صهيونيست هاي عرب(2)
-کارنامه غير قابل دفاع سران عرب
در واقع براي پاسخ به اين سؤال بايد به معضل و مسئله اساسي منطقه توجه دهيم که همانا استقرار رژيم صهيونيستي در فلسطين است. در واقع اگر اين رژيم به صورتي نامشروع و غير قانوني به عنوان يک کشور در منطقه جعل شده است بايد نقش سران کشورهاي عربي را در آن مورد توجه قرار دهيم.
بسياري از محققان در پيدايي مسئله اي به نام فلسطين در خاورميانه، ابتدا يک توطئه و برنامه صهيونيستي را به عنوان اولين گام و اقدام، مؤثر مي دانند که بر اساس اسناد تاريخي اولين جلسه رسمي صهيونيست ها در 1897 بال سوئيس، مصداق آشکار از اعلان اين برنامه و توطئه اي براي تشکيل دولت يهود است.
اين محققان بر آن هستند که توطئه تشکيل دولت يهود جز با حمايت و تأييد قدرت ها در مرحله تأسيسي، انگليس، و در مرحله تکميلي، امريکا، ميسر نمي شد. در واقع دومين عامل براي تحقق ايده و توطئه صهيونيسم پس از اعلان برنامه صهيونيست ها، حمايت قدرت هاي غربي از اين توطئه است. در اينجا ديگر توضيح اين نکته ضروري نيست که اين قدرت ها نيز به نحوي در چنبره قدرت يهود گرفتار بوده اند.
و اما سومين عامل در مسير تحقق جنبش ملي يهود يا همان صهيونيسم، همراهي، اهمال و اساسا خيانت سران کشورهاي عربي است که به عنوان ناظران اجراي اين مصيبت در منطقه، اولا سکوت اختيار کرده و ثانيا در اجراي برنامه اي صهيونيستي همکاري نموده و ثالثا و بدتر
از همه براي حل مشکلات صهيونيسم، خود ارائه طريق کرده و طرح داده اند.(1)
از همين رو نحوه خيانت اعراب و کشورهاي اسلامي را مي توان به چند شکل ذيل تقسيم نمود:
1. مذاکره پنهاني قبل از تأسيس دولت صهيونيستي
-امپراتوري عثماني
من نمي توانم حتي يک وجب از خاک کشور را بفروشم، زيرا کشور مال من نيست، بلکه تعلق به ملت دارد. ملت من با ريختن خون خود اين امپراتوري را به دست آورده است و قبل از اينکه اجازه دهيم کسي آن را به زور از ما بگيرد با خونمان آن را سيراب خواهيم کرد...
امپراتوري ترکيه به من تعلق ندارد بلکه مال ملت ترک است، من اصلا توانايي آن را ندارم که حتي جزئي از آن را به کسي ببخشم. يهود ميلياردها ثروت خود را حفظ کند و اگر کشور ما بي صاحب شد هر تکه اش به دست کسي مي افتاد، يهود هم
بدون معاوضه بر فلسطين دست خواهد يافت. بدون ترديد مگر به قيمت جان ما تمام شود و تحت هيچ شرايطي و به هر منظوري قبول نخواهيم کرد که ما را تکه تکه کنند.(2)
اين پاسخ صريح سلطان مانع از آن نشد که صهيونيست ها از پاي بنشينند، بلکه با توطئه هاي متعدد در صدد فروپاشي سلطنت وي برآمدند و موجبات انقلاب ترک هاي جوان با محوريت حزب اتحاد و ترقي در سال هاي 1908و 1909را فراهم آوردند. آن گونه که بعدها نيز اين واقعيت بر ملا گشت، از جمله لوتر سفير بريتانيا در آستانه بر اين حقيقت اين گونه تأکيد مي کند که جمعيت اتحاد و ترقي از نظر تشکيلات سازماني و دروني خود، هم پيمان مشترک يهوديان و ترک ها بودند.(3) يا محمد رشيد رضا و جواد رفعت تلخان (فرمانده ترک)ياد آور شده اند که انقلاب ترکيه در سال 1908 به طور کلي محصول توطئه يهوديان فراماسون بوده است، زيرا يهوديان فراماسون در آن نفوذ فراواني داشتند.(4) و بدين ترتيب در سال 1908و 1909 همه چيز با خلع سلطان از طريق توطئه يهوديان براي صهيونيست ها فراهم شد. محدوديت هاي مهاجرت به سرزمين فلسطين و اقامت درآن برداشته شد و سازمان هاي يهودي صهيونيستي شروع به فعاليت در فلسطين و اقامت در آن برداشته شد و سازمان هاي يهودي صهيونيستي شروع به فعاليت در فلسطين کردند و تشکيلاتي به راه انداختند که تعداد آنها به 20 مؤسسه رسيد، خريد املاک از طريق واسطه هاي عرب گسترش يافت و سنگ بناي تل آويو از همين سال گذاشته شد و حتي چند روزنامه يهودي و عبري زبان همراه با چند مدرسه صهيونيستي تأسيس شد و در سال 1912 نيز دانشگاه صنعتي حيفا بنا نهاده شد.(5)
و متأسفانه با همين سابقه، ترکيه پس از فروپاشي عثماني نخستين کشور اسلامي بود که در سال 1948 اسرائيل را به رسميت شناخت و پس از آن در سال 1959 زمينه همکاري اطلاعاتي
در چهارچوب استراتژي پيراموني بن گورين فراهم شد.(6) و هم اکنون در عين روي کار آمدن يک دولت اسلام گرا همچون اردوغان و گل با آن مواضع تند عليه رژيم صهيونيستي(7) باز هم شاهد آن هستيم که روابط با رژيم صهيونيستي در فراتر از يک دولت عادي با آن رژيم برقرار است.
-سران عرب پس از امپراتوري عثماني
خاندان شريف حسين که خود را در جايگاه مهمي از حجاز تا عراق و شام فرض کرده بود.
به همراه لورنس، همکاري تنگاتنگي با انگليس و سپس يهوديان داشت. به اين اميد که حاصل اين خيانت به امپراتوري عثماني، تضمين حاکميت و حکومت اين خاندان در آينده منطقه باشد. در حالي که نتيجه اين خوش خدمتي ها غير از آن بود که اعراب انتظار داشتند؛ به معناي ديگر، مصداق اين ادعا را بايد در کلام لورنس يافت که مي گويد:
آن زمان من غافل نبودم و مي دانستم که وعده هاي ما به اعراب پس از پايان جنگ، جوهري بيش بر کاغذ نخواهد بود، و اگر من مشاور واقعا مخلصي براي اعراب بودم بي شک رجال در حال جنگ آنها را نصيحت مي کردم که به خانه هايشان بازگردند و جان هاي خود را در اين راه بيهوده(و اين وعده توخالي انگليسي ها)در معرض خطر قرار ندهند، ولي من مي دانستم که آرزوي اعراب تنها وسيله کسب پيروزي است، بنابراين به اعراب تأکيد کردم که انگليس با جان و دل به پاي وعده هاي خود ايستاده است. از اين رو من هميشه احساس تلخي و شرم مي نمايم. (9)
اما اين تعهدي که بين خاندان شريف حسين و انگليس رد و بدل شد و بعدها انگليس به آن پايبند نبود از اين قرار بود که:
دولت عليه بريتانيا متعهد مي شود که به استقلال اعراب در عراق، شرق اردن و حکومت عربي موجود در شبه جزيره عربستان به جز عدن اعتراف نمايد، اما درباره فلسطين دولت کبيره بريتانيا تعهد داده که در اين کشور کاري را که لطمه به حقوق مدني و ديني مردم عرب وارد مي کند انجام ندهد. در مقابل اعليحضرت هاشمي به ديدگاه دولت عليه بريتانيا دربار عراق، شرق اردن و فلسطين احترام گذاشته و متعهد مي گردد-تا جايي که امور مربوط به اين مناطق در حوزه نفوذ دولت هاشمي قرار گيرد-بيشترين تلاش ها را در راستاي همکاري با دولت عليه بريتانيا و انجام تعهداتش مبذول خواهد داشت. (10)
البته تعهدات مذکور طي مذاکرات و نامه نگاري هاي متعدد از جمله ميان شريف حسين و مک ماهون، کميسر عالي انگليس، در مصر و سودان از سال 1915 آغاز شد و تا انعقاد قرار داد سايکس پيکو ميان انگليس و فرانسه ادامه داشت.
به دنبال خلف وعده انگليس به شريف حسين، رهبران ترک که او را پس از انقلاب 1908 به عنوان شريف مکه انتخاب و راهي حجاز کرده بودند،(11) سرزنش او را آغاز کردند و او را به خيانت به اسلام متهم نمودند. جمال پاشا نامه اي به فيصل پسر حسين نوشت و گفت که او و پدرش به وسيله بيگانگان گمراه شدند و با دلخوش کردن به وعده هاي پوچ به بهانه استقلال اعراب عليه سيادت و برتري اسلام قيام کردند... جمال پاشا به فيصل پيشنهاد کرد تا دير نشده است به طرف ترک ها بازگردد و در خدمت اسلام باشد ولي شريف حسين باز هم در اين ميان طرف انگليس رفت تا اينکه دومين ضربه را به هنگام صدور اعلاميه بالفور دريافت کرد.
شريف حسين باز هم به انگليس ها براي به رسميت شناختن استقلال اعراب چشم اميد داشت و از همين رو فرزند خود فيصل را به پاريس و لندن اعزام کرد، غافل از اينکه انگليس ها و صهونيست ها با وساطت لورنس فرصت را مغتنم شمردند و ديداري با وايزمن براي فيصل ترتيب دادند که به توافق فيصل-وايزمن در 3 ژانويه 1919 منجر شد. در اين توافق بر مهاجرت يهوديان و همچنين اعلاميه بالفور تأکيد شده است و بعد صهيونيست ها آن را سند مهمي دال بر شناسايي دعاوي خود بر فلسطين قلمداد کردند.(12) سرانجام طي کنفرانس قاهره در سال 1921 سياست کلي انگلستان در خاور ميانه با يک مهره چيني آشکار پي ريزي شد فيصل به عنوان حاکم عراق به رسميت شناخته شد و عبدالله نيز بر ماورا شرق اردن منصوب گرديد و حکومت انگليس در خلال انتخاب ميان خاندان سعود و شريف حسين، خاندان سعود را ترجيح داد و شريف حسين در عين اعلان خلاف خود بر مسلمانان در مارس 1924، از ابن سعود شکست خود و علي پسرش تا سال 1925 در مکه باقي ماند و سپس به عراق رفت.(13)
پينوشتها:
1.عليرضا سلطانشاهي، «پيدايش صهيونيسم و نقش قدرت هاي جهاني»، روزنامه اطلاعات،(12، 14و 16 آبان 1379):صفحه سياسي.
2.حسان حلاق، نقش يهود و قدرت هاي بين المللي در خلع سلطان عبدالحميد از سلطنت(1909-1908)، ترجمه حجت الله جودکي و احمد درويش(تهران:مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1380)، ص 6.
3.همان، ص... ج... .
4.همان.
5.عليرضا سلطنشاهي، پان ترکيسم و صهيونيسم(تهران:تمدن ايراني، 1384)، ص 88و 89.
6. همان، ص 121.
7. رجب طيب اردوغان، نخست وزير فعلي ترکيه، در پي تظاهرات روزنامه مردم مسلمان ترکيه عليه جنايات رژيم صهيونيستي در غزه، در اجلاس داووس سوئيس حمله تندي به شيمون پرز رئيس جمهوري فعلي رژيم صهيونيستي نمود. انتظار آن است که متعاقب اين انتقاد، روابط دو کشور قطع شود و يا سطح آن تنزل يابد ولي متأسفانه اين حرکت اردوغان را تنها بايد يک موج سواري به موقع در زمان غليان احساسات پاک مردم مسلمان ترکيه ارزيابي کرد. آن چنان که عبدالله گل پيش از اين در توجيه روابط گسترده ترکيه با رژيم صهيونيستي به ويژه در عرصه نظامي، هيچ راهي جز انعقاد قرار داد با اين رژيم را متصور نبود. (همان، ص 131. )
8.علي محمد نقوي، اسلام و ملي گرايي(تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1360)،ص 36-34.
9.امين مصطفي، ديپلماسي پنهان اسرائيل در کشورهاي عربي، ترجمه محمد جعفر سعديان(قم:مؤسسه انتشارات حضرت معصومه سلام ا... عليها، 1382)،ص 33.
10.همان، ص 32.
11.حميد احمدي، ريشه هاي بحران در خاورميانه (تهران:کيهان، 1369)،ص 137.
12.همان، ص 168.
13.همان، ص 176.
ادامه دارد...
/ج