دادند.
از رهبران بارز جنبش ملي حضرات آقا سيد محمد طباطبائي، آقا سيد جمال الدين اصفهاني، آقا سيد عبدالله بهبهاني و آيت الله شيخ فضل الله نوري و... بودند که به همراه ساير آزادي خواهان و مجاهدين استقلال طلب و مردم ستم کشيده، بر پادشاه وقت« مظفرالدين شاه» و تحت وزيرش «عين الدوله» شوريدند. به اين اميد که با استقرار نظام مشروطيت و تأسيس عدالتخانه، کليه ي معايب و مفاسد ضد مذهبي و آئيني از بيخ و بن برچيده شود و يک حکومت ملي، مذهبي و عادلانه، بوجود آيد.
علي ايحال مظفرالدين شاه که خشم ملت را ديد، تسليم رأي آنها شد و عين الدوله را که مدام تأسيس عدالتخانه را به تعويق مي انداخت، معزول نموده، ميرزا نصراله خان نائيني (مشيرالدوله) را به رئيس الوزرايي منصوب کرد تا به اين وسيله خشم و عصيان مردم فروکش کند.
طغيان مجاهدين، نويسندگان، شعرا، روحانيون، علما، سياسيون و...
هم چنان تداوم داشت تا اينکه سرانجام مظفرالدين شاه در چهاردهم مرداد سال 1285 هجري خورشيدي (مصادف با 1324 ه. ق) فرمان مشروطيت را صادر کرد.
و در هيجدهم شعبان همان سال، اولين مجلس شوراي ملي در ايران شکل گرفته، قانون اساسي - توسط مجلس- تدوين شد و شاه آن را در همان روز، يعني 14 مهرماه سال 1285 هجري شمسي امضاء کرد و حکومت استبدادي به مشروطه سلطنتي، تبديل شد. اما... اما... چند روز بعد از تصويب قانون اساسي، مظفرالدين شاه درگذشت و پسرش «محمدعلي ميرزا» بر تخت سلطنت جلوس کرد و در مورخه ي 28 دي ماه 1285 خورشيدي (مصادف با 24 ذيقعده 1324 قمري) جشن تاجگذاري برپا کرد.
محمدعلي شاه که اساساً انساني خودکامه و مخالف مشروطه خواهي و آزادانديشي بود، از همان اول حکومتش تلويحاً مخالفت خود را با مجلس شوراي ملي ابراز نمود. ولي به دليل ترس از شورش مجدد مردم و هم چنين به حرمت امضاي پدرش مجبور بود که موقتاً بر قانون اساسي صحه بگذارد و با انقلابيون و نمايندگان مجلس، مدارا کند.
دير زماني نگذشته بود که محمد علي شاه از مماشات با نمايندگان و روحانيون و آزادي خواهان طاقتش طاق شده، نتوانست در مقابل خواسته هاي آنها ملاطفت نشان دهد و به تحريک اشرار داخلي و استعمارگران خارجي (به ويژه روسيه تزاري) بناي ناسازگاري با انقلابيون و مردم را گذاشت و در روز دوم تيرماه 1287 خورشيدي، يعني دو سال پس از استقرار مشروطه، با مشاوره و فرماندهي «کلنل لياخوف روسي» فرمانده ي نيروهاي قزاق، مجلس شوراي ملي و مسجد سپهسالار را به توپ بست و همه ي خانه هاي سران مشروطه خواه و مدافعين دموکراسي را غارت کرد. آيت الله سيد محمد طباطبائي و سيد عبدالله بهبهاني را دستگير نمود و پس از شکنجه و آزار، ايشان را تبعيد کرد و بدتر از آن شيخ فضل الله نوري و «ميرزا جهانگيرخان صور اسرافيل» و «ملک المتمکمين» و«سيد جمال الدين واعظ» را اعدام نموده، ساير شعرا و نويسندگان آزادي خواه و وطن دوست را تارومار کرد. و صداي روزنامه نگاران و انديشمندان را خاموش نمود. بدين گونه، دوباره - براي مدتي- استبداد بر کشور، حاکم شد.
به اين ترتيب مشروطه ي اول بيش از دو سال دوام نياورد و در 1287 شمسي ساقط شده و دوره ي استبداد صغير در ايران شروع شد.
چند ماهي از سقوط نهضت مشروطيت گذشت و کم کم استعمارگران روس و انگليس در ارتباط با حفظ منافع استعماري خود در ايران، دچار تضاد شدند. روسيه که خود در سقوط نهضت سهيم بود به مخالفت شديد خود با مشروطه خواهان ادامه داد ولي انگليس که توانمندي خود را کم و بيش از دست داده بود و موقعيت روسيه را در ايران قوي مي ديد به منظور به قدرت رساندن مهره هاي خود در دستگاه حاکم و مجلس شوراي ملي، به حمايت از مشروطه برخاست و کم کم دربار محمدعلي شاه متزلزل شده و قدرت آن رو به کاهش گذاشت.
نيروهاي مشروطه خواه و سياسيون ملي گرا و روحانيون مذهبي از آشفتگي اوضاع سياسي ايران در اين شرايط استفاده کرده و به تمديد قوا پرداختند و عده اي به سرکردگي «ستارخان» و«باقرخان» از تبريز به تهران آمدند و با هماهنگي ساير فرماندهان انقلابي (از اصفهان صمصام السلطنه، از بختياري عليقلي خان سردار اسعد، از رشت محمد وليخان سپهدار اعظم و...) به اتفاق ساير مجاهدان و استقلال طلبان، طي چند روز به تهران وارد شدند و مبارزه را آغاز نموده، دولت استبدادي را سخت در تنگنا قرار دادند.
محمدعلي شاه که در برابر مقاومت مردم تبريز درمانده بود و ايستادگي رهبران ديني و ملي را ديده، حمايت مردم اکثر شهرهاي ايران را از انقلابيون دريافته بود، ناچار به سفارت روسيه پناهنده شد و در تاريخ 28 تيرماه 1288 هجري شمسي، جنگ خياباني بين بريگارد قزاق روس به سرکردگي لياخوف و فرماندهان انقلابي (سپهدار اعظم و سردار اسعد و...) در تهران درگرفت و پس از مقاومت جوانمردانه مردم انقلابي، بالاخره لياخوف در اين جنگ خياباني، شکست را پذيرفت و به خدمت سپهدار درآمد. و تهران توسط مخالفان استبداد، تصرف شد. سرانجام محمدعلي شاه در روز شانزدهم شهريور 1288ش، به کشور روسيه فرار کرد. در آن هنگام «احمدميرزا» فرزند شاه معزول فقط دوازده سال داشت که توسط مجلس فوق العاده، به مقام سلطنت برگزيده شد.
مجلس فوق العاده که پس از فتح تهران تشکيل شده بود، مرکب از سران و رؤساي مجاهدان، وکلاي سابق مجلس شوراي ملي، شاهزادگان و اعيان بود، که به دليل غيرقانوني بودن سنِ احمدميرزا، «عضدالملک» که يکي از بزرگان خاندان قاجار بود را به عنوان«نايب السلطنه» انتخاب کردند، تا مشروطيت از خطر اضمحلال نجات يابد. عضدالملک پسر دايي ناصرالدين شاه بود که چهره اي اخلاقي و مردمي داشت و هميشه سعي مي کرد اختلافات بين شاهان و مردم را با کدخدامنشي حل و فصل کند. اما فقط يک سال و سه ماه نيابت سلطنت را به عهده داشت و در سال 1289 هجري شمسي، درگذشت. پس از مرگ او «ابوالقاسم ناصرالملک» به نيابت سلطنت رسيد.
سرانجام در مرداد 1293 خورشيدي، احمدشاه تاجگذاري کرد و سومين مجلس شوراي ملي، آغاز به کار نمود. اما به دليل شيطنت هاي مدام استعمارگران خارجي (روس و انگلستان) متأسفانه نه شاهِ جوان توانست ايران را از هجوم بيگانگان در امان نگاه دارد، و نه مجلس سوم.
در اين هنگام جنگ جهاني اول آغاز شد و دو کشور متخاصم، هر يک قسمت هايي از کشور ما را اشغال نظامي کردند.
احمدشاه نوجوان به رغم پدرش مرد جلاد و وطن فروشي نبود و با اجانب به مخالفت پرداخت و در جريان جنگ جهاني اول، توسط نخست وزيرش «مستوفي الممالک» اعلان سياست بي طرفي کرد و در ارتباط با اشغال بخش هايي از ايران توسط متفقين (نيروهاي متجاوز و اشغالگر روسيه تزاري و انگليس) اعتراض کرد، ولي به علت خودکامگي و ظلم بيش از حد پدرش و ضعيف النفس بودن خودش، نتوانست در آن شرايط کارهايي شايسته انجام دهد و هر روز در مملکتِ بحران زده، هرج و مرج بيشتر مي شد.
در اين اوضاع سياسي و اجتماعي بود که «رضاخان ميرپنج» فرمانده قشون قزاق، که توسط نمايندگان انگليس حمايت مي شد، به بهانه ي از هم گيسختگي اوضاع مملکت و وجود هرج و مرج، ارتشيان را بر عليه احمدشاه بسيج کرد و با گسيل قزاق ها در کوچه و بازار، جو عمومي را به نفع خود و بر عليه شاه، تغيير داد و با استفاده از قزاق هاي بعضاً بي سواد و بي فرهنگ خود و هم چنين ايجاد رُعب و وحشت در جامعه، بر عليه حکومت احمدشاه کودتا کرد. البته اين حرکت به دستور و با حمايت همه جانبه ي دولت استعمارگر انگلستان، و با هم ياري يک عنصر سياسي «سيد ضياءالدين طباطبائي» مدير روزنامه ي «تندر» و «رعد» صورت گرفت.
کودتاي رضاخان پهلوي با رهبري غيرمستقيم «ژنرال آيرون سايد» در سوم اسفند ماه سال 1299 خورشيدي و با مساعدت عنصر غيرنظامي و مزدور انگليس سيد ضياءالدين طباطبائي و بوسيله ي قزاق ها و ساير عوامل خودفروخته ي داخلي انجام شد و پايه هاي حکومت قاجار را متزلزل ساخت.
آخرين پادشاه قاجار که همه ي درها را به روي خود بسته ديد، با توجه به بحراني بودن و آشفته بودن اوضاع کشور و به دستور صريح انگلستان که اکثر مراکز سياسي کشور را در دست داشت، به ناچار در سوم آبان ماه 1302 هجري شمسي - هر چند که از رضاخان متنفر بود - حکم نخست وزيري او را صادر کرد و بلافاصله به اروپا رفت. و عملاً مجبور شد که کشور را به دست رضاخان ميرپنج بسپارد.
استعمارگران پير انگليس که خود به بهانه هاي مختلف، شاه را از کشور بيرون رانده بودند، حالا خروج او را نشانه ي بي کفايتي و بي علاقگي اش به ايران اعلام کردند!... نهايتاً نمايندگان طرفدار رضاخان در پنجمين مجلس شوراي ملي، باعث شدند که مجلس ابتداً در آبان ماه 1304 شمسي (1327 هـ.ق)خلع و سقوط حکومت قاجاريان را اعلام کند، و آنگاه به بهانه وجود ناامني و بحران و آشوب در مملکت، و جهت ايجاد امنيت، رضاخان نخست وزير فعلي را به عنوان اولين پادشاه و بنيانگذار سلسله ي پهلوي، معرفي کند!...
باري رضاشاه که در ابتدا فرمانده ي قشون قزاق بود، طي مراحلي با دسيسه هاي انگلستان و مزدوران داخلي اش، مصدر قدرت وزارت جنگ را به دست آورد. و سپس در آبان ماه 1302 خورشيدي، نخست وزير ايران شد، و آنگاه در آذر 1304 ش بر تخت پادشاهي ايران نشست، و سرانجام در چهارم ارديبهشت ماه 1305 هجري شمسي، رسماً تاجگذاري کرد.
تنها کسي که در زمانهاي مختلف، مخالفت شديد خود را با شخص رضاشاه اعلام داشته و مدام بر عقيده ي خود اصرار مي ورزيد «آيت الله سيد حسن مدرس» بود. که متأسفانه رضاشاه، ياران ايشان را تطميع کرد، يا تهديد نمود. و متأسفانه از دست اين روحاني مبارز هم کار چنداني برنيامد و بوسيله عوامل رضاشاه به شهادت رسيد.
به اين ترتيب بساط حکومت قاجار برچيده شد و حکومت پهلوي جايگزين آن گرديد.
اولين نخست وزير سلسله ي پهلوي، محمد علي فروغي(ذکاءالملک) بود، که به دست رضاشاه به اين سمت منصوب شد. و از آنجا که خودکامگي شيوه ي ديکتاتوران است، فروغي - بعد از چند سال - از وزارت معزول گشت!



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط