وحدت از ديدگاه مولانا و حکيم سبزواري(3)
چشم حس را هست مذهب اعتزال
ديده عقل است سني، در وصال
(مولوي، 1362، 203)
يقيناً تأکيد بسيار مولانا بر لزوم رهايي از بند نفس نيز بر همين اساس است. همچنان که وجود بنده سايه اي از وجود حق است، فعل او نيز از فعل حق جدا نيست:
فعل ما را هست دان پيداست اين
فعل ما و فعل حق، هر دو ببين
(همان، 543)
"چنان که وجود حق و وجود ما، هر دو ببين که بايد وحدت در کثرت و کثرت در وحدت ديد. پس چنان که زيد وجود دارد و منافات ندارد که حق در همه جا وجود دارد- چه اول حقيقت وجود، منسوب به حق است و ثانياً نسبتي به زيد هم دارد که اضافه وجود خاص به قابل هم چيزي است که اضافه به فاعل بالوجوب باشد و اضافه به قابل بالامکان- پس همچنين فعل و اثر اين وجود در عين اين که فعل زيد است، ليکن از آن جهت که اثر وجود حق است مفصول مبين، وجود آثار را يک اثر ببين که (و ما امرنا الا واحد) (سوره قمر، آيه 50)" (سبزواري، 1374، ج1، 111).
ملاهادي سبزواري، حتي در تأويل هاي خود نيز همواره مفهوم وحدت را در نظر دارد و از آنجايي که اصالت وجود را از آن حق مي داند، در همه چيز، نخست او را در نظر مي آورد و اين امر، تفسيرها و تأويل هاي او را با آراء ديگر شارحان مثنوي متفاوت مي گرداند؛ به عنوان نمونه، در تفسير بيت معروف
هر کسي از ظن خود شد يار من
وز درون من نجست اسرار من
(مولوي، 1362، 1)
مراد از "من" را در وهله نخست، حق تعالي مي داند و سپس انسان کامل: "و از اينجاست که شيخ محيي الدين - قدس سره- مي فرمايد که: "در روز محشر که حق علي ما هو عليه تجلي کند بر ناقص محجوب، خواه مقيد به تنزيه و خواه مقيد به تشبيه، منکر شود او را مگر در صورتي که معتقد او است درباره حضرت بي چون کامل علي الاطلاق." و صاحب سلسله الذهب هم فرموده:
روز محشر که بر عموم بشر
حق تجلي کند به جمله صور
آن تجلي ز حضرت احدش
نبود جز به وفق معتقدش
پس همچنين آيت کبراي حق و انسان کامل را هر کس به ظن خود حصر و تقييدي و به طوري که خوب داند، تحديدي کند و آن را وحدت حقه ظليه است، ظل وحدت حقه حقيقيه حضرت بي چون" (سبزواري، 1374، ج1، 24)
تأويل وي در باب بيت زير نيز بدين گونه است:
صبح کاذب را ز صادق واشناس
رنگ مي را بازدان از رنگ کاس
(مولوي، 1362، 236)
"يعني: حکم وجود را- که وحدت است و نوريت و خيريت - تميز بده از حکم تعينات و اعيان امکانيه که کثرت است و ظلمت و نقصان که بر غير اهل تميز مشتبه است چه ساري است حکم هر يک به ديگري" (سبزواري، 1374، ج1، 264).
حکيم سبزواري براي آن که بتواند اعتقاد خود را به اثبات برساند، در اين قبيل تأويل ها گاهي به قرآن و حديث نيز استناد مي جويد.
در اخبار وارد است که نفس انساني صراط مستقيم است و جسر ممدود ميان بهشت و دوزخ است و وارد شده است که دو جاده دارد: يکي از مو باريک تر و يکي از شمشير برنده تر. و نفس انساني را دو عقل است: يکي علمي که بايد بسيار باريک شود و دو طرفش نار است بايد وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و تسخير و انقهار در عين اختيار و بالعکس و تنزيه در عين تشبيه و بالعکس و مانند اينها دانسته و ديده شود. و دوم عقل عملي که بسيار باريک و برنده است مثل آن که بايد عفت و شجاعت و سخاوت و حکمت تحصيل کند. و اطراف اينها که شره و خمود و تهور و جبن و تبذير و تقتير و جربزه و بلادت باشند، موجب وقوع در هاويه اند و بايد در حد توسط باشد (سبزواري، 1374، ج1، 367). نمونه ديگري از تأويل هاي او را در باب بيت زير مي بينيم:
او ز بحر عذب آب شور خورد
تا که آب شور او را کور کرد
(مولوي، 1362، 252)
"آب شور: وجودات داثره زايله در طبايع سياله مراد است، در مقابل آن عذب که علوم حقيقيه و وجودات مجرده و وحدت جمعيه و ثابتات باقيه باشند" (سبزواري، 1374، ج1، 289)
از آنجايي که مثنوي مولانا متني کاملاً تعليمي و تمثيلي است، در آن تمثيل ها و نمادهاي بسياري مي توان يافت. حکيم سبزواري نيز مثنوي را يک اثر تمثيلي مي داند و بر اين باور است که مولانا براي تبيين افکار خويش از عناصر نمادين عام و خاص بسياري بهره برده است؛ وي در جاي جاي اثر خويش، تلاش مي کند از اين مفاهيم نمادين پرده برگيرد و آنها را براي خواننده خويش آشکار گرداند؛ بدين ترتيب، شرح و تفسير او گاهي متمايل به تأويل مي گردد؛ به عنوان نمونه، در تفسير بيت معروف
کز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند
(مولوي، 1362، 1)
در باب مفهوم نمادين "نيستان" مي نويسد: "و اما نيستان، تأويلش آن است که جميع موجودات در عالم ازلي بودند اما وجودشان؛ پس بسيط الحقيقه کل الوجود و کله الوجود، به نحو کثرت در وحدت و وحدت در کثرت" (سبزواري، 1374، ج1، 22).
مولانا در تمثيل ديگري مي گويد:
اين سبد را تو درخت سيب خوان
که ميان هر دو راه آمد نهان
(مولوي، 1362، 1198)
و حکيم سبزواري در توضيح آن مي نويسد: " يعني اصل محفوظ نهان است و جهت وحدت است ميان دو فرع و دو شاخه يا بيشتر که درخت سيب به معني داراي سيب است، خواه به صورت طبق و خواه به صورت سبد و خواه بصورت شجر بارور باشد که اين شجر مرتبه اي است از آن دارا" (سبزواري، 1374، ج3، 459).
يکي ديگر از عناصر نماديني که حکيم سبزواري در اشاره به کثرت از آن استفاده مي کند "سايه " است؛ سايه هم به جهت تيرگي و تاريکي و هم به لحاظ زميني بودن با مفهوم کثرت متناسب است. از نظر وي تمامي آنچه در اين عالم است، سايه هايي از حقيقت وجوداند که در عالم بالاست، از اين سايه ها مي توان به آن وجود آسماني پي برد:
هرچه در پستيست آمد از علا
چشم را سوي بلندي نه علا
(مولوي، 1362، 292)
"همه موجودات اين عالم ادني، اظلال و عکوس موجودات عالم اعلي است و در حقيقت همه وجودات و ماهيات، اظلال وجود احدي و اسماء و صفات و اعيان ثابتان مقام واحديت اند" (سبزواري، 1374، ج1، 342). "سايه تعين امکاني است که در وجود فاني است" (همان، 216) در بيت زير نيز "سايه" را نماد تعين مي شمارد:
سايه اي و عاشقي بر آفتاب
شمس آيد، سايه لا گردد شتاب
(مولوي، 1362، 612)
وي بدن را سايه روح مي داند و روح را سايه حق: "بدن، سايه روح است؛ بلکه سايه سايه است که مثال باشد، بلکه سايه يزدان بود بنده خدا" (سبزواري، 1374، ج1، 417)
"نور" و "ظلمت" نيز از عناصر ديگري هستند که مولانا و حکيم سبزواري براي القاي مفهوم "وحدت" و "کثرت" از آنها بهره مي گيرند؛ آنها هر دو، نور را با وحدت و ظلمت را با کثرت مربوط مي دانند؛ مولانا مي گويد:
چون که حق رشّ عليهم نوره
مفترق هرگز نگردد نور او
(مولوي، 1362، 209)
حکيم سبزواري نيز در تفسير آن مي نويسد: "اشارت است به حديث شريف ان الله تعالي خلق الخلق في ظلمه ثم رش عليهم من نوره؛ يعني خداوند- جل شأنه- آفريد خلق را و در تاريکي بودند، پس مترشح ساخت و پاشيد بر ايشان از نور خود. مي شود که اين ظلمت، تاريک عالم اجسام باشد و اجزاء رشاشيه نور، عبارت از ارواح باشد که مصداق (نفخت فيه من روحي) (سوره حجر، آيه 29)هستند. پس آنها از جهت نورانيت که منسوب به حق اند، واحدند: (و ما امرنا الا واحده) (سوره قمر، آيه 50) (قل الروح من امر ربي) (سوره اسراء، آيه 17، (سبزواري، 1374، ج1، 238). از جمله عناصر تمثيلي ديگري که مولانا و حکيم سبزواري از آنها براي اشاره به موضوع وحدت و کثرت بهره مي گيرند، "رود" و "دريا"ست. مولانا مي گويد:
راههاي مختلف مي راندش
تا رساند سوي بحر بي حدش
(مولوي، 1362، 830)
و حکيم سبزواري در توضيح آن مي آورد: "در اصل مطلب کلام اکابر است که الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق و کلمات مولوي اشارت است به اين که اين آبها، آب بحر است و به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت " (سبزواري، 1374، ج3، 20).
مولانا از "دريا" و "موج" نيز براي اشاره به وحدت و کثرت اشاره نموده است:
اهل دل همچون که جو در وي روان
بي دويي يک گشته در درياي جان
(مولوي، 1362، 512)
"همه ارواح در عالم قدس بودند و امواج درياي قدم اند" (سبزواري، 1374، ج1، 23). در بيت زير نيز، "شمع" را نماد"وحدت" و "جمع /انجمن" را نماد کثرت مي داند:
در يکي گفته مکُش اين شمع را
کاين نظر چون شمع آمد جمع را
(مولوي، 1362، 24)
"يعني وحدت در کثرت و خلوت در انجمن مطلوب است". (سبزواري، 1374، ج1، 52). عناصر نمادين ديگري که مولانا و حکيم سبزواري از آنها براي توضيح وحدت و کثرت سود برده اند، "نور خورشيد" و "شيشه سه رنگ" است؛ مولانا مي گويد:
آن که کرد او در رخ خوبانت دنگ
نور خورشيد است از شيشه سه رنگ
(مولوي، 1362، 870)
و حکيم سبزواري مي نويسد: "مراد به شيشه، اعيان ثابته و ماهيات امکانيه است و مراد به سه رنگ، سواد و بياض که غايت خلاف دارند و اوساط که غايت خلاف ندارند، همه يک رنگ و با آن دو، سه محسوب شده و تکثر وجود حقيقي که مثالش نور خورشيد است، به اعتبار ماهيات است و في نفسه حقيقت واحده است به وحدت حقه" (سبزواري، 1374، ج3، 81)
در باب بيت زير نيز مي نويسد:
اين سخن هايي که از عقل کل است
بوي آن گلزار و صحن سنبل است
(مولوي، 1362، 93)
"تمام بيت رايحه آن مي دهد که مراد از آن گلزار، مقام تخلق باخلاق الله باشد که مرتبه واحديت گويند و الافق الاعلي و حضرت الاسماء و الصفات و جنه الصفات" (سبزواري، 1374، ج1، 129)
در ميان حروف الفبا نيز همانند بسياري ديگر از بزرگان عارف مسلک، "الف" را نماد وحدت حق تعالي مي داند و در شرح بيت زير از مولانا مي نويسد:
اين الم و حم اين حروف
چون عصاي موسي آمد در وقوف
(مولوي، 1362، 877)
يکي ديگر از نمادهاي وحدت در شعر مولانا و حکيم سبزواري، "دريا" ست:
تو يکي تو نيستي اي خوش رفيق
بلک گردوني و درياي عميق
(مولوي، 1362، 447)
سبزواري در توضيح اين بيت مي نويسد: "درياي عميق... وحدت جمعي داري، بلکه وحدت حقه ظليه، نه وحدت عدديه؛ جزء و کل غرق وجودت کرده اند" (سبزواري، 1374، ج1، 466).
علامه سبزواري در تبيين وحدت در کثرت مي نويسد: "تحقيق وحدت در کثرت آن است که حقيقت وجود، وحدت دارد با کثرت مراتب و درجات و وجهي ديگر، وحدت مسمي و موصوف و کثرت اسماء و صفات" (سبزواري، 1374، ج2، 359)
جمله يک ذات است اما متصف
جمله يک حرف و عبارت مختلف
(مولوي، 1362، 741)
ملاهادي سبزواري بر اين اعتقاد است که عارف واقعي در مراتب سلوک خويش به سمت کمال، مدام از کثرت به سوي وحدت و از وحدت به سوي کثرت در حرکت است؛ در اين باب مي نويسد: "و از مراتب کمال حکيم عارف آن است که توحيد کثير و تکثير واحد کند. اما توحيد کثير آن است که وجودات همه عوالم را اعضا و قواي انسان کبير ببيند و او را شخص واحد مثل انسان صغير واحد شخصي ببيند (ما خلقکم و لا بعثکم الا کنفس واحده (سوره لقمان، آيه 28). و او را مملو از بهاء و نور واحد احد ببيند و وحدت او را وحدت حقه داند نه عدديه و اما تکثير واحد آن است که به مقام دقيقه شناسي رود و واحد را تشريح کند، مثل اين که اين لوح کتابت را بداند که وجود او چيزي است و ماهيت او چيزي است و امتداد جوهري او چيزي است و مقدار و چنديت او چيزي است و وضع و نهاد او چيزي است و همچنين کيفيات و چگونگي ها از رنگ و شکل و ثقل و سودني ها و چشيدني ها و غير اينها از آن و هر يک را با امثال او و سنخ او که ملاحظه نمايد عالمي ببيند جدا علي حده (سبزواري، 1374، ج1، 268)
حکيم سبزواري بر اين باور است که معرفت زماني به کمال مي رسد که آدمي وحدت را با کثرت و کثرت را با وحدت ببيند؛ ماندن در هر يک از آنها، آدمي را از کمال معرفت به دور مي دارد:« معرفت کامله آن است که آدمي در معرفتش ذوالعينين باشد نه اعور. مثل آن که وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و تنزيه در تشبيه و تشبيه در تنزيه و اختيار در جبر، يعني تسخير و قهر، و جبر در اختيار و ظهور در بطون و بطون در ظهور الي غير ذلک... پس بر خلاف آنان باشي که خدا فرموده: (و من الناس من يعبد الله علي حرف) (سوره حج، آيه 11) اي طرف» (همان، 382)
حکيم سبزواري در باب خداوند نيز بر اين اعتقاد است که "نه کثرت او را حاجب از وحدت است، مثل اهل غفلت و نه وحدت او را حاجب از کثرت، مثل اهل جذبه و اهل تخريب رسوم شرعيه است" (همان، ج2، 69)
حکيم سبزواري، صور علميه را رابط و واسط ميان وحدت و کثرت مي داند؛ در اين باب مي نويسد: "صور عالم از جبروت تا ناسوت مسبوق اند به علم حق و معلومات بر طبق صور علميه اند که آن صور علميه برزخ اند و رابط اند ميان وحدت صرفه و کثرات" (همان، ج2، 401)
حکيم سبزواري، مقام احديت را همچون متن و مجموع کل اعيان را شرح آن مي داند: "کل مجموعي، شرح آن و آن متن اعيان است و آن گنج پنهان و همه ظهور آن است؛ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است" (همان، ج3، 66)
يکي از چيزهايي که سبب مي گردد کثرت بيشتر در نظر آيد، فاصله زماني و مکاني است؛ ملاهادي سبزواري اين نکته را نيز بدين گونه بيان نموده است: "... کثرت در سلسله عرضيه زمانيه آشکاراتر و وحدت در سلسله طوليه و مفارقات هويداتر است..." (همان، ج1، 329)
"انسان کامل، مقام کثرت در وحدت و مفصل در مجمل است از براي اشياء و وجودات و فعليات اشياء، مقام وحدت در کثرت و مجمل در مفصل اند براي او... و اسم اعظم حق است، مشتمل بر همه اسماء و هيکل توحيد است داراي فعليات همه اشياء" (همان، ج3، 530)
پي نوشت ها :
* عضو هيأت علمي دانشگاه اروميه
1- تمامي ابيات مثنوي مورد استناد در اين مقاله از نسخه نيکلسون نقل گرديده است؛ در مواردي نيز که از شروح مثنوي استفاده کرده ايم، به نام شارح اشاره نموده ايم.
2- براي ديدن نمونه هاي ديگر، رک: (ج2، ص 401) و (ج3، ص 46)
3- به عنوان نمونه، رک: (ج1، ص 68)، (ج 1، ص 107)، (ج1، ص 278)، (ج1، ص 380)، (ج 2، ص 337) و (ج3، ص 357)
4- وي در اين اثر حداقل 18 بار از جامي نام مي برد و ابياتي از او نقل مي کند؛ به عنوان نمونه، رک: (ج1، ص 18)، (ج 1، ص 19)، (ج1، ص 27)، (ج1، ص 32)، (ج1، ص54)، (ج1، ص125)، (ج2، ص 31)، (ج2، ص 109)، (ج2، ص428) و (ج 3، ص 50)
5- حکيم سبزواري در شرح مثنوي، بيش از همه از عطار نام مي برد (حداقل 49 بار) و اشعاري از او نقل مي کند؛ به عنوان نمونه، رک: (ج1، ص 23)، (ج1، ص 25)، (ج1، ص 62)، (ج1، ص 68)، (ج1، ص 83)، (ج1، ص 87)، (ج3، ص 530) و (ج 3، ص 538).
6- به عنوان نمونه، رک :(ج1، ص 127)، (ج1، ص 138)، (ج2، ص 367) و (ج3، ص 381).
7- به عنوان نمونه، رک: (ج1، ص420).
8- براي آگاهي بيشتر در باب "وحدت وجود" و "وحدت موجود" رک: (جعفري، ج1، ص 291 به بعد).
1- قرآن کريم
2- جعفري، محمدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، چاپ دهم، انتشارات اسلامي، تهران، 1368.
3- حافظ شيرازي، شمس الدين محمد؛ ديوان حافظ، به اهتمام محمد قزويني و دکتر قاسم غني، مقدمه و کشف الابيات از رحيم ذوالنور، چاپ دوم، انتشارات زوار، تهران، 1374.
4- سبزواري، ملاهادي، شرح مثنوي مولوي، به کوشش مصطفي بروجردي، چاپ اول، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، تهران، 1374.
5- شهيدي، سيدجعفر؛ شرح مثنوي، چاپ اول، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1373.
6- فروزانفر، بديع الزمان، شرح مثنوي شريف، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1373.
7- مطهري، مرتضي، شرح منظومه، چاپ اول، انتشارات حکمت، تهران، 1360.
8- مولوي، جلال الدين محمد بن محمد؛ مثنوي معنوي، تصحيح رينولد الين نيکلسون، چاپ نهم، انتشارات امير کبير، تهران، 1362.
منبع: نشريه تخصصي مولانا پژوهي