مردي از جنس مردم

همواره عادت بر اين است كه در معرفي شخصيت هاي بزرگ و اثرگذار، مشخصات شناسنامه اي و سير منطقي و تربيتي حيات آنان از كودكي تا كهنسالي و مرگ، حوادث و وقايع، سوابق علمي، فرهنگي و مبارزاتي، بررسي مي شوند. با آنكه فوايد بسياري در اين روش وجود دارد، لذا با قدري تأمل در مي يابيم كه آنچه در يادها و خاطره ها مي ماند و
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مردي از جنس مردم

مردي از جنس مردم
مردي از جنس مردم


 

نويسنده:معصومه رامهرمزي




 
همواره عادت بر اين است كه در معرفي شخصيت هاي بزرگ و اثرگذار، مشخصات شناسنامه اي و سير منطقي و تربيتي حيات آنان از كودكي تا كهنسالي و مرگ، حوادث و وقايع، سوابق علمي، فرهنگي و مبارزاتي، بررسي مي شوند. با آنكه فوايد بسياري در اين روش وجود دارد، لذا با قدري تأمل در مي يابيم كه آنچه در يادها و خاطره ها مي ماند و هرگز فراموش نمي شود، سير كليشه اي و منطقي زندگي انسان ها نيست، بلكه نقاط خاص و تعيين كننده اي هستند كه همچون نوري و نشانه اي بر جاي مي مانند و تأثيري عميق بر جاي مي گذارند، به گونه اي كه مي توان با همان نشانه ها، عيار و ارزش يك زندگي را محك زد و قدر و اندازه اش را دانست و يادش را در دل ها زنده نگاه داشت.
خداوند در وجود بندگانش قدرت تميز و تشخيص و به معناي قرآني صفت فرقان را به وديعه نهاده است. افراد از هر طبقه و قشر و با هر جنسيتي قادر به درك زيبايي ها و ويژگي هاي شخصيتي انسان ها كمال يافته هستند. الزاماً نياز نيست كه در برخورد با يك انسان متعالي، همه گذشته او را بدانيم، بلكه حال و قال كنوني وي، گويا ترين دليل بر تأييد و مقبوليت اوست.
حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقاي جمي، امام جمعه شهر آبادان كه سال ها نماد مقاومت و ايستادگي در مقابل دشمن بود، از جمله انسان هايي است كه براي شناخت و درك ويژگي هاي شخصيتي اش كافي است خاطرات مردم آبادان، بالاخص مردان و زنان رزمنده اين شهر را مرور و از لابه لاي اين خاطرات، ابعاد وجودي اين مرد بزرگ را بدون شعار زدگي و به دور از افراط و تفريط كشف و بازگو كنيم. هر چند پرونده حيات پر بركت ايشان، از لحاظ اعتقادي، اجتماعي و سياسي و مبارزاتي، سرشار از افتخار و هر برگ آن برگرفته از حوادث برجسته اي است، اما بازنگري شخصيت ايشان از دريچه نگاه مردمي كه سال ها در عالي ترين جلوه هاي ديني و عبادي خود به او اقتدا كرده اند، در خور بررسي دقيق و عالمانه و قطعاً شنيدني و به يادماندني است.
اشاره به اين نكته مهم ضرورت دارد كه در شهري صنعتي همچون آبادان كه محل تلاقي افكار و انديشه هاي گوناگون عقيدتي و سياسي بوده و از آغاز پيدايش اين شهر تا سال هاي توسعه، نوعي فرهنگ غربي و انگليسي بر آن سايه انداخته بود، جلب اعتماد و اطمينان مردم توسط شخصيت هاي ديني و با لباس روحانيت، امري بسيار دشوار بوده است. احراز پايگاه محكم و معتبر مردمي در ميان نيروهاي فكري منسجم و قدرتمند و همسو نمودن آحاد مردم، مستلزم توانايي علمي، هوشياري، سعه صدر و در يك كلام ويژگي هاي منحصر به فردي است.
حجت الاسلام جمي در طول سال هاي پيش از انقلاب و پس از آن به گونه اي در كنار مردم آبادان زيست كه اقبال و همراهي اكثر آنها را به دست آورد تا جايي كه مي توان ايشان را شخصيتي محوري و عامل پيوستگي و انسجام شهري دانست كه به خاطر شرايط خاص جغرافيايي، وجود مهم ترين پالايشگاه خاورميانه و نقش ويژه در اقتصاد ملي، همواره مورد توجه بيگانگان بوده و آنان با تزريق انواع گرايش هاي غير ديني و انحرافي در آن، قصد تفرقه و آشوب و دخالت را داشتند. حجت الاسلام جمي، به عنوان يك روحاني مبارز و آگاه، همواره توطئه ها را خنثي كرده و عامل آرامش و وحدت در ميان مردم بوده است. اين نقش در سال هاي دفاع مقدس به قدري بارز و چشمگير بود كه بدون مبالغه مي توان ادعا كرد ايشان نقش تعيين كننده اي در مقاومت شهر و پيروزي هاي رزمندگان در اين منطقه داشته اند. هر چند در بازخواني تاريخ دفاع مقدس، اين نقش، مجهول مانده و از آن
غفلت شده است، اما با بررسي اسناد و مدارك موجود و گفت و گو با بازماندگان و يادگارهاي جنگ، از مردان و زنان رزمنده تا مردم مهاجر و آسيب ديده، مي توان به نقش زنده و پوياي ايشان در آن سال ها پي برد. تلاش نگارنده در اين نوشتار مبتني بر بازنگري جايگاه تأثيرگذار امام جمعه آبادان در طي سال هاي دفاع مقدس و ذكر خاطرات و بيان ناگفته هاي كساني است كه تا امروز فرصت و مجالي نيافته اند كه از آن سال ها سخن بگويند. اميد است چهره حجت الاسلام و المسلمين جمي در منظر خوانندگان، جلوه اي نو بيايد و تصويري شايسته و بايسته ارائه گردد.

زيباترين نماز جمعه
 

دفاع هشت ساله ملت ايران از شفاف ترين و افتخارآميزترين دوره هاي تاريخي اين مرز و بوم است. آنچه در اين سال ها به وقوع پيوست، تجربه اي منحصر به فرد بود كه يك بار اتفاق افتاد، اما تحليل حوادث و وقايع، چرايي و چگونه رخدادها از جمله موضوعاتي است كه همواره جاي تأمل و بررسي دارد و موجب دستيابي به شناختي است كه در برخورد با حوادث مشابه ملي كارساز خواهد بود.
نماز جمعه شهر آبادان در طي سال هاي دفاع مقدس به جهت تأثير عميق بر روحيه رزمندگان و تقويت بنية دفاعي آنان، از اهميت خاصي برخوردار است كه البته همچون بسياري از موضوعات مرتبط با تاريخ دفاع مقدس كمتر توسط صاحبنظران، تحليل و موشكافي شده است. شرايط ويژه ماه هاي اول جنگ به دليل حمله هاي گسترده عراق به شهرهاي مرزي جنوب و غرب و عدم حمايت دولت وابسته بني صدر از نيروهاي دفاعي و نظامي، كشور را در آستانه سقوط قرار داد. تصرف بندر خرمشهر و محاصره كامل شهر آبادان، به آتش كشيده شدن پالايشگاه و خطر سقوط اهواز،‌وعده هاي دروغين بني صدر در اعزام نيرو به جبهه، ويراني شهرها و شهادت نيروهاي غير نظامي،‌همه و همه موجب تضعيف روحيه مردم و گسترش فضاي يأس و نااميدي در ميان مدافعان شده بود. در اين شرايط حجت الاسلام و المسلمين جمي در زير موج فشارهاي نظامي و مردمي، نماز جمعه را برپا و در خطبه هاي نماز، همه رزمندگان را به صبر و پايداري و مقاومت دعوت كرد. در روزهاي اول جنگ محل برگزاري نماز، زير زمين محقري بود كه به كميته ارزاق شهرت داشت. در همين زير زمين پس از خلع بني صدر، آقاي رجايي در كنار امام جمعه آبادان با مدافعان شهر ديدار و از آنان دلجويي كرد. پس از اين ديدار بر همگان ثابت شد كه رجايي از جنس مردم است و مردانه در كنار آنها مي ايستد. آقاي جمي در نماز جمعه، با مردم ساده و شفاف سخن مي گفت. خطبه هايش شكل شعاري و دستوري نداشتند و تأثيري عميق بر دل هاي نمازگزاران بر جاي مي گذاشتند.
نقش و تأثير خطبه هاي نماز جمعه آبادان را بايد در شرايطي جستجو كرد كه در منطقه جنگي، از روزنامه و كتاب و تلويزيون خبري نبود. تماس هاي حضوري و تلفني مردم محاصره شده آبادان به شهرهاي ديگر، بسيار محدود و تنها امكان اطلاع رساني، صداي جمهوري اسلامي مركز آبادان بود. اين مركز در دهه شصت با پخش خطبه هاي نماز جمعه آبادان، نياز مردم به كسب اخبار را مرتفع مي ساخت.
از ويژگي هاي منحصر به فرد نماز جمعه آبادان، برگزاري نماز در شرايط كاملا جنگي بود. خطر مرگ و مجروحيت، همة نمازگزاران را تهديد مي كرد. بسياري از مساجد و مراكز و نهادها و ارگان هاي آبادان را همچون ساختمان مركزي سپاه پاسداران، آموزش و پرورش، مركز جهاد سازندگي، مسجد مهدي موعود و مسجد قدس كه بعد از كميته ارزاق محل برگزاري نماز جمعه بودند، در طي جنگ، بارها مورد اصابت خمپاره و توپ و بمباراني هاي دشمن قرار گرفتند و تعداد زيادي از شهروندان آباداني در اين حوادث به شهادت رسيدند. تكرار اين حوادث تأثيري بر عزم و اراده نمازگزاران نداشت.
نيروهاي مدافع براي حضور در نماز جمعه نوبت گرفته بودند و هر هفته، تعدادي از آنان در حياط مسجد قدس و پشت سر حاج آقاي جمي به نماز مي ايستادند. نمازگزاران با پاكيزه ترين و بهترين لباس ها و زنان نمازگزار با با لباس هايي سفيد كه مخصوص شركت در نماز بود، حضور پيدا مي كردند. توجه به زيبايي و پاكيزگي، فضاي طربناكي را خلق و نوعي فاصله رواني را با فضاي غمناك و پر درد جنگ ايجاد مي كرد. حاج آقاي جمي كه علت تامه اين رخداد تاريخي بود، در خطبه هاي نماز به مسايل اخلاقي، اجتماعي، سياسي و نظامي مي پرداخت. ايشان با تلاش بسيار، جواناني را كه درگير جنگ بودند و از شهرهاي بزرگ و زندگي عادي فاصله داشتند، از انزوا و گوشه گيري اجتماعي خارج و كليه اخبار و اطلاعات و حوادثه روزمره منطقه را طرح و توجه آنان را به مسائلي فراتر از آنچه كه در آن قرار داشتند، جلب مي كرد.
تا بيش از عمليات ثامن الائمه، نماز جمعه محلي براي ميثاق و هم قسم شدن تا پاي جان و براي شكست محاصره آبادان و پس از رهايي شهر از محاصره دشمن و باز شدن جاده هاي ارتباطي،نماز جمعه نماد حيات و زندگي در شهر بود. بسياري از خانواده هاي آباداني و اهالي روستاهاي اطراف شهر كه طاقت دوري از زادگاه و خانه هايشان را نداشتند و بعضاً در مهاجرت به شهرها مورد بي مهري قرار گرفته بودند، به شهر بازگشتند و شركت در نماز جمعه براي آنان همچون شركت در يك ميهماني بزرگ و همايشي مردمي بود. صداي خنده و گريه كودكاني كه به همراه خانواده نماز شركت مي كردند، به فضاي مسجد قدس جان تازه اي مي بخشيد و همه خاطره تلخ جنگ، ويراني و خرابي و فراق را در آن لحظات به فراموشي مي سپردند. مردم غير نظامي به دنبال تكيه گاهي امن بودند، محلي كه در آن احساس هويت و آرامش كنند و از مصاحبت با ديگران بهره ببرند. حضور در نماز جمعه اين احساس را به آنان مي بخشيد.
همة اين آثار و بركات در گرو وجود مردي از مردان خدا بود. حاج آقاي جمي از ميان مردم برخاست، در ميانشان و مانند آنها زندگي كرد، هيچ گاه به دنبال كسب قدرت و مقاوم و نفوذ و باندبازي با آدم هاي خاص نبود. او آبرو و جانش را براي نجات آبادان گرو نهاد و با ايستادن در محراب نماز، حس غرور و افتخار و شادي را در وجود نمازگزاراني كه در معيت او به نماز مي ايستادند، زنده نگه ميداشت و تقويت مي كرد.

مردي از جنس مردم

ماندن يا رفتن
 

وقتي به جاي كلمه دفاع استفاده مي كنيم، بار معنايي كلمات متفاوت مي شود و همه آدم ها اعم از مرد و زن در حق دفاع شريك مي شوند. در روزهاي آغازين جنگ‌، اثبات سهيم بودن زنان در مفهوم دفاع، براي بسياري از مردان سنگين و غير قابل فهم بود. من و دوستانم كه دختراني جوان و زير بيست سال بوديم، خود را در دفاع صاحب حق مي دانستيم، اما فرهنگ مردسالارانه، اين حق را به رسميت نمي شناخت و به همين دليل قبل از رويارويي با عراقي ها، بايد براي ماندن و دفاع كردن با بستگان خوني مذكر و نيز نزديكان و دوستان مي جنگيديم.
حاج آقاي جمي در ميان مردم جايگاه خاصي داشت. پيوسته حرف آخر را او مي زد و كسي به خود اجازه نمي داد روي حرف حاج آقا حرفي بزند. بسياري از دخترهاي امدادگر به شكل پراكنده با ايشان تماس گرفتند تا حاج آقا تكليف ماندن يا رفتن آنها را مشخص كند. البته ايشان هم حكمي مطابق با موازين شرع و نظر حضرت امام (ره) بيان كرد و چيزي از خود نگفت. حاج آقا ماندن نيروهاي امدادي و حتي نظامي زن را در صورت ارائه خدمت و عدم مفسده، جايزه و مأجور دانستند. ايشان همواره با بلند نظري به مسائل و حوادث پيرامون خود نگاه مي كرد و هيچ گاه تحت تأثير موج نظرات عمومي يا تعصبات قومي و جنسيتي قرار نمي گرفت. وقتي ماندنمان را در شهر جنگي موافق با احكام شرعي و نظر صاحبنظران ديني دانستيم، با اعتماد به نفس و محكم در شهر مانديم و در طي سال هاي جنگ تلاش كرديم تا نگاه هاي تحقير آميز را نسبت به زنان از بين ببريم. حاج آقا جمي در طي اين سال ها از حضور ما دفاع كردند و بدين وسيله كمك شاياني در رشد و بالندگي دختران جنوب داشتند.

ديدارهاي گروهي
 

در سال هاي جنگ، حاج آقا جمي علاوه بر برگزاري نماز جمعه و جماعت در منزلش با جوانان ديدار مي كرد. اين ملاقات ها تأثير مثبتي بر فعاليت نيروها داشت. وقت گرفتن از حاج آقا جمي خيلي راحت و به دور از تشريفات دست و پا گير بود. هر زمان كه اراده مي كرديم و دلتنگ نصايح و سخنان پدرانه مي شديم، با يك تماس تلفني قراري را براي ملاقات با ايشان تعيين مي كرديم. با اينكه در آن سال ها ستون پنجم دشمن در شهر آبادان از تحركاتي داشت و بقاياي گروهك منافقين همچنان به دنبال توطئه و خرابكاري بودند، حاج آقا محدود عمل نمي كرد و بيش از آنكه به دنبال ايجاد شرايط امنيتي براي خود باشد، به خدا توكل داشت و پذيراي جواناني بود كه به او نياز فكري و روحي داشتند. در اولين ديداري كه من به همراه چند امدادگر بيمارستان با ايشان داشتم، به ظرايف و ويژگي هاي شخصيتي ايشان دست يافتم كه برايم درس بزرگي بود. خانه حاج آقا بسيار ساده و به دور تا دور اتاق پذيرايي پتوهاي ملافه شده براي نشستن مهمان ها پهن كرده بودند. حاج آقا با پيراهن و شلواري سفيد و ساده در مقابل ما روي زمين نشست و با تك تك ما سلام و احوالپرسي كرد. ايشان هيچ يك از ما را به نام نمي شناخت و به طور كلي مي دانست كه ما از امدادگران بسيجي شهر هستيم. من و بچه ها با دنيايي از سئوال به منزل حاج آقا رفته بوديم. از سئوالات شرعي و احكام تا پرسش هاي سياسي و اجتماعي. حاج آقا با سعه صدر به يكايك پرسش ها پاسخ دادند و با اينكه جلسه ملاقات چند ساعت طول كشيد، هيچگونه شتاب و عجله اي براي پايان دادن به جلسه نداشتند.در حين ملاقات با ما به تلفن ها و مراجعات ضروري هم پاسخ مي دادند. خادم ايشان در كمال سادگي با يك استكان چاي خوش رنگ از ما پذيرايي كرد. من از حاج آقا اجازه خواستم كه يك عكس يادگاري از ايشان بگيرم. قدري ترديد داشتم كه آيا اين درخواستي غير معقول از امام جمعه شهرمان نيست. حاج آقا متواضعانه يا بهتر بگويم مظلومانه، در گوشه اي ايستاد تا از او عكس بگيريم. در پايان ملاقات احساس سبكبالي و شادماني مي كردم. خود و دوستانم را لايق آن همه محبت و دوستي نمي دانستم. مگر ما كه بوديم ؟ يا چه كرده بوديم؟ جواناني بي نام و نشان كه از روي عشق در منطقه مانده و مشغول خدمت بوديم. حاج آقا چنان شخصيتي به ما دادند كه گويا جمعي از مسئولين و مقام هاي مملكتي به ديدارشان رسيده اند. در پايان ديدار با اطلاعات جديدي در مباحث ديني و اعتقادي و سياسي و با روحيه اي شاد و دلي سرزنده به بيمارستان بازگشتيم.

گل هاي كاغذي در ميان ويرانه ها
 

عصرهاي پنجشنبه، روز زيارت شهدا بود. شهدايي كه چند ماه يا چند روز يا حتي چند ساعتي از رفتنشان نمي گذشت. چقدر زود قبرستان مردگان به گلستان شهدا تبديل شد و چقدر با سرعت، فضاي خالي و خاكي قبرستان را قبرهاي گلي كه همه شبيه هم بودند. بالاي هر قبر، تابلوي آهني سياه رنگي قرار داشت كه بر روي آن نام شهيد، محل تولد، سال تولد،محل و تاريخ شهادت با رنگ سفيد نوشته شده بود. تعداد زيادي از قبور متعلق به شهداي گمنام بودند. مردان و زناني كه تكه تكه شده و هيچ اثري از چهره و سيمايشان نمانده بود تا شناسايي شوند. روي تابلوي آهني سياه شهداي گمنام اين طور نوشته شده بود، «نام : شهيد، شهرت: آشنا، فرزند: روح الله، تاريخ شهادت : عاشورا، محل شهادت : كربلا.» هر پنجشنبه، رزمندگان، گروه گروه سوار بر ماشين هاي نظامي، خود را به منزل جديد و دوستان شهيدشان مي رساندند. اتوبوس گِل مالي شده بيمارستان كه چند صندلي بيشتر نداشت و وسيله اعزام مجروح بود، عصرهاي پنجشنبه به سمت گلستان شهدا حركت مي كرد. ما با سلام و صلوات و شعارهاي انقلابي و گاهي سرودهاي گروهي، مسير بيمارستان تا گلستان شهدا را طي مي كرديم.
يكي از پنجشنبه هاي بهمن بر سر مزار شهدا نشسته بوديم كه غربت و مظلوميت قبرهاي گِلي، وجودم را آتش زد. در دل آرزو كردم كه اي كاش گلستاني از گل داشتم تا همه را نثار شهدا كنم. در آن روزها در شهر مغازه گل فروشي نبود. زوار شهدا قرآن به دست بر سر مزار مي آمدند و گاهي خرمايي براي فاتحه به يكديگر تعارف مي كردند. نه گُلي، نه گلابي براي زيبايي قبرها و معطر كردن آنها در دست نداشتيم. اين تمناي دروني به ناگاه به فكري و ايده اي تبديل شد. با جمعي از امدادگران بيمارستان تصميم گرفتيم كاري كنيم كارستان. بايد چهره اي متفاوت از گلستان شهدا را مي ساختيم تا بدين وسيله نه شهدا را كه دل خودمان را راضي مي كرديم. بايد مُورد وگل تهيه مي كرديم و روي مزارها مي ريختيم.
جزيره مينوي آبادان باغ هاي مُورد زيادي داشت، اما تنها گلي كه درآبادان مي توانستيم بياييم گل هاي كاغذي به رنگ قرمز و عنابي و ارغواني بود كه معمولا در باغچة حياط خانه هاي آبادان وجود داشت. درخت هايي كه به اندازه قد ديوار بالا مي رفتند و شاخه هاي پر از گل داشتند. ما براي چيدن گل كاغذي نياز به اجازه شرعي داشتيم. طبق معمول كه براي همه كارهايمان با حاج آقا جمي مشورت مي كرديم، با ايشان تماس گرفتيم و برنامه خود را برايشان توضيح داديم. حاج آقا گفتند، «شما حق ورود به منزل مردم را نداريد، حتي اگر در درهاي منازل در اثر موج انفجار بازمانده باشد. تنها مي توانيد از شاخه هاي بلند درختان كه از ديوار خانه ها به كوچه آويزان شده و خارج از حريم خانه محسوب مي شود، گل بچينيد.» حاج آقا تأكيد كردند كه مراقب خودتان باشيد. شهر زير آتش دشمن است و رفتن شما به محله هاي متروك خطرناك است. ما با اين استدلال كه بادمجان بم آفت ندارد و تجربه پنج ماه اخير به ما ثابت كرده كه اگر خودمان را جلوي خمپاره هم بيندازيم، اين تركش ها هستند كه از ما مي گريزند، خيال ايشان را راحت كرديم.
براي عملي كردن مقصودمان با دكتر انصاري، پزشك اعزامي از فارس كه يك آمبولانس بزرگ در اختيار داشت، صحبت كرديم. راننده آمبولانس دكتر انصاري، بسيجي كم سن و سالي به نام معصومعلي اعزامي، از آذربايجان بود که به سختي فارسي حرف مي زد. او هر وقت ما را مي ديد، اخم مي كرد و اوقاتش تلخ مي شد؛ زيرا مي دانست ما دوباره برنامه و زحمتي برايش داريم. دكتر انصاري براي كمك به ما قول مساعد داد. پنجشنبه ظهر من و دو نفر از دوستانم سوار آمبولانس شديم و به جزيره مينو رفتيم. با يك چاقوي اره اي كوچك، به زحمت مقدار زيادي مورد چيديم. آمبولانس پر از مورد و دست هاي ما پر از زخم هاي كوچك و درشتي بودند كه خون از آنها مي ريخت. از جزيره مينو به كوي بهروز رفتيم. بخشي از محله در اثر بمباران هواپيما با خاك يكسان شده بود؛ به طوري كه حريم خانه ها از بين رفته بود. در ميان آجرها و آهن هاي فروريخته، درختان گل كاغذي همچنان ايستاده بودند و شاخه هاي پر از گل مثل زلف هاي پريشان، زيبايي خود را به رخ شهر جنگي مي كشيدند و خودنمايي مي كردند.
به سختي، خود را داخل آمبولانس پر از گل و مورد جاي داديم و با دنيايي شوق به گلستان شهدا رفتيم. ابتدا با چند حلب فلزي زنگ خورده، همة قبرها را آب پاشي كرديم. بوي گل خيس، فضا را پر كرده بود. سپس با عدالت تمام موردها و گلهاي كاغذي را روي قبرها تقسيم كرديم. كار ما ساعتي طول كشيد. در پايان خسته و خيس از عرق بر سر مزاري نشستيم و به چهره دگرگون شده گلستان شهدا نگاه كرديم و بر همت خود باليديم. نمي دانم اين كارها چه نتيجه اي داشتند، اما آراممان كردند. شايد كمترين كاري بود كه ارادت و عشق ما را به برادران و خواهرن شهيدمان اثبات مي كرد. رزمندگان دسته دسته از راه رسيدند. بسياري از آنها تصورشان اين بود كه بنياد شهيد، قبور شهدا را گل آرايي كرده است. وقتي آقاي جمي با همراهانش وارد گلستان شهدا شد، از دور با نگاهي مهربان و لبخندي مليح از ما قدرشناسي كرد و همان يك نگاه ما را بس بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط