مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(5)

گفته شد که مکتب هاي سانکهيه و يوگا هر دو بر اين باورند که فقط با بصيرت معنوي نسبت به اينکه نفس، روحي جاودانه و به طور کامل جداي از بدن و ذهن است، مي توان به نجات نايل شد. مکتب يوگا براي اشراق ذهن اصول هشت گانه زير را ارائه مي کند:
شنبه، 1 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(5)

مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(5
مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه(5)


 

نويسنده: مهدي کريمي*




 

نجات و راه يوگا
 

گفته شد که مکتب هاي سانکهيه و يوگا هر دو بر اين باورند که فقط با بصيرت معنوي نسبت به اينکه نفس، روحي جاودانه و به طور کامل جداي از بدن و ذهن است، مي توان به نجات نايل شد. مکتب يوگا براي اشراق ذهن اصول هشت گانه زير را ارائه مي کند:
1. خويشتن داري: به معناي صدمه نزدن به زندگي خود و ديگران و اجتناب از ناراستي و دزدي و مهار اميال جسماني مي باشد؛
2. پرورش: يعني طهارت و پاکسازي بروني و دروني و نيز زهد و رضامندي به داده ها و مطالعه منظم در متون مقدس و مطالعه و تعمق درباره خدا و تسليم در برابر او؛
3. پرورش اندام: تا بدن از بيماري هاي جسمي رها شده، بتواند انرژي حيات را حفظ و تقويت نمايد؛
4. کنترل تنفس؛ 5. بازگرفتن حواس: تا امور مختلف مزاحم و مخل ذهن نشوند؛ 6. تمرکز بر شيء خاص؛ 7. مراقبه، به اين معنا که انديشه به صورت بي وقفه بر روي يک شيء سرازير شود و حول محور آن متمرکز گردد تا حقيقت و واقعيت آن امر آشکار شود؛
8. تمرکز( سامان دهي)، به گونه اي که ذهن در انجذابي ژرف در شيء مذکور محو گردد، به طوري که آگاهي به خود را از دست بدهد و حتي تفاوت ميان خود و شيء را درک نکند.(1)
ابوريحان بيروني، که در عرصه ي مطالعه تطبيقي اديان، صاحب نظر است، به همانندي ها و داد و ستدهاي فرهنگ هندي و ايراني اشاره مي کند. به نظر او، ديدگاه ها و باورهاي صوفيه مسلمان، به جستارهاي ( يوگه سوتره) پتنجلي بسيار نزديک است. او همچنين همانندي هاي تصوف را با ( سانکهيه) و با بهکودگيتا يادآور مي شود. بيروني نظر( پتنجلي) را درباره نفس، اين گونه بيان مي کند:
« نفس که تخته بند علايق گرفتارکننده ناداني است، همچون برنجي است که در غلاف خود قرار دارد.تا زماني که در غلاف است، قابليت رستن و درو دارد و در اين ميان، گاه زاده مي شود و گاه مي زايد؛ اما چون پوست و غلاف را از برنج برگيرند، آن ديگر محل بروز حوادث مذکور نخواهد بود.»(2) از اين رو، درباره چگونگي رهايي از دنيا چنين روايت مي کند:
متمرکز ساختن فکر بر يگانگي خداوند، آدمي را مشغول دريافت چيزي مي دارد، غير از آنچه بدان اشتغال داشت. هرکس که خدا را بخواهد، بهانه اي مي جويد تا خيرخواه همه آفريدگان بدون هيچ استثنايي باشد. هرکس که به نفس خويش مشغول شود، هيچ دم و بازدمي را براي سود آن نمي کشد و برنمي آورد، هرکس که بدين غايت برسد، نيروي روحي اش بر نيروي بدني اش چيره مي گردد. در اين صورت، قدرت بر انجام دادن هشت چيز به او بخشيده مي شود که با حصول آنها، بي نيازي از غيرتحقق مي يابد؛ چرا که محال است آدمي از آنچه فراتر از توان اش است؛ بي نياز شود.
و سپس به برابرسازي اين سخن انديشه صوفيان مسلمان مي پردازد و مي نويسد:
اشارت صوفيان در مورد عارف، هنگامي که به مقام معرفت رسيده است نيز همان گونه است؛ زيرا ايشان بر آنند که او را دو روح است: يکي قديم، که هيچ گونه دگرگوني در آن راه ندارد و با آن از غيب آگاهي مي يابد و معجزاتي ظاهر مي کند و آن ديگر، روح بشري است که دگرگون مي شود و حادث است.(3)

نجات در اسلام
 

قرآن کريم فلسفه ي نزول خود را نجات انسان اعلان مي نمايد و مي گويد اگر غير از اين بود، هرگز کتاب « فرو فرستاده نمي شد». در انديشه اسلام، انساني که دين را حق مي داند و مدعيات آن را صادق مي شمارد، به نيکي مي داند که دين براي سعادت و نجات ابدي او آمده است. اين نجات « بي بديل»، بدون عمل به دستورات آن ممکن نيست. اينجاست که دو رکن قرآني« ايمان و عمل صالح»( بقره: 82) شکل مي گيرد. به همين جهت، يکي از دستاوردهاي بعثت انبياء، نجات بشر دانسته مي شود. اين امر موجبات فوز و فلاح را فراهم مي سازد. اما سؤال اين است که متعلق اين نجات چيست؟ آيا متعلق اين نجات رنج بشر است؟ و خاستگاه رنج بشر کدام است؟ پرداختن به اين سؤالات و يافتن پاسخي جامع، امري مشکل به نظر مي رسد؛ زيرا از نظر اسلامي، انسان موجودي است داراي حيثيات و جهات متعدد و دين نيز در جهت کمال بخشي انسان در تمامي عرصه هاي اعتقادي، اخلاقي و عملي و همچنين تمامي جهات فردي و اجتماعي ارائه گرديده است. از اين رو، کاستي يا غفلت از هريک از اين امور، مي تواند موجب رنج و عدم کمال انسان گردد. قرآني که موعظه خود را « شفاي مؤمنان»( اسراء: 82 و يونس: 57) مي داند، به تمامي امور مادي و معنوي انسان توجه دارد. همچنين پيامبري که در هر مکان و زمان به « درمان گري» مي پردازد و « طبيب دوار»(4) خوانده مي شود، از هيچ عيب و فسادي بي توجه نمي گذرد. اما با اين وجود، در راهکار نجات اسلامي، گويا سه مؤلفه براي هر ناظر بيروني برجسته تر به نظر مي رسد:
الف. دنيا محل گذار است نه مأمن بقا. دنيا سراي دگرگوني و عبرت است. از اين رو، نجات حقيقي انسان به اين دار لهو و لعب و فاني مربوط نيست. کعبه آمال انسان فراتر از اين دنيا است، بلکه نجات از سردرگمي و ظلمت وجودي و دلهره هاي دروني است که فقط با اصلاح دردهاي قلبي و بينايي کوردلي ها، اين مطلوب حاصل مي گردد. انسان به مقام اطمينان قلب ( نفس مطمئنه) نايل مي شود.
ب. غايت دين، تعالي انسان و رسيدن به خود اصيل اوست. اين تعالي بدون علم و عمل ممکن نيست و با طي مسير کمال است که انسان با عبور از هر مرحله اي به مرتبه اي از نجات دست مي يابد. پس هم آگاهي از آغاز مسير و مقصد لازم است و هم حرکت در مسير.(5) نه آگاهي صرف او را به نتيجه مي رساند، نه عمل تهي از معرفت.
ج. نقطه مقابل علم و عمل در انديشه اسلامي، جهل و هوي است. قرآن راه نجات از جهل يا ظن را از يک سو، رجوع به عقل ناب و فکر عبرت آموز مي داند و از سوي ديگر، حکمت آسماني و وحي الاهي را اصل و نهاد علم و معرفت مي شمرد. هر دو مطابق با يک امر دروني به نام « فطرت» مي باشند. اين از جانب جهل اما براي رهايي از هوي، که قرآن بيشتر ابتلائات انسان را از اين ناحيه مي داند، طريق نجات رسيدن به تزکيه درون است. خداوند در هيچ جاي قرآن تا اين اندازه تأکيد ننموده است که در سوره ي شمس پس از « يازده بار قسم» فلاح و رستگاري انسان را در « تزکيه نفس»، و خسران او را در آلودن جان خويش مي داند« قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها». اگر کسي از هوي نجات يابد، به هدي وارد مي شود. البته هدايت يکي بيش نيست، اما هوا متعدد و متکثّر است. به همين دليل در آيات قرآن تعبير جمع آن به کار رفته است: « بل اتبع الذين ظلموا أهواءهم بغيرعلمٍ»( روم: 28 و 29) که همين نکته بر تأکيد معرفت و علم در اسلام دلالتي روشن دارد.
در حقيقت، ايمان و معرفت به خداوند و اسماء و صفات او حالاتي را در روان انسان پديد مي آورد که به دنبال آن افعال و توجهات او نيز اثر مي پذيرد. بر همين اساس، علم و معرفت نسبت به ذات، صفات و اسماء و افعال الاهي به نوبه خود، تأثير عميقي در برانگيختن مايه هاي فطري دارد که با خداي متعال در ارتباطند و پيدايش حالات خاص الاهي در روان انسان از اين رهگذر، در شکل دهي به رفتار وي اثر مي گذارد. آيات و روايات تأثير معرفت و ايمان در ايجاد اين حالات را مورد توجه قرار داده اند: خداوند مي فرمايد:« إنما يخشي الله من عباده العلماء»( فاطر: 28)؛ تنها دانشمندان از ميان بندگان خدا، از وي خشيت دارند. شايد به همين جهت، در روايات اسلامي به شناخت نفس توصيه فراوان شده و آن را سودمندترين معارف طريق خداشناسي، نشانه کمال عقل، بالاترين حکمت و نردبان صعود خوانده و جهل به نفس خويش را بدترين نوع جهل، که خودفراموشي، گمراهي، تباهي و ناداني نسبت به همه چيز را در پي خواهد داشت، دانسته اند.(6) يکي از گام هاي نخستين در راه اصلاح نفس، خودشناسي است. انسان از طريق خودشناسي بر کرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الاهي و اهميت روح آدمي، که پرتويي از انوار الاهي و نفخه اي از نفخات رباني است، پي مي برد.(7) پس آن کس که به معرفت نفس نائل است، از برترين حکمت برخوردار است، و آن کس که از آن دور است از راه نجات دور مانده و به معرفت خداي خويش نمي رسد. علي(ع) سرانجام کساني را که در اين وادي گام ننهند و به خودشناسي نپردازند، هلاکت قطعي دانسته، مي فرمايد:« آن کس که قدر خود نشناخت، هلاک خواهد شد.»(8)

انسان در اوج
 

سير انسان در مراتب و مدارج مختلف اوج و حضيض، از ويژگي هاي انسان است. انسان در اوج، انساني است که در همه اديان و مکاتب بدان و ويژگي ها و اعمال و صفاتش پرداخته شده است، او الگو و آرمان ساير افراد بشر دانسته مي شود و بي شک اگر مکتبي يا انديشه اي فاقد آن باشد، داراي نقص بزرگ مي باشد.
مکتب يوگا سانکهيه نيز از اين انديشه تهي نيست. در مرحله نهايي يوگا، يعني اسام پرجناتا شخص به مرتبتي نائل مي گردد که ذهن او بر هيچ چيز در عالم متوقف نمي گردد و در بند چيزي واقع نمي شود، يعني اثر همه اشياي جهان بر يوگا متوقف مي شود و از آگاهي محض از وجود مطلق، مجرد و قائم به ذات خود بهره مند شده که اين هدف غايي زندگي انسان و رهايي از ريشه تمام رنج هاست که در انديشه هندوان چيزي جز چرخه سمساره نيست. البته حتي اگر کسي يک بار بتواند به مرحله سامان دهي برسد، به معناي رهايي هميشگي او نيست و امکان عودت به شرايط قبل وجود دارد، مگر اينکه تمام اعمال و آثار آنها( کارما) از بين رفته باشد.(9)
در واقع در انديشه يوگي، هدف روش هاي يوگا کشف قلمرو تجربه فرا- مادي و نيز هويدا ساختن واقعيت انسان و جهان يعني نفس واقعي( Atman) است، چيزي که تا ابد، پاک و روشن و آزاد به حيات خود ادامه مي دهد و يگانه سعادت راستين و دگرگون ناپذير است که هرکس به آن نايل گردد، به مقصود نهايي يعني نجات از تناسخ دست يافته است.(10) اما بحث انسان کامل از ديدگاه اسلام بسيار مفصل و دامنه دار مي باشد، در اينجا فقط به اشاره به آن مي پردازيم: در بررسي هاي قرآني، کمال نهايي انسان به تهذيب و استکمال نفساني اوست و آن را هم منوط به استکمال هر دو جنبه علم و عمل مي داند. انسان کامل کسي است که در اين دو عرصه در اوج باشد. آنان در قرآن کريم لايق صفت « مقرّبين» هستند؛ زيرا به مقام « قرب الاهي» نايل شده اند.( واقعه: 11؛ آل عمران: 45)
انسان کامل قرآن اين گونه نيست که فقط قوه عقلاني اش به اوج رسيده باشد و يا اينکه مقام وحدت و حقيقت را شهود کرده باشد، يا اينکه به طبيعت و بيرون خويش بي اعتنا گردد؛(11) بلکه او در همه شئون و مراتب و استعدادهاي انساني در حد کمال مي باشد. چنين انساني پس از گذار از همه آزمون ها به رشد اعلا مي رسد و « امام» مي گردد: « و إذا ابتلي إبراهيم ربه بکلماتٍ... قال اني جاعلک للناس إماماً»( بقره:124). وصول به چنين کمالي موجب مي گردد که شخص به نوعي تعادل و توازن دست يابد و همه استعدادهاي گوناگون او و همه ارزش هاي انساني اش با هم رشد کنند، و به حدّ اعلا برسد.
آنچه از قرآن کريم برمي آيد اين است که، کامل ترين و برجسته ترين وصف براي انسان، همان است که او بنده خداوند باشد؛ زيرا انسان و ساير موجودات، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقي، عبد خالق خود است. اگر انسان، خالقيت و مولويت خداوند را دريافت و آگاهي او از همه شؤون زندگي و هستي انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آن گاه به بهترين کمال خود مي رسد. از اين رو، خداي سبحان، مهم ترين کمالي را که در قرآن مطرح مي فرمايد، همين عبوديت انسان براي خداست. از اين رو، قرآن کريم هم سير و عروج انسان کامل را بر اساس عبوديت او مي داند:« سبحان الذي اسري بعبده»(اسراء: 1) و هم نزول وحي و کتاب الاهي را بر مدار عبوديت وي بيان مي فرمايد:« الحمدلله الذي انزل علي عبده الکتاب»( کهف: 1)

نتيجه گيري
 

از آنچه گذشت به دست مي آيد که انسان شناسي بر بنيان هايي استوار است که بررسي آن بنيان ها، مقدم بر هم پژوهش هايي است که در علوم مختلف مرتبط با انسان پي گيري مي شود. انسان شناسي ديني- تطبيقي، يکي از رويکردهاي نو در آشنايي و دستيابي به آن بنيان ها است؛ چرا که ربط و پيوند دين و اديان با عرصه هاي مختلف زندگي بشر ديروز و امروز، چنان ضرورتي را براي محقّقان پديد آورده که بدون آشنايي با آن، تحقيق و مطالعه در زمينه هاي تاريخي، اجتماعي، مردم شناختي، فلسفه، هنر و بسياري عرصه هاي ديگر، ناکارامد خواهد ماند.
البته توجه به اين نکته ضروري است که آيين هندو يک سنت در حال تکامل است و نه ديني بسيط و متمايز؛ زيرا در آن سخن از پيامبري خاص نيست يا آموزه و اعتقادات جزمي يا عمل خاصي- به جز مواردي اندک- در آن اصالت ندارد، حتي مفهوم خدا در آن محوريتي ندارد. درواقع، ساختار اين آيين به دو جهت در تکامل بوده است:يکي به جهت نوآوري ها و تحولاتي است که در خود سنت رخ داده و ديگري، به يمن تعامل و سازگاري با ديگر سنت ها و مذاهبي که در خود آيين هندو جذب مي شدند. اين دو فرآيند تطور و جذب، تنوع عجيبي از نظام هاي ديني، عقايد و مراسم عبادي پديد آورده است. به همين جهت، در بحث انسان شناسي نيز بر مکتبي خاص( يوگا- سانکهيه) تکيه نموديم تا تمرکز و فايده بيشتري حاصل شود.
انسان در نگاه اين مکتب، موجودي صرفاً مادي نيست، بلکه او تعلقي به عالم ماوراء نيز دارد. نفس انسان از بدن و حواس او متمايز است. روح انسان گوهري از عالم برين است که در جهان پست مادي فرو افتاده و به اسارت آن در آمده است. همين امر موجبات از خودبيگانگي و جهل او را فراهم آورده است. اين نفس امري ثابت است نه متغير، به خلاف انديشه هاي اسلامي. علاوه بر اينکه، محور نجات و آزادي انسان، براساس رنج سمساره شکل مي گيرد. اما در اسلام انسان به سوي قرب و فلاح در حرکت است و نجات او نيز در اين چارچوب معنا مي يابد؛ يعني هر اندازه که از غيّ و ضلالت دوري کند، به هدايت نزديک مي گردد. اين معنا از طريق عمل و معرفت امکان پذير است. عمل به احکام و سنت هاي عملي و اخلاقي و معرفت درباره خداوند و درباره خود. روح به اين ترتيب عروج مي کند.
« خودسازي» رکن مهم ديگري است که در هر دو آيين اسلام و يوگا- سانکهيه مورد توجه قرار گرفته است. ذهن و قلب آلوده و مشوش هرگز به درک حقايق عالم بالا نايل نمي گردد. بدين جهت، تزکيه نفس ضرورتي غيرقابل انکار دارد؛ زيرا انسان موجودي است برخوردار از جنبه دوگانه خير و شر و داراي اختيار و قدرت تربيت پذيري نامحدود؛ اما تمايزات بسيار جدي نيز در آن قابل رؤيت است. همانند اينکه به اذعان برخي از محققان رياضت هاي يوگايي، شخص را از اخلاق و اعتدال دور مي نمايد.

پي نوشت:
 

*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. همان، ص 563 تا 570.
2. تحقيق ماللهند، ابوريحان بيروني، چاپ عربي، ص 42.
3. همان، ص 34.
4. نهج البلاغه، خطبه 108.
5. عبدالله جوادي آملي، انسان در اسلام، ص 35.
6. ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص 8.
7. ناصر مکارم شيرازي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 322.
8. نهج البلاغه، قصار 149.
9. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 561-562.
10. همان، ص 577.
11. مرتضي مطهري، انسان کامل، ص 152-164.
 

منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط