تخت ديو و طبيعت

محكم و استوار در كنار هم ايستاده اند. يكي در گوش ديگري چيزي مي گويد ، يكي به جايي دور اشاره مي كند و يكي كلاه بر سرگذاشته و با غرور تو را نگاه مي كند ، همه با يك قد و بالا و از يك جنس همرنگ ، همه راست قامت ، با ابهت و البته ترسناك . حتي رودخانه پر جنب و جوش قزل اوزن هم در برابراين شگفتي حيران شده و سكوت كرده
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تخت ديو و طبيعت

تخت ديو و طبيعت
تخت ديو و طبيعت


 

نويسنده :فاطمه يزدي




 
كوه ـ قلعه اي شگفت انگيزدر استان زنجان
محكم و استوار در كنار هم ايستاده اند. يكي در گوش ديگري چيزي مي گويد ، يكي به جايي دور اشاره مي كند و يكي كلاه بر سرگذاشته و با غرور تو را نگاه مي كند ، همه با يك قد و بالا و از يك جنس همرنگ ، همه راست قامت ، با ابهت و البته ترسناك . حتي رودخانه پر جنب و جوش قزل اوزن هم در برابراين شگفتي حيران شده و سكوت كرده است . هيچ كس در برابر اين اشكال عجيب ، چاره جويي جز حيراني ندارد. آب و باد و باران ، از خاك و سنگ و آهك ستون هايي قطور و بلند با کلاهک هايي مقاوم و سخت خلق کرده اند تا توانايي هايشان را به رخ بکشند توانايي خلق مجسمه هايي عظيم ، شگفت و مستحكم وتا محلي ها آنها را «جن داغي» و «آدام داش» بنامند و زمين شناسان دودكش جن و تخت ديو . مرداني سرسخت هم در دل سنگ اين ستون ها ، قلعه اي ايمن براي خود ساخته اند تا كوه با شكل و شمايل عجيب و ترسناك و مردان ، با ابزار وآلات جنگي شان خيال خام تجاوز را از سر دشمنان بيرون كنند. اين پديده مخلوق طبيعت و اين قلعه ساخته بشر ، هنوز كاوش نشده ورازهايش هويدا نشده است. مردم منطقه هم هر روز آن را ديده اند واز راديو و جن و اژدهايش داستان ها گفته اندو هنوز هم مي گويند.
در كنار آب هاي طلايي قزل اوزن ، جايي ميان آسمان و زمين ، تختگاه دوي و دودكش جن برپا شده است . حجم هايي شگفت انگيز و كم نظير كه ساخت طبيعت هستندو به همت ساكنان اين منطقه ، بي نظير شده اند . اگر حدس هاي علي اصغر ميرفتاح ، تنها باستان شناسي كه قلعه را مورد بررسي قرار داده ، درست باشد و قدمت اين قلعه به سلجوقيان برسد ، معلوم مي شود كه نزديك به هزار سال پيش ، ساكنان خوش فكر و ثابت قدم اين خطه با تيشه و قلم در دست ، در دل پديده اي شگفت انگيز ، قلعه اي شگفت انگيزتر بنا كرده اند. قلعه اي با 64 اتاق ودو راه پله و چيزي شبيه استخر ، با چشم اندازي پر از آب و رنگ و برگ . قلعه اي بي همتا اما مهجور ، قلعه اي در همسايگي بهستان قديم و دريك كيلومتري روستاي بهستان جديد ، روستايي در 20 كيلومتري ماه نشان و تقريباً در حدود 120 كيلومتري زنجان .
نويسنده با ماه نشان سر دوراهي ، سراغ بهستان را كه مي گيريم ، مسيري را نشان مي دهند كه در انتهايش حجمي عظيم از ستون هاي خاكي و اشكال عجيب و غريب قد علم كرده اند. روستاي «سريك» و «تك آغاجي» را با تمام سرسبزي ها و هواي خوششان پشت سر مي گذاريم و شگفتي ها نزديك تر مي آيند. به روستاي بهستان كه مي رسيم همه مي دانند سراغ قلعه و جن و ديوار را خواهي گرفت . بهستاني هاي قديم در پناه دودكش جن و تخت ديوهاي اين سرزمين ، براي خود قلعه اي مستحكم برپا كرده اند در كنار رودخانه قزل اوزني كه هميشه آب دارد و مانعي طبيعي در برابر مهاجمان است ودر دل ديواره اي عجيب و ترسناك كه ترس در جان بينندگان مي اندازد ، قلعه اي نفوذناپذير در كنارشهرشان ساخته اند تا خود در آن سوي قلعه و در خانه هايشان ،سر آسوده بر بالين بگذارند. ستون هاي سنگي و قلعه ميانشان حداقل ده كيلومتري قبل از بهستان راه را نشان مي دهند.

تخت ديو و طبيعت

تو اكنون ره خانه ديوگير
 

خورشيد پشت ابرهاي تيره و روشن بالا آمده و كلاهك هاي سنگي روي ستون هاي بالا بلند بهستان سايه انداخته اند. ما به روستاي بهستان جديد رسيده ايم و ستون ها در چندصدمتري ما ايستاده اند. چشم هاي حيرت زده مان يك لحظه از ستون ها وقلعه برداشته نمي شود و چشم هاي بهستاني ها از ما . هنوز به آمد و شد غريبه ها عادت ندارند. اما مي دانند هر كه بهستان را ببيند ، حيرت مي كند. برايمان لبخند مي زنند و ديگران را خبر مي كنند؛«بهستان مثل تهران پايتخت بوده ، شاه نشين بوده ، پدران ما هم به ياد ندارند، اما آباد بوده ، قلعه اي براي اين بودكه كه كسي به بهستان نتواند حمله كند.» پيرمرد با لحني غرورآميز مي گويد و بقيه كه براي ديدن «گالا» آمده اند؛ گالا به معناي قلعه است ، عروجعلي كشاورزي كه اين را مي گويد ، مثل بيشتر بهستاني ها نام خانوادگي و پيشه اش «كشاورزي» است. از اسم و رسم كشاورزي اهالي روستا برايمان مي گويد و به سمت ستون هاي سنگي به راه مي افتد . قدم هايش را با ما هماهنگ مي كند تا جلو نيفتد و رسم مهمان نوازي را به جا آورده باشد . دو دهه از عمرش را در روستاي كنار قلعه زندگي كرده و سه دهه قبلش را اينجا؛«تا سال 57 روستا آنجا بود ، زندگي سخت بود ، رفت و آمد سخت بود ، آمديم اينجا.» آنجا بهستان قديم است و اينجا بهستان جديد و اين ميان يك كيلومتر راه است. تنها جاده روستا به ستون هاي سنگي ختم مي شود. پديده اي كه اهالي روستا آن را «آدام داشي» و «جن داغي» مي نامند. آنها معتقدند اين جن داغي هاي عظيم را احتمالاً ديوها برپا كرده اند. قديمي هاي روستا لرزيدن زمين را هم حاصل نعره زدن هاي اژدهاي قلعه مي دانستند. حالا همه مي دانند كه اژدهايي در كار نيست اما كسي نمي داند چه كسي آن ستون ها را ساخته و آن كلاهك را بر بالايشان گذاشته است؛ «نه نوشته اند و نه تعريفش را شنيده ايم ، نمي دانيم اينجا چرا اين مشكلي است و چه كسي اينجا را ساخته ، چون دورافتاده است ، آنچنان به آن توجه نكرده اند اما مگر آدم مي تواند كوه را اين شكلي كند.» عروجعلي هم از اهالي بهستانِ قديم است و حالا در بهستانِ جديد زراعت مي كند. او هم مثل همه بهستاني ها نمي داند چرا اين كوه به اين شكل درآمده است . همه ، راه سربالايي را به ستون ها و كلاهك هاي سنگي رادر پيش مي گيرند . پير و جوان به راحتي جاده را بالا مي روندو خودشان را به پاي قلعه مي رسانند. عظمت دودكش هاي جن را فقط وقتي پايشان بايستي ، درك مي كني ، حجمي عظيم از ستون هاي صد و اندي متر از سنگ هاي سخت و سست و حفره هايي پراكنده در بالا و پايين و چپ و راست . جوان ترها وارد يكي از حفره ها مي شوند و از ديگري بيرون مي آيند. سن و سال دارها هم مي روند و ما غريبه ها بين رفتن و ماندمان ، دلمان را به كوه مي زنيم و پايمان را جاي پاي پيرمردها مي گذاريم. آشنايان هراسي از بالا رفتن ندارند ، خوش يمني قلعه ترس شان را ريخته است ، نه ديده و نه شنيده اند كه كسي از آن بالا پرت شده باشد يا از اين قلعه آسيبي به كسي رسيده باشد . جوان ها بالا رفته اند و حالا توي حفره هاي مرتفع تر ايستاده اند و ما تازه به اولين حفره رسيده ايم.

تخت ديو و طبيعت

يكي شهر ديد اندر آن دژ فراخ
 

حفره هايي هم شكل و يك اندازه ، پاي حجم سر سخت ديواره هاي سنگي رديف شده اند و حجم غير قابل نفوذ سنگي را قابل نفوذ كرده اند. ساكنان سرسخت بهستان قديم از پس سختي سنگ بر آمده اند و پناهگاهي ايمن براي خود ساخته اند. به اجبار خم شده و تعظيم كنان وارد اتاق مي شويم چرا كه سازندگان قلعه اين طور خواسته اند و درگاه را آن قدر كوتاه ساخته اند كه براي وارد شدن به اتاق چاره اي جز تا كمر خم شدن نيست . اتاق ساده است و يك پستو دارد و دو دستگيره سنگي در دو طرف كه خدا مي داند به چه كار مي آمده است . عروجعلي اصرار دارد كه روزگاري گهواره كودك خانه بر اين دستگيره ها آويخته مي شده و مادر رو به منظري دلپذير گهواره را تكان مي داد و لالايي مي خوانده است قدري لالايي تركي برايمان مي خواندو گهواره خيالي را تكان مي دهد. اگر اين قلعه كاوش شده بود و باستان شناسان اين دستگيره ها را ديده بودند ، مي شد براي او از صحت و سقم داستانش گفت اما متأسفانه هنوز هيچ كاوشي روي اين بنا صورت نگرفته است . اين اتاق و خاطرات مبهم اش ، 63 همسايه ديگر هم دارند. همسايه هايي كه تنها راه آمدو شد به خانه شان پله هايي است كه دو برابر كف شان ارتفاع دارند. پله هايي كه آب و باد و باران آنقدر تخريبشان كرده اند و جرأت بالا رفتن را از غريبه ها مي گيرند و تنها آشنايان توان بالا رفتن دارند. جوان ترها بالاتر مي روند و از كلاهك روي ستون ها سر در مي آورند و ما همچنان در اتاق هاي پايين در رفت و آمديم . جوان ها از استخري مي گويند كه چهارمتر عرض و پنج متر طول دارد و روي يكي از كلاهك ها نقر شده است . عروجعلي كشاورزي هم استخر را ديده ، او تمام زوايا و خفاياي قلعه را مي شناسد . در زمان كودكي در اين اتاق ها پنهان مي شده و از همين پله ها بالا و پايين مي رفته است. روي ديوار يكي از اتاق هاي حفره هاي مثلثي شكل كوچكي را نشانمان مي دهد كه بعيد به نظر مي رسد براي تزئين اتاق حفر شده باشند ، شايد طاقچه هايي كوچك و مناسب براي گذاشتن پيكر و پيه سوز . حفره هاي ديگري هم هست ، بزرگ تر و باقوس هاي تيزه دار. قوس هايي كه به اعتقاد باستان شناسان در نمونه هاي مشابه ، مرحله انتقال قوس هاي دايره اي به قوس هاي تيزه دار را طي كرده و احتمالاً متعلق به دوره اسلامي است گرچه كسي نمي داند اين قوس ها هم از همان دست قوس ها هستند يا نه . بالاي ديوار ، آنجايي كه به سقف مي رسد هم ، شياري عميق كنده شده كه ممكن است نشيمن گاه سقفي كاذب يا شياري تزئيني باشد . كسي كاوش نكرده و چيزي نگفته است . حالا روي ديوارها پر از نقش و نگار و خط ناخوش ! شده است . ميل به جاودانگي ، اسم و رسم بازديد كنندگان و شمع و گل و پروانه را با اسپري و بي سليقگي تمام ، بر روي ديواره هاي سنگي قلعه ثبت كرده است؛ همان ميلي كه سازندگان قلعه را واداشته پناهگاهي در دل كوه بسازند ، تا جاودانه بمانند. يكي از خود ميراثي ارزشمند بر جاي گذاشته و يكي يادگاري بي ارزش و البته ناپسند ، آنها چه را جاودانه مي كردند و اينها چه را...

تخت ديو و طبيعت

جهان سر به سر فسانه ست و بس
 

ميل به درامان ماندن و تقدس كوه تنها دلايل حفر پناهگاه در دل كوه نيستند. شايد حيراني هاي حاصل از اين پديده شگفت انگيز بهستاني ها را به اين فكر انداخته كه پناهگاهي منحصر به فرد براي خود خلق كنند؛ پناهگاهي از سنگ و خاك در دل ستون هايي عجيب ، با ابهت و ترسناك . بعضي از كارشناسان اعتقاد دارند اين قله براي محافظت از شهري ساخته شده است كه در پشت آن قرار داشته است و بقايايش گهگاه زير تيشه و كلنگ حفاران غير مجاز خودنمايي مي كند. شهر قديم بهستان زيرشهري مدفون شده است كه بهستاني هاي سده هاي اخير تا 30 سال پيش ، در آنجا روزگار مي گذراندند. اصل و نسب و كيش و كسب و كارساكنان اين شهر در زير تل خاك مدفون شده و انتظار سركشي باستان شناسان را مي كشد تا پرده از رازهايش بردارد و نصيب ترازوي عيارسنج قاچاقچيان نشود. قلعه تاريخي بهستان تاكنون كاوش نشده و تنها يک بار در دهه 60 به سرپرستي علي اصغر ميرفتاح بررسي شده است. او با توجه به ساختار فضاها و به خصوص قوس هاي ورودي بعضي از اتاق ها ، قلعه را سلجوقي مي داند و بازمانده حدود قرن پنجم هجري؛ البته اگر تيشه حفاران غير مجاز بگذارد ردي از تاريخ مبهم قلعه بر جاي بماند. رد بهستان در اسناد تاريخي هم چندان آشكار نيست . حمدالله مستوفي در نزهه القلوب و در تعريف شهر مراغه از بهستان در كنار انگوران و قزل اوزن ياد كرده است و اعتماد السلطنه در مراه البلدان آورده است:«به كسر باء و ها ، قلعه مشهوري است در حوالي قزوين.» پس بهستان مشهور بوده است و بايد ردي از آن در خاطر سياحان و گردشگران مانده باشد ، اما نيست! در كتاب زنجان از منظر سياحان ، هيچ نامي از بهستان و قلعه «مشهورش» نيست ، در آثار البلاد و معجم البلدان و ... هم نيست و اگر هست با نام ديگري است كه خدا مي داند چه بوده است . بهستان به عقيده اهالي ، سرزمين درختان به است و به نظر بعضي كارشناسان ، بغستان .بغ به معني خداوستان پسوند مكان است و به معناي شهر ، كه مي شود «شهرخدا» و اين احتمالاً به اين معني است كه شايد بهستان عبادتگاه بوده و نه قلعه . عبادتگاهي در كنار آب و در ميانه راه تخت سليمان به زنجان ، دكتر حميده چوبك ، باستان شناسي كه نامش با نام قلعه الموت عجين شده است ، هيچكدام از اين احتمالات را رد نمي كند و تاييد آنها را هم به زماني مي سپارد كه پاي باستان شناسان وابزارشان به آنجا باز شود و «حفاري سيتماتيك » درست و غلط بودن اين نظريات را تأييد كند. عبادتگاه يا قلعه ، اسلامي يا پيش از اسلام ، بهستان يا بغستان ، براي اهالي بهستان جديد چندان تفاوتي ندارد. آنها هنوز به آمد و شد غريبه ها عادت ندارند و براي هر كه به ديدن قلعه شان بيايد ، لبخند مي زنند . لبخند مي زنندو مي پرسند كه مي داند چه كسي و يا چه چيزي اين كوه را به اين شكل و شمايل در آورده است؟

تخت ديو و طبيعت

تخت ديو و طبيعت

نه ديو ونه شير و نه نراژدها
 

دودكش هاي جن با آن شمايل عجيب و غريب شان در ميان توده عظيمي از سنگ و آهك و رس و... گير افتاده بودند. فرسايش دست به كار شد و توده چند ميليون ساله را به تدريج دگرگون كرد تا از ميان سنگ سخت ، دودكش جن و تخت ديوها را بيرون بكشد. توده اي كه لايه هايش همجنس نبودند. لايه سخت و مقاومي از ماسه سنگ يا سنگ آهك در بالا و لايه هاي سست تر از كنگلومر (conglomerate) ، در پايين ، لايه مقاوم بالايي سنگين بوده و سخت و لايه هاي پايين تر از كنگلومرايي بودند كه از جوش خوردن مواد مختلف با سيمان رسي يا آهكي و سيليسي تشكيل مي شود و متعاقباً سست تر است و در دستان فرسايش نرم تر . 200 تا 60 هزار سال پيش وزن لايه سخت بالا ، ترك هاي عمودي روي تن لايه هاي سست تر پايين ايجاد كرد و باد و باران و برف مدت ها در ميان اين ترك ها و شايستگي ها آمد و شد كردندو شكستگي ها را بازتر كردند تا توده عظيم به ستون هايي منفرد و در كنار هم تبديل شود. فرسايش ادامه پيدا كرد و به آن توده عظيم شكل داد، اشكالي شبيه به بهستان . اشكالي عجيب كه نام هايي غريب را به اصطلاحات زمين شناسان اضافه كرد. آنجايي كه ستون ها از هم جدا بودند، نام «دودكش جن» يا ستون (pillar)گرفتند و آنجا كه ستون ها آنقدر از هم جدا نبودند و عرض و طول شان بيشتر بود و يكپارچه به نظر مي رسيدند، «تخت ديو» يا«هودو» (hoodoo) . عليرضا امري كاظمي، زمين شناس زمين شناسي و اكتشافات معدني ايران ، «تخت ديو» و «دودكش جن» را به اين سادگي تعريف مي كند تا پيچيدگي هاي اين پديده شگفت انگيز ساده و قابل فهم شوند. تا به خيال همه و خصوص بهستاني ها آسوده شود كه اجنه و ديو و اژدها هيچ نقشي در به وجود آمدن اين پديده نداشته اند. ماه نشان از اين دودكش ها و تخت ها كم ندارد ، كوتاه و بلند ، كوچك و بزرگ . قشم و چابهار و فيروزكوه هم دارند ، بندرعباس هم داشته ولي از بين رفته است . حالا ماه نشان بيشترين و عجيب و غريب ترين اين پديده ها را در خود دارد و بهستان با ارزش ترينشان را. يك پديده زمين شناسي تمام عيار كه به همت بهستاني هاي قديم به يك اثر ملي تبديل و به شماره 1458 به فهرست آثار ملي ايران اضافه شده است .

تخت ديو و طبيعت

تو گفتي برآمد يكي تيره ابر
 

اثرملي بهستاني ها را آب هاي پر جنب و جوش قزل اوزن مي شويد و با خود مي برد تا تحويل سفيد رود دهد و درياي خزر. آب هاي اين رودخانه ، وقتي باران مي بارد ، از پله ها بالا مي آيند و داخل اتاق هم مي روند و هر بارچيزي را با خود مي برند. چيزي را از قلعه اي كه هزار سالي قدمت دارد و از پديده اي كه هزاران سال عمر دارد . باز هم آب و باد و باران دست به دست هم مي دهند و شكل و شمايل بهستان راتغيير مي دهند و آن را «دگرگون» مي كنند. چند صد سال بعد دودكش جن ها و تخت ديوهاي بهستان هم از بين خواهند رفت و جايي ديگر ، شايد در همين نزديكي ، دوباره به وجود خواهند آمد ، اما آيا ديگر كسي همت مي كند دل سخت سنگ را بشكافد و براي خود پناهگاه يا هر بناي ديگري بسازد؟ چند صد سال بعد ، ديگر اثري از بهستان و خاطراتش نخواهند ماند. بهستاني هاي جديد هم ديگر نيستند تا براي هر كه به ديدن قلعه شان آمد ، لبخند بزنند و با غرور از «گالا» ي روستايشان حرف بزنند. آب و باد و باران ، بهستان را خلق كرده اند و خود آن را از بين خواهند برد، البته اگرحفاظت انساني صورت نگيرد.

تخت ديو و طبيعت

منبع:نشريه سرزمين من، شماره 47.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط