کارکردگرايي و معناشناسي اوصاف الاهي(4)
از ديدگاه علامه طباطبايي و ويليام آلستون
ديدگاه هاي زباني علامه و معناشناسي اوصاف الاهي
الف.تأويل کلامي
تأويل اين الفاظ اين گونه است که معاني اين الفاظ را به معاني اي تأويل مي برند که قابل کاربرد براي خدا باشد. علامه معتقد است اگر اسمي از محدوديت و نقص پيراسته شود، براي خدا قابل استفاده است. به همين دليل، اسماي الاهي توفيقي نيست و هر اسمي که داراي نقص و محدوديت نباشد، براي خدا قابل کاربرد است.(2) اين بحث از مباحث کلامي است و در مورد اوصافي از خدا کاربرد دارد که معناي ظاهري آنها براي خدا محدوديت و نقص به وجود مي آورند؛ مانند: صفات سميع، بصير، قريب، يدالله، استواءالله و ...، که اين صفات با توجه به آيه ي «ليس کمثله شيء»(شوري:11) به گونه اي توجيه و تأويل مي شوند که دربردارنده ي نقص و محدوديت نباشند.
به طور خلاصه، بيان علامه در اين باره چنين است:
1.عقل نظري در تشخيص خود و داوري خود در مورد معارف مرتبط با خدا درست عمل مي کند. البته علامه ادعا نمي کند که عقل توانايي درک کنه ذات و صفات خدا را دارد.
2.خدا متصف به اوصاف اجسام و ممکنات نمي شود؛ زيرا اين اوصاف مستلزم نقص و امکان است که خدا از اين اوصاف مبراست. همين مطلب ملاک اتصاف خدا به اوصاف است. اگر صفتي داراي نقص و محدوديت باشد، به خدا اطلاق نمي شود.
3.اگر ظاهر آيه اي صفاتي به خدا نسبت دهد که با متعالي بودن خدا سازگار نباشد، بايد با آيات محکم متناسب با تعالي خدا معنا شود.(3)
ب.اشتراک معنوي و تشکيک وجودي ملاصدرا
1.اشتراک معنوي در مفهوم وجود، علم، قدرت و حيات وجود دارد و آنها به معنايي واحد بر خالق و مخلوق حمل مي شوند.
2.مبناي دوم «نظريه تشکيک» است که براساس آن، اختلافات بين خالق و مخلوق در وجود، علم، قدرت و حيات، از نظر شدت و ضعف و تقدم و تأخر است؛ اختلافي که در آن ما به الامتياز عين مابه الاشتراک است؛ يعني حمل اين مفاهيم بر خدا و انسان يکسان است؛ خدا وجود دارد و انسان نيز وجود دارد؛ ولي همين وجود از نظر مصداق، در خدا شديد و در انسان ضعيف است. اما از نظر مفهومي، هم به وجود محدود وجود مي گويند و هم به وجود بي نهايت. علم، قدرت و حيات نيز همين گونه هستند.
ملاصدرا نظريه ي اشتراک معنوي در مفهوم وجود را نزديک به بديهي اولي مي داند و تأکيد مي کند که اشتراک موجودات در مفهوم وجود، امري قراردادي نيست و يک نوع اشتراک و وحدت در مقام واقع را مي رساند. بنابراين، اين اتحاد صرفاً اتحاد در اسم و لفظ نيست؛ بلکه از يک نوع اتحاد و سنخيت واقعي بين موجودات سرچشمه مي گيرد؛ يعني همگي به طور حقيقي داراي وجود هستند.(4) علامه که پيرو مکتب ملاصدرا است، همين نظر را دارد.(5)
اصل ديگري که ملاصدرا ارائه کرده است و در فهم اوصاف الاهي به ما کمک مي کند، اصل «تشکيک در وجود» است. در مکتب حکمت متعاليه و براساس اصالت وجود در عالم واقع، هيچ امر اصيلي غير از وجود واقعيت ندارد، ولي مي بينيم که موجودات واقعي در عالم خارج متکثر هستند؛ پرسش اين است که منشأ اين فراواني و تکثر چيست؟
ملاصدرا بر اين باور است همان گونه که تمامي موجودات در وجود اشتراک دارند، اختلافات نيز به خود وجود برمي گردد. براين اساس، وجود حقيقتي واحد داراي مراتب است که در رأس سلسله ي وجود، واجب الوجود قرار دارد که حمل وجود بر آن، به نحو ضروري و ازلي است و بر بقيه ي مراتب وجود که داراي مرتبه اي از وجود هستند نيز قابل حمل است.(6) علامه نيز همين نظريه را پذيرفته و آن را تبيين مي کند. ايشان در اين باره نور و مراتب تشکيکي آن را مثال مي زند و تشکيک در وجود را توضيح مي دهد.(7)
اگر به اين دو مبنا توجه داشته باشيم و مقام مفهوم و مصداق را از يکديگر تفکيک کنيم، در مي يابيم که مفهوم وجود به همان معنايي که بر واجب الوجود صدق مي کند، به همان معنا بر ممکن الوجود نيز صادق است. البته صدق اين مفهوم بر مصاديق متنوع به نحو تشکيکي است، نه متواطي و يکسان. ساير مفاهيم کمالي مانند علم، قدرت، حيات و...نيز از اين قبيل هستند و کاربرد مفهومي اين واژه ها بر خدا و مخلوقات يکسان است؛ هرچند از لحاظ مصداقي متفاوت اند.
ج.نظريه غائيت
علامه درباره ي وضع، نظريه ي صاحب کفايه را که اختصاص است مي پذيرد و بر اين باور است که بين لفظ و معنا نسبتي ثابت وجود دارد، ولي اين نسبت خارجي نيست؛ بلکه اعتباري است؛ زيرا اگر خارجي باشد، بايد هيچ اختلافي در آن نباشد؛ درصورتي که مي بينيم در آن اختلاف وجود دارد و از قومي به قوم ديگر فرق مي کند.(9) ديدگاه علامه درباره ي وضع اين است که بشر واضع لغات است نه خدا، و وضع تعيّني است نه تعييني؛ لغات نيز از امور اعتباري و قراردادي است که بشر در زندگي به آنها نيازمند است.(10)
علامه در مورد نظريه ي معنا به نظريه مصداقي قائل است (11) و اين نظريه را همانند ديگر متفکران و عالمان شيعي پيش از خود، از پيشوايان ديني خود اقتباس کرده است. رواياتي وجود دارند که از آنها مصداقي بودن معنا به دست مي آيد.(12) از اين روايات، چنين برداشت مي شود که الفاظ قالب هستند و معاني، ارواح آن الفاظ هستند که در آن قالب ها دميده شده اند. بنابراين، براي بيان مفاهيم ذهني، انسان کلام و الفاظ را ايجاد کرده است که اين موجود داراي جسمي مي باشد که آن لفظ است و روحي دارد که آن معناست و معاني، امري خارجي هستند؛ همان گونه که جسم و روح انساني اموري خارجي هستند.
اما آنچه در اينجا قصد بيان آن را داريم، يعني نظريه ي کارکردگرايي علامه، مربوط به حوزه ي کاربرد، و نوعي ملاک تشخيص صدق است. علامه در حوزه ي کاربرد به نظريه ي غايي معتقد است. ايشان مي گويد الفاظ براي غاياتي وضع شده اند که اگر آن غايات در مصاديق موجود باشند، استعمال الفاظ در آن مصاديق صادق است.
اين نظريه، از اين اصل عرفاني سرچشمه گرفته است که براي مراتب طولي معناي الفاظ، روح واحد وجود دارد و روح معنا براي تمام مصاديق به نحو حقيقي صادق است.(13) اگر به کلمات عارفان توجه شود، مطالب آنان از ملاصدرا گرفته تا فيض کاشاني و علامه طباطبايي يکسان است و حتي مثال ها نيز به يک سياق بيان شده است. براي مثال، هر سه دانشمند، مثال ترازو را مطرح کرده اند.(14)
تبيين نظريه غائيت
کيفيت کاربرد
نظريه ي غائيت و اوصاف الاهي
بنابراين، براساس قاعده ي غائيت و کارکردگرايي اسما و اوصافي که در قرآن و روايات براي خدا برشمرده اند، را مي توان به همان معنايي که براي انسان استفاده مي شوند، تلقي کرد؛ هر چند از نظر مصداق، خدا و انسان اصلاً قابل مقايسه نيستند.
پي نوشت ها :
1.سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 9 و 10 و ج 2، ص 104 و ج 8، ص 347 و 348.
2.همان.
3.محمد جواد عنايتي راد، «زبان شناسي دين در نگاه الميزان»، پژوهش هاي قرآني، شماره 9 و 10، ص 49.
4.صدرالدين محمد شيرازي، الاسفار الاربعه، ج 1، ص 36.
5.سيد محمد حسين طباطبايي، بداية الحکمه، ص 10 و 11/سيد محمد حسين طباطبايي، نهاية الحکمه، ص 9 و 10.
6.صدرالدين محمد شيرازي، الاسفار الاربعه، ج 1، ص 65.
7.سيد محمد حسين طباطبايي، بداية الحکمه، ص 14ــ17/سيد محمد حسين طباطبايي، نهاية الحکمه، ص 17ــ20.
8.حبيب الله بابايي، اصول و مباني «تأويل» در فهم و تفسير قرآن، پايان نامه موجود در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص 52.
9.سيد محمد حسين طباطبايي، حاشيه الکفايه دو جلد در يک مجلد، ص 16.
10.همو، تعليقه بر بحارالانوار، ج 3، ص 82.
11.ر.ک: حسين نقوي، زبان الاهيات از ديدگاه علامه طباطبايي و ويليام آلستون، پيشين، ص 128ــ131.
12.عبدالواحد بن محمد آمدي، تصنيف غررالحکم و دررالکلم، روايات 4019،4018، 4022، 4024، 4029، 4030، 4032، 4080.
13.يدالله يزدان پناه، جزوه درسي رمز و راز تأويل عرفاني از ديدگاه اهل معرفت، موجود در مرکز پژوهشي دائره المعارف عقلي اسلامي مؤسسه امام خميني، ص 29ــ40.
14.ر.ک: به فيض کاشاني، تفسير صافي، ج 1، ص 29 و ملاصدرا، مفاتيح الغيب، ص 91.
15.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 7، ص 162.
16.بقره: 189.
17.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 2، ص 323 تا 325.
18.همان، ج 1، ص 12 و 13.