پولس و الوهيت عيسي مسيح(3)
ديدگاه پولس درباره ي الوهيت حضرت عيسي(ع)
1." باري پادشاه سرمدي و باقي و ناديده را، خداي حکيم وحيد را، اکرام و جلال تا ابدالآباد باد، آمين».(1)
2." زيرا خدا واحد است".(2)
3. " لکن ما را يک خداست، يعني پدر که همه چيز از اوست و ما براي او هستيم".(3)
البته، در برخي از مواضع، او به وجود خدايان گوناگون اشاره مي کند:
" هستند که به خدايان خوانده مي شوند، چه در آسمان و چه در زمين؛ چنان که خدايان بسيار و خداوندان بسيار مي باشند".(4) امّا با نگاهي به برخي ديگر از مواضع پولس، مي توان چنين استنباط کرد که او اين خدايان را شياطين و مظهر شر در عالم مي داند:" آنچه امّت ها قرباني مي کنند، براي ديوها قرباني مي گذرانند( نه براي خدا)".(5) از اين عبارات، مي توان ثنويت جهان شناختي را نتيجه گرفت؛ اما با استفاده از برخي عبارات پولس، مي توان گفت که او اين ثنويت را رد مي کند و مي گويد که منشأ همه چيز يک خداست:" لکن ما را يک خداست، يعني پدر که همه چيز از اوست"؛(6) " زيرا جهان و پري آن، از آن خداوند است."(7)
نکته ي ديگر اينکه در نامه هاي پولس، هرگز واژه ي « خدا» بر حضرت عيسي اطلاق نشده؛ ولي در مواضع متعدّدي، با واژه ي « خداوند » از آن حضرت ياد شده است:" ما را... يک خداوند [است]، يعني عيسي مسيح که همه چيز از اوست و ما از او هستيم".(8)
در جاي خود گفته شده که واژه ي « خداوند» به معناي آقا، مولا، مالک، و صاحب است و دلالتي بر الوهيت ندارد؛ زيرا اين واژه، که معادل « رب» در عربي و « لرد»(LORD) در انگليسي است، هم درباره ي خالق و هم درباره ي مخلوق به کار مي رود از اين رو، در قرآن کريم نيز واژه ي « رب» درباره ي انسان به کار رفته است؛ آنجا که يوسف به هم زنداني خود مي گويد: اگر آزاد شدي، مرا به ياد ربّ خود بياور؛ يعني نزد مولا و مالک خود، مرا ياد کن.(9) حتي در عهد عتيق نيز واژه ي « خدا»( معادل « اله» عربي و « god» انگليسي)، که در اسلام به خالق تعلّق دارد، درباره ي مخلوق به کار رفته است:" و خداوند به موسي گفت: ببين، تو را بر فرعون خدا ساختم و برادرت، هارون، نبيّ تو خواهد بود."(10)
اما تعابير ديگري در نامه هاي پولس وجود دارد که نشان مي دهد او تمايل دارد حضرت عيسي را پسر واقعي خدا بداند و از اين راه، براي آن حضرت نيز شأن خدايي قائل شود. بنابراين، مي توان گفت که براساس آنچه از تاريخ به دست مي آيد، اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(ع) به عنوان پسر خدا ابتدا در نامه هاي پلوس مطرح شد. بعد از پولس، اين انديشه در انجيل يوحنّا( که بحث آن گذشت) شکل فلسفي تري به خود گرفت و آن حضرت به عنوان لوگوس و کلمه ي الاهي مطرح شد.
براي اينکه بدانيم، از ديدگاه پولس، حضرت عيسي (ع)چه نسبتي با خداوند دارد و چه نقشي را در اين عالم ايفا مي کند، بايد به آموزه هاي پولس از جمله گناه انسان و نجات شناسي او توجه کنيم. ادّعاي مسيحيان اين است که تفسير پولس از پيام و کردار عيسي مسيح (ع)بر انديشه و تجربه اي عارفانه استوار است،(11) انديشه و تجربه اي که جهان را زير سلطه ي نيروهاي شيطاني مي بيند. براي نجات از اين جهان، و رهايي از سلطه ي اهريمن و اهريمنان، مي بايست منجي اي الاهي پا به عرصه ي گيتي بگذارد که از چنبره ي نيروهاي اهريمني خارج باشد تا راه رهايي بشر و حتي طبيعت را هموار کند.(12) اما اين تفسير، در واقع، همان تجربه هاي عقيدتي( و نه عرفاني) است که به خود پولس تعلّق دارد؛ افکار پولس بخش مهمي از تاريخ کليساي رسولي را تشکيل مي دهد.(13)
از نظر پولس، انسان به تنهايي نمي تواند خود را از گناه نجات دهد؛ لطف الاهي بايد شامل حال او شود.(14) از اين نکته برمي آيد که نوعي جبرگرايي در اعتقاد پولس وجود دارد؛ زيرا انسان ها، بدون اختيار، گرفتار گناه آدم شده اند. اما، در عين حال، پولس انسان را مسئول مي داند؛ چرا که او مي تواند گناهکار بماند يا اينکه به مسيح ايمان بياورد و از گناه نجات يابد. از نگاه پولس، خداوند حکيم است و جهان را براساس نقشه اي دقيق اداره مي کند؛ او براي اجراي مشيت خود- بارها- در تاريخ دخالت کرده است، از جمله: با ابراهيم ميثاق بست و فرزندان او را کثير گرداند، قوم بني اسراييل را از مصر رها ساخت، و سرانجام براي نجات انسان پسر يگانه اش را به عالم خاک فرستاد تا نجات همگان را با خون او فراهم کند. گرچه پولس خدا را « پدر » خطاب مي کند و او را پدر همه ي انسان ها مي داند، اما رابطه ي پدر و فرزندي خدا و مسيح، با ديگران متفاوت است: مسيح پسر واقعي خداست؛ اما مؤمنان به واسطه ي ايمان به مسيح، پسر خدا شمرده مي شوند.(15) بنابراين، خداوند تصميم گرفت که انسان را از گناه اصلي نجات دهد؛ اما اين کار از عهده ي شريعت برنمي آمد: شريعت تنها ما را به طرف مسيح هدايت مي کند؛(16) زيرا، چنان که توضيح داديم، شريعت ما را با گناه آشنا کرد(17)( آنجا که شريعت نيست، گناه هم نيست).(18) شريعت قوانين مربوط به اين جهان است و انسان را تحت سلطه ي اين جهان نگه مي دارد. زماني که پاي شريعت به ميان مي آيد، انسان به دليل ترس از مجازات کمتر گناه مي کند؛ اما نجات امري اخروي است: جامعه ي آرماني مؤمنان در ملکوت آسمان- و نه در زمين خاکي- تشکيل خواهد شد. بنابراين، پولس انتظار يهوديان نسبت به ظهور مسيحا را( که مسيحا بيايد و نوعي حکومت پادشاهي قدرتمند دنيوي برقرار کند) به گونه ي ديگري تفسير کرد. مي توان گفت که پولس باورهاي يهودي خويش را با عقايد يوناني، جمع، و به واسطه ي استعداد خود، تفسير جديدي از منجي و شخصيت او ارائه کرده است. چون پولس نجات را امري اخروي و جهان مادي را زير سيطره ي نيروهاي شيطاني مي داند، روشن است که از نظر او منجي بايد وجودي فوق انساني باشد تا نجات از دنيا حاصل شود؛ از اين رو، منجي موعود يهود- نزد پولس- وجود تاريخي صرف نيست، بلکه موجودي الوهي است. بنابراين پولس، الوهيت عيسي(ع) را در راستاي تفسيري مي داند که او از جهان، انسان، گناه و نجات ارائه مي کند.
در نظام عقيدتي پولس، مسيح در مرکز تمام موضوعات قرار دارد؛ اگر مسيح را حذف کنيم، اين نظام عقيدتي- در کل و در جزء- معناي خود را از دست مي دهد. پولس آنچه را انجيل خود مي نامد، نجات تمام انسان ها با مسيح و در مسيح است.(19) پولس براي حضرت عيسي(ع)، دو شخصيت و وجود قائل است:1) وجود قبلي؛ 2) وجود تاريخي. توضيح آنکه پولس معتقد است: الوهيت مسيح، آن هم الوهيت کامل، خواست خداوند بوده است؛ زيرا حضرت عيسي(ع) واجد تمام صفات الاهي، و مظهر خداي ناديده است.(20)او نخست زاده ي همه ي آفريدگان(21)، و قوت و حکمت خداست.(22) مسيح او موجود نامحدودي است؛ زيرا تمام الوهيت در او جاي دارد، اما اين الوهيت سبب نمي شود که او با خداي پدر يکي شود: او جدا از خدا، و تابع اوست؛(23) او پسر خداست، که از الوهيت الاهي بهره مند است.(24) پولس گرچه حضرت عيسي(ع) را بهره مند از الوهيت مي داند، اما او را نخستين مولودي مي انگارد که از ازل، همراه خدا بوده است:(25) مسيح خالق همه ي آن چيزهايي است که در زمين و آسمان وجود دارد؛ خداوند عالم هستي را به وسيله ي او آفريده، و او نگهدارنده ي جهان است، و همه چيز را او به هم مي پيوندد.(26) پولس برخورد موجودات را با حضرت عيسي (ع)بسان يک خدا ترسيم مي کند و مي گويد: همه ي موجودات، با شنيدن نام او، در آسمان ها، زمين، و زير زمين زانو مي زنند.(27) پولس مسيح را نجات دهنده مي داند و مي گويد: و آن اميد مبارک و تجلّي جلال خداي عظيم و نجات دهنده ي خود ما، عيسي مسيح را انتظار مي کشيم.(28)
پولس براي مسيح، شخصيت انساني و تاريخي هم ترسيم مي کند؛ شخصيتي که در يک مقطع تاريخي، از زني باکره به دنيا آمده است.(29) بنابراين، مسيح در ظاهر از فرزندان ابراهيم (ع)و از نسل داوود است.(30) او پس از سي و چند سال زندگي زميني، به صليب کشيده شد. البته، در نوشته هاي پولس، تصوير روشن و مشخصي از انسان شدن مسيح و ارتباط ميان شخصيت انساني و الاهي او وجود ندارد و چگونگي تجّسد يافتن ذات الاهي و قبول جسم فاني توضيح داده نشده است. اينها مطالب چالش برانگيزي است که پس از پولس، اصحاب کليسا و عالمان مسيحي را به خود مشغول کرده و از قرن چهارم به بعد، به وسيله ي برخي از عالمان( با حمايت و قدرت امپراتورها)، در شوراهاي مختلف به تصويب رسيده است.
پولس مدّعي است که الوهيت در مسيح تجسّم يافته است؛ و تمام الوهيت در او ساکن است.(31) مسيح با اينکه الوهيت داشت، اما راضي نشد که با خدا برابر باشد؛ از اين رو، به شکل انسان درآمد، خود را فروتن ساخت و به مرگ بر روي صليب تن داد. و در نتيجه، خدا نيز او را سرفراز کرد.(32) بنابراين، مسيح واسطه ي بين انسان و خداست؛(33) گرچه عيسي جسم به خود گرفت، اما گناه نکرد.
پولس انسان شدن مسيح و جسم گرفتن الوهيت را در راستاي برنامه ي الاهي براي نجات انسان مي داند. خدا به واسطه ي لطف و رحمتش، تصميم گرفت که کفّاره گناه انسان را بپردازد؛ از اين رو، پسر يگانه اش را به دنيا فرستاد تا بر روي صليب کشته شود و بندگان را از گناه رهايي بخشد. و بدين ترتيب، روزگار آشتي خدا با جهان فرا رسيد.(34) مؤمنان به واسطه ي ايمان به مسيح، در مرگ او شريک مي شوند و حيات مي يابند.(35) چون قرباني در يهوديت از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده و سبب بخشودگي گناهان مي شده است، پولس عيسي مسيح( پسر يگانه ي خدا) را نيز قرباني عظيمي مي داند که مي خواهد گناه بزرگي را که ساحت انسانيت را آلوده کرده است، پاک گرداند. اين قرباني، گرچه توسط نيروهاي شيطاني به صليب رفت، اما به واسطه ي صليب بر آنها پيروز گشت.
نقد ديدگاه پولس
1. در گرايش هاي گنوسي، نجات را اين جهاني نمي دانستند؛ بلکه نجات را از اين جهان مي دانستند.(36) پيش فرض اين تفکر اين است که جهان مادي را شر مي دانند و پولس نيز نجات را از اين جهان مي داند و معتقد است که جامعه ي مؤمنان در ملکوت تشکيل خواهد شد؛ در حالي که بنابر تعاليم اديان الاهي، نجات در جهان حاصل مي شود و دنيا شر نيست که رهايي از آن نجات به حساب آيد.
2. همچنين، جهان بيني گنوسي، يک جهان بيني ثنوي است؛ اين جهان بيني عالم را متشکل از دو قطب متضادّ « خير» و «شر» مي داند که سرانجام پايان مي پذيرد. درواقع، جهان مادي شّر است؛ شّري که انسان در آن گرفتار شده است. در بررسي انديشه هاي پولس، اين ثنويت را به خوبي مشاهده کرديم.(37) هرچند پولس شرور را نيز به خدا منتسب مي کرد، امّا به ثنويت و نبرد ميان خير و شر اذعان داشت.
3. در بحث خداشناسي گنوسي ها، قواي مدبّر جهان را صادر از خدا و پدر ناديدني مي شمارند؛(38) و ما در انديشه هاي پولس اين نکته را به خوبي مشاهده مي کنيم که او حضرت عيسي(ع) را اولين مولود و صادر از پدر مي داند(39) که اين مولود، خالق و مدبّر جهان است.
4. در بحث نجات، گنوسي ها معتقدند: انسان به تنهايي نمي تواند خود را نجات دهد، بلکه نيازمند منجي الاهي است؛ يعني به دخالت الاهي نياز دارد. آنان اين دخالت را به صورت هاي مختلف ترسيم مي کنند، که صورتي از آن عبارت است از: پايين آمدن موجودي الاهي که نجات را ممکن مي سازد.(40) مشاهده کرديم که پولس نيز حضرت عيسي (ع)را موجودي الاهي مي دانست؛ موجودي که براي نجات انسان ها از گناه، قبول جسم کرده و پا به عالم خاک نهاده است.
اينها نمونه هايي از تأثيراتي است که پولس از انديشه هاي رايج در زمان خود پذيرفته و در تفسير شخصيت و رسالت حضرت عيسي(ع) از آنها بهره برده است؛ چرا که تفسير او از مسيح بسيار متفاوت با تفسير ديگر رسولان و مسيحيان صدر اول است. اين تفسير، همچنين، با ويژگي هايي که يهوديت براي مسيح ترسيم کرده است تفاوت فاحشي دارد. در نهايت، مي توان گفت: الاهياتي که پولس آن را به وجود آورد، تقريباً، با آنچه در بيانات حضرت عيسي(ع) آمده(41) است تفاوت ماهوي و مغايرت دارد. در اين زمينه، ويل دورانت مي گويد:
پولس بر اثر بدبيني و پشيماني خودش، و همچنين بر اثر ديدگاه دگرگون شده اش از مسيح، و شايد تحت تأثير نظرات افلاطوني و رواقي درباره ي ماده و جسم به عنوان آلات شر، و احتمالاً با يادآوري آداب و رسوم يهوديان و مشرکان در مورد قرباني کردن يک بز براي کفّاره ي گناهان قوم، الاهياتي را به وجود آورد که در سخنان مسيح، چيزي جز نکات مبهم، از آن نمي توان يافت.
کاملاً روشن است که با مقايسه ي آراي پولس و بيانات حضرت عيسي(ع)، به راحتي مي توان به اين نتيجه رسيد که باورهاي رسمي و ارتدوکسي مسيحيت، آموزه هايي پولسي است که ارتباطي با آموزه هاي حضرت عيسي(ع) ندارد و از ابداعات خود پولس است؛ زيرا با توجه به مجموعه مطالبي که از حضرت عيسي (ع)از انجيل ها نقل شده، و با بررسي آنها مي توان به اين نتيجه رسيد که آن حضرت هيچگونه الوهيتي براي خود قايل نبوده است و اگر الوهيت آن حضرت يک واقعيت و حقيقت بود، قطعاً حضرت عيسي(ع) در صدد تبيين آن براي مردم برمي آمد. در حالي که، اين باور پس از حيات زميني حضرت از سوي ديگران مطرح شد و نزاع هاي عقيدتي بر سر اين مسئله تا سال ها 325 م گواهي بر اين نکته است که اين آموزه ريشه در آموزه هاي خود حضرت عيسي(ع) نداشته است؛ زيرا در انجيل ها که بيانگر زندگي، معجزات و کلمات آن حضرت است، گواه روشني بر اينکه آن حضرت خود را خدا مي دانسته است، وجود ندارد. ويل دورانت در پايان بحث خود، با بررسي شباهت هاي فراوان آيين مسيحيت و اديان شرک آميز مصر، روم، و ... نتيجه مي گيرد که مسيحيت واپسين آفرينش بزرگ دنياي باستاني مشرکان است.(42)
يکي از مباني پولس، که از نوشته هاي او به دست مي آيد، اين است که: عالم زير سلطه ي نيروهاي شيطاني قراردارد. اين سخن علاوه بر اينکه نشاني از ديدگاه ثنوي اوست، با بخش ديگري از انديشه هاي خود او ناسازگار است( زيرا همان گونه که گذشت، پولس منشأ همه چيز را خدا مي داند.) ضمن اينکه به هيچ وجه، قابل اثبات نيست که دو مبدأ مستقل مدبّر عالم هستي باشد. برخي از انديشه هاي پولس، از جمله ايجاد تقابل بين جسم و روح، متأثر از انديشه هاي گنوسي است؛ در حالي که انديشمندان مسيحي، از قرن دوم، مبارزه ي فراگيري را با گنوسي گري آغاز کردند و آن را بدعت به شمار آوردند.
مطلب ديگر اين است که پولس گناه حضرت آدم( البته براساس نظر يهوديان و مسيحيان) را به تمام انسان ها سرايت مي دهد و همه ي انسان ها را گناهکار مي داند. او با اين کار، در صدد است تا براي الوهيت حضرت عيسي زمينه سازي کند. توضيح آنکه پولس معتقد است که ذات همه انسان ها به واسطه ي گناه آدم، آلوده شده است: ارسال رسل، انزال کتب، و تشريع شرايع نتوانست اين گناه ذاتي را برطرف کند؛ از اين رو، خداوند با تجسّم به صورت حضرت عيسي و فرستادن پسر خود و تصليب او، فديه ي آن گناه عظيم شد. و اين تنها راه رهايي از آن گناه بود. اما اولاً اين سخنان پولس نوعي خيال بافي است و هيچ دليل عقلي يا نقلي مستند به حضرت عيسي و ديگر انبيا(ع) براي آنها وجود ندارد؛ ثانياً ما هيچ دليل درون ديني يا برون ديني نداريم که به واسطه ي گناه يک شخص، ساير انسان ها نيز ذاتاً گناهکار شوند. البته، ممکن است تبعات گناه يک شخص دامنگير افراد ديگر نيز بشود؛ اما اين امر، غير از آن چيزي است که پولس مدّعي آن است( زيرا او همه ي انسان ها را به واسطه ي گناه آدم، ذاتاً گناهکار مي داند).
مطلب ديگر آنکه پولس گرچه حضرت عيسي (ع)را پسر واقعي خدا مي داند، اما معتقد است که آن حضرت مظهر خداي ناديده و قدرت و حکمت خداوند، و موجودي نامحدود است. او در عين حال مي گويد: اين موضوع سبب نمي شود که عيسي با خداي پدر يکي شود؛ وي جدا از خدا و تابع اوست.(43) پرسش اين است که اگر حضرت عيسي(ع) خداست، چگونه مي توان تصور کرد که وابسته به ديگري باشد( زيرا وابستگي ويژگي مخلوقات، و استقلال ويژگي خداست همچنين، چنان که گذشت، در انجيل يوحنّا عباراتي وجود دارد که نشان از يکي بودن خدا و حضرت عيسي(ع) است. و اين عبارات خدا و عيسي را در عرض يکديگر قرار مي دهد و اين با وابستگي و تابعيت، که پولس مطرح کرده است، سازگار نيست.
نکته ديگر اينکه پولس تحت تأثير گنوسي ها، که معرفت را عامل نجات مي دانستند، معتقد است که: با شناخت و ايمان به حضرت عيسي(ع)، انسان نجات مي يابد و نيازي به عمل به شريعت نيست. و ما نشان داديم که حضرت عيسي هرگز تعطيلي شريعت را مطرح نکرده، بلکه در صدد تکميل آن برآمده است. مطلب ديگر اينکه پولس تحت تأثير گنوسي ها معتقد است: براي نجات انسان ها دخالت عامل آسماني، و نزول و تجسّد يک موجود روحاني و آسماني لازم است؛ در حالي که تجسّم خدا امري عقلاً محال است و دليل معتبر درون ديني هم براي اثبات آن ارائه نشده است.
گفتني است که براساس مباني فلسفي، مي توان الوهيت مسيح و تثليث، و به تبع آن ديدگاه پولس را نقد کرد. تثليث به معناي سه گانگي واجب الوجود است: ذات الوجود واحد مطلق است، حال آنکه واجب الوجود سه هستي دارد. او در ذات يگانه، اما در هستي سه گانه است. بحث را در سه جنبه پيگيري مي کنيم:
1. تثليث و ذات واجب الوجود؛
2. تثليث و وجود بالذّات اوصاف مسيح؛
3. تثليث و اوصاف بالعرض ادّعا شده از سوي اناجيل براي مسيح.
الف. خداوند اولاً واجب بالذّات، ثانياً بسيط، و ثالثاً قديم بالذّات است، در نهايت اينکه او داراي اوصاف کماليه است.(44) اگر وجود مسيح(ع) و روح القدس با وجود واجب الوجود متحد باشد، اين اتحاد چگونه خواهد بود؟ اگر به نحو جزء مندرج در کل باشد، گفته شده که واجب الوجود بسيط است؛ کل نيست و جزء ندارد. اگر براساس اتحاد حادث و قديم باشد، اين فرض نيز ممکن نيست؛ زيرا اوصاف کماليه ي قديم، عين ذات اوست و تناسبي با اوصاف موجودات حادث ندارد. اگر گفته شود که اقنوم دوم و سوم نيز تبدّل ماهيت مي يابند و قديم مي شوند، مي گوييم: تبدّل ماهيت ممکن نيست؛ زيرا مستلزم انقلاب در ماهيت است که امري محال مي باشد. اگر اقنوم دوم و سوم نيز واجب باشند، اين امر با ادّله ي توحيد منافات خواهد داشت؛ زيرا ذات واجب الوجود يکي بيشتر نمي تواند باشد. از ناحيه ي واجب الوجود نيز نمي تواند اتحادي با غير مفروض باشد، زيرا اين اتحاد دليل مي خواهد و از آنجا که ذات واجب الوجود بي نياز از غير است، هيچ گونه داعي براي اتحاد نخواهد داشت. همچنين، لازمه ي اتحاد اين است که واجب از مرتبه ي خود تنزل کند؛ اما اين امر غيرممکن است.(45)
در تحليل مسئله ي اتحاد، نکات ديگري هم بيان شده است: فرض اتحاد، با بقاي دو يا چند ذات( با تمام خصوصيات) ممکن نخواهد بود؛ بنابراين، اگر هر دو موجود معدوم شده باشند، نه مسيح و نه واجب الوجود باقي نخواهند بود تا اتحادي صورت گيرد. و موجود جديد هيچ کدام نخواهد بود، حال آنکه اين امر خلاف فرض اتحاد ما خواهد بود. اگر در جريان اتحاد يکي از بين رفته باشد، ديگر اتحادي با غير در کار نخواهد بود؛ زيرا تشخص يکي از اين دو موجود، از بين رفته است و ديگر موجود باقي نخواهد بود.
اشکال ديگر به مسئله ي اتحاد واجب با غير خود، اين است که بر فرض اتحاد، لازم مي آيد که وجود لاهوتي در عالم امکان تحصّل و وجود يابد، چنانچه مسيح در ميان خلق بود؛ و اين فرض مستلزم نقص واجب و ترکيب اوست، زيرا از مرتبه ي کمال خود تنزل کرده است و ترکيب از صفات ممکنات است.
ب. جنبه ي دوم، بحث مربوط به اوصاف نسبت داده شده به مسيح در اناجيل است که ذيلاً به آنها اشاره مي کنيم:
1. در تمام انجيل ها به حضرت نسبت خوردن و آشاميدن داده شده؛ زيرا او داراي بدن مادي بوده است. همه ي اينها نشان آن است که مسيح موجودي زمانمند و مکانمند بوده است، و اين دو ويژگي تناسبي با الوهيتي ندارد.
2. اگر مسيح با حفظ اين ويژگي ها متحد با ذات واجب باشد، پس خود واجب الوجود نيز بايد داراي اين خصلت ها باشد. در صورتي که ماده محل کثرت و ترکيب است؛ لذا چگونه مي توان حق تعالي را با مسيح متحد دانست.
3. اگر خداوند در مسيح حلول کرده باشد و سبب تکون مسيح شده باشد و از سوي ديگر، مقام علوي او نيز در اين حلول محفوظ مانده باشد، پس بايد حق تعالي نيز قابل رؤيت باشد و چون ملاک رؤيت، ماده و جرميت است، در حالي که، واجب تعالي جسم و ماده ندارد.
4. در فصل اول انجيل يوحنا آمده که « در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود» اگر مسيح کلمه خداست و الوهيت دارد، پس لازم مي آيد که خدا نزد خودش باشد و اين تحصيل حاصل است.
ج. جنبه سوم، بحث مربوط به عباراتي از انجيل ها است که قابل تطبيق بر حضرت عيسي(ع) نمي باشد که ذيلاً به آنها اشاره مي کنيم.
1. در اناجيل مي گويد؛ هرکس برخلاف پسر انسان سخن گويد، بخشيده مي شود. اما اگر بر خلاف روح القدس کفر گويد، بخشيده نمي شود. اگر مسيح متحد با خداوند است، چگونه کفر به او بخشيده مي شود؟
2. چگونه مسيح بنابر نقل اناجيل خود را متحد با خدا و شاگردانش را متحد با خود مي داند؟ زيرا در اين صورت شاگردان نيز با خدا متحد خواهند بود، در حالي که در مواضع متعددي، شاگردان مورد مذمت قرار گرفته اند و لازم مي آيد که رذايل آنها نيز در خداوند باشد، چون متحد با خدا هستند.
3. اگر مسيح خدا بود، چگونه شيطان از او درخواست سجده کرد، اين « قابليت پذيرش» منافي با الوهيت است.(46)
مرحوم علوي عاملي درباره ي فدا مي گويد: اگر حق تعالي بخواهد بندگانش را ببخشد نيازي به فديه ندارد و لزومي ندارد که حق تعالي جسم انساني به خود بگيرد و به شکل مسيح درآيد تا فديه قرار گيرد؛ زيرا همان ادله ي بطلان تثليث همين مورد را نيز شامل مي شود. پس چون خداوند توابع مادي ندارد، لزومي در طرح مسئله ي فدا به صورتي که در عالم مسيحيت ادعا کرده است، نمي باشد.(47)
در پايان بحث يادآوري يک نکته مفيد به نظر مي رسد. در منابع روايي ما اشاراتي به نقش پولس در منحرف کردن آيين مسيحيت از راه اصلي آن به چشم مي خورد؛ از جمله اينکه مرحوم علامه مجلسي در جلد هشتم بحارالانوار روايتي( حديث 77) مفصل از امام کاظم(ع) نقل مي کند که در ارتباط با دوزخ و برخي از مکان هاي آن است. از جمله مي فرمايند: هفت نفر در يکي از آن مکان ها گرفتارند که يکي از آنها پولس است که موجب انحراف مسيحيت شده است. در اين روايت، پولس در کنار افرادي مانند نمرود و فرعون و ... قرار گرفته است. امثال اين روايت نشان دهنده آن است که به دليل نقش تخريبي و انحرافي پولس در آيين مسيحيت، ائمه (ع)مسلمانان و مسيحيان را به اين نکته توجه داده اند.
نتيجه گيري
پي نوشت:
*استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1. اول تيموتاؤس 1: 17.
2. اول تيموتاؤس 2: 5.
3. اول قرنتيان 8: 6.
4. اول قرنتيان 8: 5-6.
5. اول قرنتيان 8: 5-6 و 10: 20.
6. همان، 8: 6.
7. همان 10: 26 و 28.
8. همان، 8: 6.
9. يوسف 42.
10. خروج 7: 1.
11. Schroeder.F, Pual.Apostle.St, in New Catholic Encyclopedia,v11,p8.
12. محمد ايلخاني، پولس، ارغنون ش 5 و 6 ص 395.
13. الياس مقار القس، رجال الکتاب المقدس، ج 4، ص 115.
14.Schroeder.F, Pual.Apostle.St, in New Catholic Encyclopedia,v11,p11.
15. رساله به روميان 8: 14-18 و غلاطيان 3: 26.
16. غلاطيان 3: 24.
17. رساله به روميان 7: 7.
18. پولس رساله به روميان 4: 15.
19. پالما آنتوني، بررسي رساله هاي پولس به غلاطيان و روميان، ترجمه آرمان رشدي، ص 4؛ محمد ايلخاني، همان، ص 404.
20. رساله دوم به قرنتيان 4: 4.
21. رساله به کولسيان 1: 15.
22. اول قرنتيان 1: 24.
23. کولسيان 2: 9.
24. روميان 8: 3؛ دوم قرنتيان 1: 19؛ و کولسيان 1: 13.
25. کولسيان 1: 17-19.
26. اول قرنتيان 6: 8 و کولسيان 16: 1-17.
27. فيليپيان 2: 10.
28. تيطس 2: 13.
29. غلاطيان 4: 4.
30. روميان 3: 1، 9: 5 و غلاطيان 3: 16.
31. کولسيان 9: 2.
32. فيليپيان 2: 6-9.
33. اول تيموتاؤس 2: 5.
34. روميان 10: 5.
35. روميان 10: 4، دوم قرنتيان 5: 14-17.
36. Michael Allen Williams, Rethinking Gnosticism,p26.
37. اول قرنتيان 8: 6-5.
38. محمد ايلخاني، همان، ص 26.
39. کولسيان 1: 15.
40. Braun, Rene, Gnosis, opcit, vol 2, p 610.
41. که در مقاله مستقلي که بزودي منتشر خواهد شد، آنرا بررسي کرده ايم.
42. همان، ص 696.
43. نامه به کولسيان 2: 9 و اول قرنتيان 1: 24.
44. اين مدعيات در جاي خود در کتابهاي کلامي و فلسفي اثبات شده است.
45. علوي عاملي، مصقل صفا، صص 46-45.
46. همان، ص 48.
47. همان، ص 50.